فرهاد حقیار، دانشجوی افغان در هند
نزدیک شام بود، هم گرسنه بودم هم دلم درون اتاق تنگ شده بود. از لیلیه بیرون شدم و در فضای دانشگاه که پر از درختان بلند و با برگهای سبز و طلایی است، قدم میزدم. دکانهای داخل دانشگاه بسته بود. به مارکیت سکتور ۱۵ رفتم. تنها یک دکان باز بود. البته تا من رسیدم به عجله مواد غذایی را جمع کردند. گفتم برایم بسکویت بدهید. وقتی پول را دادم و برگشتم، دو پولیس قدبلند آمد. با غضب فرمان ایست دادند: «ایستاد شو.» عکسم را گرفت. با آرامی همراهشان صحبت کردم. پرسید از افغانستان هستم، گفتم بلی. بعد چند حرف بد زد و گفت: «گم شو.» هیچی نگفتم سرم را پایین گرفته به طرف لیلیه دانشگاه رفتم. اما هر قدمی را که برمیداشتم هزار نفرین به ویروس کرونا نثار میکردم.
زندگی در دوران کرونا خیلی سخت است و در عین حال خوبیهایی هم دارد. یکی از روزها سوار موترسایکلم شدم و به مارکیت رفتم. پس از اینکه مواد غذایی را خریدم، دیدم تیل موترسایکلم بهشدت از تانکیاش خارج میشود. هرچه تلاش کردم، نفهمیدم مشکل در کجاست. شاید بیش از پنج ترمیگاه وسایل ترانسپورتی در کنار خیابان بود اما همهشان قفل بودند. به هرکدام که تماس گرفتم، گفتند کرونا است اجازه ندارند باز کنند. دو ساعت کامل همراه با موترسایکل خراب، اینطرف و آنطرف رفتم، اما همه جا بسته بود.
شهری که ما زندگی میکنیم اسمش «چندیگر» است. این شهر جز شهرهای مهم هندوستان بهشمار میرود که در قلب ایالات پنجاب و در نزدیکی دهلی قرار دارد. بنابر نظافت و زیبایی که دارد این شهر به شهر زیبای هند معروف است. قصه کوتاه، تمام شهر خالی بود. با هزار مشکل خودم و موترسایکلم را به خوابگاه رساندم. هیچگاهی فکر نمیکردم چنین روزی را ببینم اما کرونا نشانم داد.
بعد در ۱۴ حمل ۱۳۹۹، مقالهی دوستم را میخواندم که ناگهان کاکایم زنگ زد. خبری را برایم داد که کمرم شکست: «فرهاد بچیم یک چیزی میگویم اما خودت را استوار بگی، آغایت (پدرکلانت) فوت کرد.» دنیای کرونا حداقل تحمل میشد، اما دنیای بدون پدرکلان، آنلحظه تصورش برایم ناممکن بود. آنقدر گریه کردم که دیگر بیحال افتادم. مهمترین آرزویم این بود که کاش کرونا نبود تا به مراسم فاتحه پدرکلانم اشتراک میکردم.
بالاخره زندگی ادامه دارد، حتا اگر عزیزان ما هم نباشند. درسهای ما فعلا به شکل آنلاین است. چند روز بهدلیل غم از دستدادن پدرکلان از همه چیز دور بودم. دقیقا همین دیروز تصمیم گرفتم که به درس شروع کنم. کمپیوترم را روشن کردم، چارجش کم بود. وقتی چارجر را نصب کردم، غم دیگر آمد. چارجرم خراب شد. تمام دکانها تا زمان نامعلومی بسته است. از درس و همهچیز فعلا ماندهام.
غم کمپیوتر کم بود که دیشب وقتی گوشیم را به چارج زدم، چارجرش درست کار نمیداد. شکر خدا چارجر هماتاقیام است. اما اگر این هم خراب شود، دیگر نمیدانم چی کار خواهم کرد.
دوستان زیادی در هندوستان شکایت دارند که به افغانستان بروند. من شخصا هرچند که مشکلات زیادی است، اما زندگی در خوابگاه حداقل برای ما خیلی خوب است و ما تا حدی مصئون هستیم. بزرگترین مشکلی که کرونا برایم خلق کرده، مشکل روانی است. نگران و پریشانم. نه برای خودم بلکه برای عزیزانم که در افغانستان هستند. باور کنید اگر جهنم هم باشد، اما کنار خانواده و در وطن باشد زیباست.
از سختیها گفتم، اما کرونا بعضی خوبیهایی را هم به من آموخته است.
