امریکا در افغانستان 2001 – 2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش بیستم
-3-
آلهی دست پاکستان
مردم افغانستان و اکثر مجاهدین از بیقانونی خسته شده بودند و بیصبرانه برای یک رهبری قوی انتظار میکشیدند. به این دلیل، آنان از طالبان استقبال کردند و عدالت خشن آنان را پذیرفتند.
قویترین فرماندهان پیدرپی خلع سلاح یا مجبور به فرار شدند و طالبان خود را به قدرت بالادست در سراسر قندهار و ولسوالیهای همجوار آن تبدیل کردند. حتا نخستین پشتیبانان ملا عمر از قانون طالبان در امان نماندند. حاجی بشر بازداشت و سرش تراشیده شد. حفیظالله خان توسط طالبان به شکل بسیار بدی لتوکوب شد و نیاز به جراحی پیوند پوست پیدا کرد. با آنهم، دیگران طالبان را به خاطر موضع مذهبی آنان پذیرفتند. رفیق سابق ملا عمر، محمد نبی که مسلح بود، خلع سلاح و برای چندهفته بازداشت و پس از آن به خانهاش فرستاده شد. او به من گفت: «ما خوشحال بودیم که دیگر جهاد تمام است.»
با بهدست آوردن قندهار، ملا عمر راهش را برای بهدست گرفتن مناطق پشتوننشین جنوب و شرق افغانستان باز کرده بود. در مدت چندهفته، او صاحب تانک، موترهای زرهی، سیستمهای موشکی و یک لشکر قوی چندهزار نفری شده بود.
طالبان با یک نوع حس حق بهجانب بودن و با کمک چشمگیر نظامی و لوجیستیکی پاکستان، در مدت شش ماه سلطهیشان را بر نصف افغانستان گستراندند. آنان بعضی مناطق پشتونها را بدون جنگ تصرف کردند. اما هرقدر به طرف شمال پیش رفتند، مقاومت علیه آنان زیاد شد. طالبان صدها فرد را در جنگ خونین با ائتلاف شمال بر سر تصرف هرات از دست دادند. به گفتهی محمد نبی، آنان در ماه سپتامبر 1995، وقتی قادر به تصرف هرات شدند که کماندوهای پاکستانی از راه رسیدند و نیروهای طالبان را کمک کردند. او یک بار میجر گل را در زمانی دید که در حال آمادهسازی مهمات برای یک حمله بود.
کلونل امام به حیث کنسول پاکستان در هرات تعیین شده بود و آزاد بود که در حملههای نظامی دخالت کند. گزارشگر امریکایی، استیو لی وین (Steve Le Vine) در ماه جون 1996 از این کنسولگری دیدن کرد و دید که کلونل امام از پشت میزش در حال هدایتدهی حملهی طالبان بر کشتزارهای شمالی است و از پشت خطوط تیلفون، دستور صادر میکند. کلونل امام در مدت هفت سال همچنان دوست نزدیک ملا عمر باقی ماند و در بیشتر این دوران، نمایندهی دیپلماتیک پاکستان بود. روزنامهنگاران و دیپلماتهای غربی که کلونل امام را در آن سالها ملاقات کردهاند، او را کسی توصیف میکنند که نفوذ گستردهای در لایههای مختلف حکومت طالبان اعمال میکرد. یک گزارشگر پاکستانی او را در حالی دید که در یک اتاق پر از طالبان، برای آنان سخنرانی میکرد. این اتاق مربوط یک ساختمان حکومتی در شهر قندهار بود. شنوندگان سخنان او همه سرشان را به نشان اطاعت پایین گرفته بودند، مثل اینکه که شاگردان به سخنان یک استاد محترم گوش میسپارند.
گرفتن کنترول هرات از دست اسماعیل خان، برای طالبان و اربابان پاکستانی آنان، یک نقطهی عطف و فراموش ناشدنی بود و پس از آن، طالبان به سوی کابل رو آوردند.
برای دو دههی پیشین، پاکستان دست نشاندگان افغانستانیاش را حمایت میکرد تا متحدی در کابل قدرت را در دست داشته باشد که از منافعش حفاظت کند. پاکستان یک ملت جدید بود که در رابطه به دفاع از قلمروش، دچار بدگمانی مرضآلود بود. از زمان تشکیل این کشور و جدا شدنش از هند در سال 1947، سه بار با این همسایهی از خود بزرگترش وارد جنگ شده بود و با جدا شدن بنگلهدیش در سال 1971، نصف سرزمین تحت قلمروش را از دست داده بود. حاکمان پاکستان، همیشه نگران بودند که رقیبان منطقهای آنان، چه هند، چه ایران یا روسیه، از افغانستان به حیث سکوی حمله بر پاکستان استفاده خواهند کرد. جنرالان پاکستانی میخواستند افغانستان را همیشه در اردوگاه خود نگه دارند تا «عمق استراتژیک» برای آن کشور باشد. همانطوری که یک مقام آیاسآی یک وقت به من گفت، حتا بعضی از آنان برای محلق ساختن افغانستان به پاکستان به حیث ایالت پنجم تلاش داشتند. پاکستان اسلامگرایان و پشتونها را به عنوان متحدانش در افغانستان ترجیح میداد؛ چون اسلامگرایان در مقابل غیرمسلمانانِ مانند روسیه و هند، مقاومت میکردند و پشتونها با جمعیت پشتونِ خودِ پاکستان پیوند داشتند. برعلاوهی تهدیدهای خارجی، پاکستان نگران مهار ملیگرایی پشتونها نیز بود. بعضی از پشتونها خواهان ایجاد ایالت جداگانهای برای خود به نام پشتونستان بودند. چنین دیدگاهی برای نظامیان پاکستانی دور از تصور بود. به این دلیل، نظامیان پاکستانی همیشه از اسلامگرایان پشتون در مقابل ملیگرایان استفاده کرده بود. طالبان که نخست یک دسته از ملاهای تندرو پشتون بودند، برای پیش بردن این هدف مناسب بودند و تا سال 1955 به ابزار جدیدی برای پیشبرد اهداف پاکستان تبدیل شده بودند.
هدف ملا عمر، سرنگون کردن حکومت کابل و تأسیس یک امارت اسلامی در سراسر افغانستان بود. اما تعداد خیلی کمی از آشنایان قدیمی ملا عمر باور داشتند که این فکر از آن خود ملا عمر است. در درون رهبری طالبان، افراد روشنفکرتری مانند معاون او، ملا محمد ربانی، نیز بودند. اما برنامهی راهبردی، تاکتیکی و نهاد لوجیستیکی نظامی آنان خیلی پیشرفتهتر از سطح درک و توانایی ملا عمر و جنگجویان او بود.[1] حفیظالله خان دربارهی او چنین اظهار نظر کرد: «او حتا به اندازهی یک آدم معمولی هوش نداشت. او به اندازهای کمهوش بود که آیاسآی بهآسانی میتوانست از وی استفاده کند.»
[1] برای دانستن کمک نظامی پاکستان به طالبان به کتاب آنتونی دیویس، «طالبان چگونه به یک نیروی نظامی تبدیل شدند»، تولد دوبارهی بنیادگرایی؟ افغانستان و طالبان، مراجعه شود. به انگلیسی:
Anthony Davis, “How the Taliban became a Military Force,” Fundamentalism Reborn? Afghanistan and the Taliban, ed. William Maley ( New York: New York Univeristy Press, 2998), p. 43.