دشمن اشتباهی – 21

جواد زاولستانی
جواد زاولستانی
جواد زاولستانی دانشجوی سال آخر ادبیات در دانشگاه کابل است و از سال 1390 بدینسو با سازمانهای مختلف در بخش ترجمه کار کرده است. در کنار...

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان جواد زاولستانی

بخش بیست و یکم

-3-

آله‌‌ی دست پاکستان

اما پاکستانی‌هایی که با ملا عمر ملاقات کرده بودند، اکثرا او را رهبرِ توانا، با قابلیت منحصر‌به‌فرد برای اداره و رهبری توصیف می‌کردند. روبرت ل. گرینر (‌Robert L. Grenier) که رییس دفتر سیا (‌CIA) در پاکستان بود، از زبان یکی از زیردستان پاکستانی‌اش که ملا عمر را خوب می‌شناخت، گفت که او ملا عمر را کسی توصیف می‌کرد که از میان همه‌ی طالبان، چندین سرو‌گردن بالاتر است. یکی از دوستان به من گفت که ملا عمر سه ویژگی داشت که باعث جذب افغان‌ها نسبت به او می‌شدند: نخست این‌که او اصلا از ولسوالی دهراوود بود که جنگ‌جویان آن به شجاعت مشهور بودند. دوم این‌که او ملا (حتا اگر نیمه‌ملا) بود و مردم افغانستان هرچه را آنان بگویند، می‌پذیرند‌، و سوم این‌که او یک مجاهد بود و مجاهد بودن برای رهبری افغانستان پس از خروج ارتش شوروی برای هر رهبری ضروری بود. در کنار آن، طرف‌داران او افسانه‌ می‌بافتند که او مقدس و در برخورد با حق و باطل مصالحه‌ناپذیر است. مجازات‌های بی‌رحمانه‌ی او یک اعتبار و شهرت ترس‌ناک برایش خلق کرده بودند.

در واقع، ملا عمر آن‌قدر پاک نبود. رفتار او مانند سایر فرماندهان مجاهدین بود. پس از به‌دست گرفتن قدرت در قندهار، او با یک هواپیمای Mi17 روسی که به تصرف در‌آورده بود، به دهراوود، خانه‌ی کاکایش، پروزا کرد و تمام فرش‌ و اسباب خانه را با خود به قندهار آورد. او چهار زن گرفت. در اسلام، گرفتن چهار زن در عین زمان، جایز است؛ اما این اصل در میان طبقه‌ی متوسط افغانستان طرف‌دار ندارد. او یک تابوی دیگر در فرهنگ پشتون‌ها را نیز شکست: ملا عمر یک خانواده را مجبور کرد که دختر نامزد شده‌ی‌شان را به او بدهند.[1] این دختر قبلا با کس‌ دیگری نامزد شده بود.

در ماه اپریل سال 1996، او برای تقویت مرجعیت مذهبی خود گامی برداشت و تمام موانع بر سر راه رهبری‌اش را برطرف کرد. او صدها ملا و طرف‌دارش را در یک گردهم‌آیی بزرگ در قندهار جمع و آنان را برای روزها سرگرم کرد. او آنان را به یک جشن در زیارت‌گاه مقدس شهر، زیارت خرقه‌ی حضرت محمد که دارای گنبد فیروزه‌فام است و آرام‌گاه احمد شاه درانی در کنار آن قرار دارد، فراخوانده بود. ملا عمر خرقه را که در میان چندین جعبه نگه داری و به‌ندرت بیرون آورده می‌شد، بیرون آورد. در پیش روی جمعیت، خرقه را بلند کرد و هم‌زمان با فریاد پیروانش که او را امیرالمؤمنین صدا می‌زدند، آن را به دور خود پیچید.[2] امیرالمؤمنین یکی از بالاترین لقب‌های مذهبی در اسلام است.