کرونا فرصت داده تا بیشتر در مورد خودم فکر کنم. نقش و جایگاه خودم را بهعنوان یک انسان به پرسش بگیرم. همچنان کرونا کمک کرده تا به زیباییهای طبیعت بیشتر پی ببرم. نمیدانم تجربه دارید یا نه اما حرف زدن با پرندهها، نوازش شاخههای درخت و … خیلی لذت دارد. برعلاوه، کرونا اهمیت چیزهایی را که داشتیم و قدرش را نمیدانستیم بیشتر وضاحت داده است.
کرونا، فرصت داده تا بیشتر به انسانها و صحتشان توجه کنیم. حرفها زیاد است اما این نوشته حوصله آن را ندارد.
دوستی ازم پرسید که جهان در عصر کرونا را چگونه تعریف میکنم. یاد پدربزرگم مرحومم افتادم. وقتی کودک بودم همراهش به کبک جنگی میرفتم. یک کبکی بود که بسیار زیبا و قوی معلوم میشد و اکثر مردم بالای آن شرط بسته بودند. جنگ شروع شد و در اولین دقیقه کبک فرار کرد. کبکی که ببازد و فرار کند بعد بگیل (بازنده) نامیده میشد. در جواب دوستم گفتم که دنیا فعلا یک دنیای بگیل است. بعدها هرچه جهان پیشرفت کند، اما هیچگاهی این درماندگی و بیچارگی را فراموش نخواهد کرد.
***
زندگی در دورهی کرونا؛ باهم این دوره را بنویسیم
در سال 1900 در کابل وبا آمد. مرض واگیر و مهلکی که هر چند سال یکبار میآمد و هر بار، طی سه-چهار ماهی که دوام میکرد، جان آدمهای بسیاری را در شهر میگرفت. دلیل اصلی شیوع مکرر مرض هم آب رودخانهی کابل بود که مردم از آن هم در شستوشو استفاده میکردند و هم در پختوپز.
ما این حادثه را میدانیم بهدلیل اینکه فرنک مارتین، کارمند انگلیسی دولت، تمام اینها را دید و بعد در کتاب خاطرات خود نوشت. ساکنان کابل اما هیچ سند مکتوبی از وحشت وبا در آن سالها از خود بر جای نگذاشتهاند. چه بسا فجایعی که در تاریخ ما اتفاق افتاده و امروز یا ما آنها را به یاد نداریم و یا وارونه به یاد داریم.
در این روزها که ویروس کرونا دنیا را درنوردیده و به یک بلای عالمگیر بدل شده است، برخی مورخان پیشنهاد کردهاند که مردم تجربیات شخصیشان را ثبت کنند تا سندی باشد برای آیندگان.
ما در حال زندگیکردن یک لحظهی مهم تاریخی هستیم و مشاهدات شخصی ما سند باارزشی برای فهم این لحظه در آینده خواهد بود.
ثبت مشاهدات شخصی بهخصوص در افغانستان مهم است؛ جایی که هم ملت نانویسا است و هم دولت. به همین دلیل، آیندگان ما دربارهی حوادث این روزها به معلوماتی که توسط شاهدان عینی ثبت شده باشد، دسترسی محدود خواهند داشت؛ درست همانطور که امروز ما به سختی میتوانیم معلومات قابل اعتمادی دربارهی حوادث بزرگ قرون گذشته پیدا کنیم.
بیگمان، روزنامهها به مثابه تاریخ مکتوب یکی از گزینههای اصلی و بیبدیل برای ثبت این تجربهها است. بنابراین از شما مخاطبان گرامی دعوت میکنیم از تجربههای شخصی خود، از تغییرات و تأثیراتی که این بیماری همهگیر در زندگی شخصی و کاری، خانوادگی و اجتماعیتان آورده، از بیمها و امیدها و از سختیها و نگرانیهای که با آن درگیرید و از آنچه در اطراف و محل زندگیتان میبینید، از طریق ما برای آیندگان روایت کنید.
روزنامه اطلاعات روز یادداشتها، تجربهها، چشمدیدها و روایتهای شما را منتشر میکند.
dailyetilaatroz@gmail.com
+++
«کمپین همدلی: کرایه خانه قانونا نصف شود» در روزهای دشواری که همه درگیر ویروس کرونا یا COVID-19 هستیم، برای گسترش همدلی، همکاری و همدردی میان مردم و بهویژه میان مالک و مستأجر راهاندازی شده است. در این کمپین از مالکان خانههای مسکونی میخواهیم که با همدلی و همیاری، از ماه حمل تا پایان وضعیت کنونی، کرایه ماهوار را کم کنند. حامیان این کمپین درحالیکه میدانند شماری از مالکان پیش از این اقدامات انسانی و درخور ستایش انجام دادهاند، تأکید میکنند که کرایههای ماهوار خانهها حداقل نصف شود. برای امضای این دادخواست به این آدرس رفته پس از امضا آنرا با دوستان خود شریک سازید: