چرا فیل و مورچه حاکمان زمین نشدند؟

چرا فیل و مورچه حاکمان زمین نشدند؟

فرنام استریت
مترجم: جلیل پژواک

چرا انسان خردمند از بقیه‌ی حیوانات فاصله گرفت و بر زمین مسلط شد؟ به‌دلیل توانایی برقراری ارتباط؟ یا توانایی همکاری و مشارکت؟ یووال نوح هراری نویسنده کتاب‌های پرفروش می‌گوید که ارتباطات و مشارکت تنها بخشی از ماجراست.

کتاب «انسان خردمند» هراری از آن دست روایت‌های شگفت و جذاب است که به‌ندرت نوشته می‌شوند. این کتاب عمومی اما علمی است، برای مخاطب عام نوشته شده، اما وقتی می‌خوانی‌اش حس نمی‌کنی متنی ساده‌خورشده را در دست داری، تازه و جدید است اما مبتنی بر کدام پژوهش عمده‌ی جدیدی نیست. انسان خردمند ترکیب خالص است.

خوانندگان به‌راحتی تأثیر «جارد دایموند»، نویسنده کتاب «اسلحه، میکروب‌ و فولاد» و سایر آثار مشابه عمومی اما علمی و با قدرت توضیحی بالا، را بر هراری تشخیص می‌دهند. خود هراری، استاد تاریخ «دانشگاه عبری اورشلیم»، هم به تأثیر دایموند بر اندیشه‌هایش اشاره می‌کند. او می‌گوید: «کتاب [دایموند] باعث شد بفهمم که آدم می‌تواند بزرگ‌ترین پرسش‌ها را درباره‌ی تاریخ مطرح کند و به آن‌ها پاسخ علمی دهد. اما برای این کار آدم باید از گرامی‌ترین ابزار مورخان دست بکشد. به من آموخته شده بود که اگر بخواهم چیزی را مطالعه کنم، باید آن‌را عمیقا درک کنم و با منابع اولیه آشنا باشم. اما اگر آدم بخواهد تاریخ تمام دنیا را بنویسد، آن کار شدنی نیست.»

هراری در پی درک تاریخ سلطه‌ی بشر بر زمین و توسعه جوامع پیچیده‌ی امروزی است. او ایده‌های مختلف را، از نظریه تکامل گرفته تا انسان‌شناسی، پزشکی قانونی، ژنتیک و ابزارهای اصلی مورخان، برای تولید مفهومی جدید از گذشته‌ی ما به کار می‌بندد. او نتیجه می‌گیرد که موفقیت بشر به‌دلیل توانایی ما در ایجاد و حفظ اسطوره‌های بزرگ و مشترک است.

اما برای مطبوع‌تر و معقول‌تر دیدن این روایت باید از منظر دیگری به خود نگاه کنیم. وقتی ما انسان خوانده می‌شویم بیش از حد به داستان نزدیک هستیم و این نمی‌گذارد دید دقیقی از تاریخ خود داشته باشیم. ما به اندازه‌ای که دوست داریم باور کنیم خاص نیستیم. در واقع ما فقط حیوان دیگری هستیم. ما حیوان نوین، انسان خردمند هستیم. به همین دلیل تاریخ ما دقیقا مانند تاریخ سایر گونه‌ها قابل توصیف است. هراری ما را مانند هر گونه‌ی دیگری برچسب‌گذاری می‌کند و ما را «ساپینس» می‌نامد تا ما بتوانیم خصوصیات انسانی امروزی خود را کنار گذاشته و به نویسنده اجازه‌ی اظهارات جسورانه درباره‌ی تاریخ بشریت دهیم. موفقیت‌ها، شکست‌ها، نقص‌ها و اعتبارات ما بخشی از ترکیب ساپینس‌ها است.

ساپینس‌ها مدت‌ها قبل از تاریخ مکتوب وجود داشته‌اند. تاریخچه‌ی زیست‌شناسی به مراتب طولانی‌تر است و میلیون‌ها سال قبل از تکامل هرگونه اجدادی که ما بتوانیم شناسایی کنیم آغاز می‌شود. وقتی نخستین اجداد شناخته‌شده‌ی ما شکل گرفتند، در رأس زنجیره‌ی غذایی قرار نداشتند. بلکه درگیر جنگ سنگربه‌سنگر با سایر ارگانیسم‌هایی بودند که در زیست‌گاهی مشترک با اجداد ما زندگی می‌کردند. هراری می‌نویسد: «مورچه ها و زنبورها هم می‌توانند با یکدیگر کار کنند ولی این کار را به صورتی جدی و فقط با خویشاوندان نزدیکشان انجام می‌دهند. گرگ‌ها و شامپانزه‌ها خیلی انعطاف‌پذیرتر از مورچه‌ها در این زمینه عمل می‌کنند ولی فقط می‌توانند این کار را با تعداد کمی از آن‌هایی انجام دهند که به خوبی می‌شناسند. انسان خردمند می‌تواند به‌شدت انعطاف‌پذیر عمل کند و با غریبه‌های بی‌شماری همکاری داشته باشد. به همین دلیل است که انسان بر جهان حکومت می‌کند، جایی که مورچه‌ها پس‌مانده‌های ما را می‌خورند و شامپانزه‌ها در قفس‌های باغ وحش‌ها و آزمایشگاه‌های تحقیقاتی زندانی می‌شوند… انسان‌ها پیش از تاریخ نیز وجود داشتند. حیواناتی شبیه انسان‌های مدرن اولین بار در حدود 2.5 میلیون سال پیش ظاهر شدند. اما آن‌ها در طول نسل‌های بی‌شمار، از گونه‌های فراوان دیگری متمایز نشدند که سکونت‌گاه‌شان را با آن‌ها قسمت کرده بودند…

این انسان‌های قدیمی عشق می‌ورزیدند، بازی می‌کردند، روابط دوستانه‌ی نزدیکی را شکل می‌دادند و برای مقام و قدرت با هم رقابت می‌کردند ولی شامپانزه‌ها، بابون‌ها و فیل‌ها هم همین وضع را داشتند. هیچ ویژگی خاصی در انسان وجود نداشت. هیچ‌کس، مخصوصا خود انسان‌ها فکر نمی‌کردند که روزی نوادگانشان روی ماه قدم بگذارند، اتم را دو نیم کنند، کد ژنتیکی را درک کنند و کتاب‌های تاریخی بنویسند. مهم‌ترین مسأله درباره‌ی انسان‌های ماقبل تاریخ این است که بدانیم آن‌ها حیواناتی بی‌اهمیت بودند و روی محیط زندگی‌شان، تأثیری بیش‌تر از گوریل‌ها، کرم‌های شب‌تاب یا عروس‌های دریایی نداشتند.»

همان‌طور که بچه‌های ما نمی‌توانند جهانی بدون گوگل، آمازون و آیفون تصور کنند، ما نیز نمی‌توانیم جهانی را تصور کنیم که در آن گونه‌ای از همان ابتدا گونه‌ی ممتاز و برتر نبوده باشد. با این‌حال ما فقط یک گونه از میمون‌های هوشمند و اجتماعی بودیم که سعی داشتند در طبیعت زنده بمانند. ما عموزاده‌هایی داشتیم، «هومو نئاندرتال‌ها»، «هومو ارکتوس‌ها»، «هومو رودولفینسیس» و دیگران، هم اجداد و هم ماعصران ما، همگی انسان و با خصوصیات مشابه در نظر گرفته می‌شدند. اگر شامپانزه‌ها و بابون‌ها نوه‌های عموی ما بوده باشند، هومو نئاندرتال و هومو ارکتوس و هومو رودولفینسیس پسران عموی ما بوده‌اند.

سرانجام همه‌چیز تغییر کرد. حدود کم‌وبیش 70 هزار سال پیش، دی‌ان‌ای ما دچار تغییری شد (هراری ادعا می‌کند ما دقیقا نمی‌دانیم چرا) که به ما این امکان را داد جهشی را انجام دهیم که هیچ گونه‌ی دیگر، انسان یا غیرانسان، قادر به انجام آن نبودند. ما کم‌کم شروع کردیم به همکاری با یکدیگر، با انعطاف‌پذیری، در گروه‌های بزرگ، با زبانی بسیار پیچیده و چندکاره. اگر رازی در موفقیت ما نهفته باشد و به یاد داشته باشیم که موفقیت در طبیعت، بقا و زنده‌ماندن است، این است که مغز ما برای برقراری ارتباط انکشاف پیدا کرد.

انقلاب شناختی

ظرفیت زبانی جدید ما این امکان را فراهم کرد که توانایی‌ها را پیدا کنیم که در بین عموزاده‌ها یا در نزد سایر گونه‌ها، از مورچه گرفته تا نهنگ، یافت نمی‌شد.

ابتدا ما توانستیم وقایعی را که پیرامون‌مان رخ می‌داد باجزئیات به دیگری توضیح دهیم. ما در مورد مدل‌های ذهنی یا گرانش صحبت نمی‌کردیم. در ابتدا ما احتمالا در مورد چیزهایی که برای بقا ضروری بودند صحبت می‌کردیم. غذا، آب، سرپناه. می‌توانیم تصور کنیم که گفت‌وگویی مانند این داشتیم: «من سه روز دورتر شیر بزرگی را در جنگل دیدم. با سه همراه. کنار نزدیک‌ترین درخت در سمت چپ رودخانه. و فکر می‌کنم، اما کاملا مطمئن نیستم، که داشتند برای شکار ما آماده می‌شدند. چرا پیش از آن‌که همه خوراک شیر شویم، از قبیله همسایه کمک نخواهیم؟»

در مرحله دوم و شاید مهم‌تر از اولی، ما توانستیم درباره‌ی یکدیگر غیبت کنیم. قبل از آن‌که دین به میان آید، غیبت نوعی فشار اجتماعی و حتا زیست‌محیطی برای پیروی از برخی هنجارها ایجاد می‌کرد. غیبت و سخن‌چینی امکان کنترل «فرد» برای خوبی «گروه» را فراهم می‌کرد. می‌توانیم تصور کنیم که در نتیجه‌ی آموختن غیبت، انسان نخستین این گپ را گفته: «متوجه شدم که فرانک و استیو حدود سه هفته می‌شود که در شکار سهم نگرفته‌اند. آن‌ها مسئولیت خود را انجام نمی‌دهند و من فکر می‌کنم نباید آن‌ها را در توزیع گوشت شکار بعدی‌مان شریک کنیم.»

بینش هراری این است که هرچند توانایی‌ برقراری ارتباط درباره‌ی ضروریات و اعمال فشار بر افراد برای پیروی از برخی هنجارهای اجتماعی قطعا در رشد ما نقش داشته است، اما باعث جهش بزرگی نشده است. جالب این‌جاست که این زبان مشترک ما، یا حتا توانایی ما برای تسلط بر گونه‌های دیگر، نیست که ما را تعریف می‌کند بلکه داستان‌ها و تخیلات مشترک ما است. جهش نمایی وقتی اتفاق افتاد که ما توانستیم درباره‌ی چیزهایی صحبت کنیم که واقعی نبودند.

تا جایی که می‌دانیم فقط انسان خردمند می‌تواند درباره‌ی موجوداتی صحبت کند که هرگز ندیده، لمس نکرده و بوی آن به مشامش نخورده است. افسانه‌ها، اسطوره‌ها، خدایان و ادیان نخستین‌بار با انقلاب شناختی پدید آمدند. قبلا بسیاری از حیوانات و گونه‌های انسانی می‌توانستند بگویند: «آن‌جا یک شیر است مراقب باش!» اما به لطف انقلاب‌شناختی انسان خردمند توانایی این را پیدا کرد که بگوید: «شیر روح نگهبان قبیله‌ی ما است.» توانایی صحبت‌کردن در مورد تخیلات، بی‌نظیرترین ویژگی زبانی ساپینس‌ها است… شما هرگز نمی‌توانید با وعده‌ی موز فراوان و بی‌پایان در بهشت و پس از مرگ، میمونی را قانع کنید که موزش را به شما ببخشد.