شاید هدف ملا عمر از این کار، جلب حمایت مردم برای حمله‌ی بعدی‌اش بود. هدف بعدی او، تصرف کابل بود. پاکستان برای حمله‌ی طالبان بر پایتخت، پول و حمایت فراهم کرده بود و خود طالبان‌ نیز‌ جنگ‌جویان داوطلب را وارد میدان نبرد می‌کردند و آنان را در قطار موترهای تیزرفتار‌شان در میدان ماین‌‌گذاری شده در شرق شهر می‌فرستادند. یک افسر ائتلاف شمال به من گفت که حتا اگر یک موتر منفجر می‌شد، افراد بیش‌تری برای پر کردن جای خالی آن هجوم می‌آوردند. پیش‌رفت سریع طالبان، ائتلاف شمال را شگفت‌زده کرد و احمد شاه مسعود فرار را بر قرار در شهر ترجیح داد. سربازان احمد شاه مسعود بار دیگر در دره‌ی پنجشیر که از حمله‌های مکرر ارتش شوروی جان سالم بدر برده بودند، جمع شدند. اما طالبان‌ کابل را تصرف کردند. نخستین اقدام آنان، اعدام رییس جمهور کمونیست، داکتر نجیب‌الله و برادرش بود که در مهمان‌خانه‌ی ملل متحد در کابل زندگی می‌کردند.

فقط چند‌روز پیش از حمله، فرمانده ارشد عملیات طالبان، ملا برجان، به یک روزنامه‌نگار پاکستانی گفته بود که افسران آی‌اس‌آی به او دستور داده‌اند که نخستین اقدام او بعد از گرفتن کابل، باید اعدام نجیب‌الله باشد. ملا برجان از خطوط مقدم جنگ ظاهرا برای تداوی گرده‌هایش، اما ‌در واقع، برای ملاقات با آمران پاکستانی‌اش‌ به کویته آمده بود. این روزنامه‌نگار پاکستانی او را در خانه‌ی یک آشنای مشترک‌شان دیده بود و از او پرسیده بود که طالبان با آن رهبر کمونیست چه کار خواهند کرد. نجیب‌الله به خاطر رژیم بی‌رحمش، هم منفور مجاهدین بود و هم منفور طالبان. با آن‌هم، او یک چهره‌ی بانفوذ میان پشتون‌ها بود و این روزنامه‌نگار پاکستانی به ملا برجان گفته بود که اگر طالبان او را اعدام کنند، حمایت خیلی از پشتون‌ها را از دست خواهند داد. ملا برجان به این روزنامه‌نگار گفته بود که او موافق است و می‌خواهد که نجیب‌الله را دست‌گیر کرده و به قندهار برای محاکمه بفرستد.

ملا برجان گفته بود: «‌آیا تو از درهای سیاه آگاهی؟ من تازه از آن‌جا آمدم. این درها در ساحه‌ی نظامی شما قرار دارد.»

روزنامه‌نگار از او پرسیده بود: «آیا منظور شما آی‌اس‌آی است؟»

او گفت: «‌بلی. آن‌ها اصرار می‌کنند که نخستین کار ما باید کشتن نجیب‌الله باشد. اگر من چنین کاری نکنم، نمی‌دانم ‌چه اتفاقی برایم می‌افتد.»[3]

ادامه دارد…


[1] مصاحبه با کسی که خانواده‌ی دختر را می‌شناخت.

[2]  مراجعه شود به این کتاب: Alex Strick van Linschoten and Felix Kuehn, An Enemy We Created: The Myth of Taliban/ Al Qaeda Merger in Afghanistan 1970-2010 (London: Hurst, 2012), pp. 131-33.

این نویسندگان می‌گویند که در درون طالبان، رهبری او زیر سوال بود.

 [3] مصاحبه با یک روزنامه‌نگار، واشنگتن دی‌سی، 22 جون 2012. به دلیل ترس از آی‌اس‌آی، این روزنامه‌نگار خواست که نامش فاش نشود.

با دیگران به‌‌ اشتراک بگذارید
بدون دیدگاه