همان‌طور که قابل پیش‌بینی است، هراری از دین به‌عنوان یکی از تخیلات مهم یاد می‌کند. اما تخیلاتی مانند شرکت، دولت ملت، مفهوم حقوق بشر و حتا پول به اندازه‌ی دین مهم هستند.

باورهای مشترک به ما امکان می‌دهد کاری را انجام دهیم که سایر گونه‌ها نمی‌توانند. ما برای عقیده‌ی خود می‌توانیم در گروه‌های بزرگ به‌منظور دست‌یابی به اهداف بزرگ‌تر به‌طور موثر همکاری کنیم. درست است که سایر حیوانات نیز همکاری می‌کند. مورچه‌ها و زنبورها در گروه‌های بزرگ با خویشاوندان نزدیک خود همکاری می‌کنند اما همکاری آن‌ها اصلا انعطاف‌پذیر نیست. تغییرات محیط‌زیستی همراه با این عدم انعطاف‌پذیری، همکاری مورچه‌ها و زنبورها را تحت فشار قرار می‌دهد. میمون‌ها و گرگ‌ها نیز باهم همکاری می‌کنند و نسبت به مورچه‌های انعطاف‌پذیری بیش‌تری دارند، اما این کار را فقط با تعداد کمی از آن‌هایی انجام می‌دهند که به خوبی می‌شناسندشان.

اگر حیوانات وحشی می‌توانستند در گروه‌های بزرگ خود را سازمان‌دهی کنند، امکان داشت شما امروز در حال خواندن این مطلب نمی‌بودید. موفقیت ما پیوند نزدیکی با انعطاف‌پذیری در همکاری و مشارکت‌مان دارد. به غیر از گونه‌ی ما، در بسیاری از نظام‌ها و در میان تمام گونه‌ها، تعداد محدودی می‌توانند به‌صورت انطعاف‌پذیر در قالب گروه‌ها همکاری کنند. همان‌طور که در بالا از هراری نقل قول کردیم «انسان خردمند می‌تواند به‌شدت انعطاف‌پذیر عمل کند و با غریبه‌های بی‌شماری همکاری داشته باشد. به همین دلیل است که انسان بر جهان حکومت می‌کند، جایی که مورچه‌ها پس‌مانده‌های ما را می‌خورند و شامپانزه‌ها در قفس‌های باغ وحش‌ها و آزمایشگاه‌های تحقیقاتی زندانی می‌شوند.»

ساپینس‌ها، یا بهتر است بگویم ما انسان‌ها وقتی به توانایی ایجاد اسطوره‌های مشترک و جمعی رسیدیم تا به واسطه‌ی آن بتوانیم از آنچه به‌صورت فردی می‌توانستیم انجام دهیم فراتر برویم، از سایر گونه‌ها جدا شدیم. انسان خردمند تا زمانی که می‌توانستند عقاید مشترک داشته باشند، قادر به همکاری با یکدیگر در راستای چیزی بزرگ‌تر از خودشان بودند که خود این چیز مانند همان باوری که انسان‌ها را گردهم جمع کرده بود، تخیلی مشترک بود. با این حساب تقریبا محدودیتی در تعداد افرادی معتقدی که می‌توانستند به واسطه اعتقادشان به یک گروه تعلق داشته باشند، باقی نماند.

هراری می‌نویسد: «هرگونه همکاری‌های بزرگ انسان‌ها چه در قالب کشوری مدرن، یک کلیسای قرون وسطایی، یک شهر باستانی یا یک قبیله‌ی قدیمی، ریشه در اسطوره‌های مشترکی دارد که فقط در تخیل جمعی مردم وجود دارد. کلیساها ریشه در اسطوره‌های مذهبی مشترک دارند. دو کاتولیکی که هرگز هم‌دیگر را ندیده‌اند، به واسطه همین اسطوره‌های مشترک می‌توانند سربازان جنگ صلیبی شوند، یا پول‌های‌شان را یکی کرده و شفاخانه‌ای بسازند، زیرا هردو معقتدند که روح خدا در جسم انسان‌ دمیده شده و مسیح برای گناهان ما اجازه داد مصلوب شود. دولت‌ها ریشه در اسطوره‌های ملی مشترک ما دارند. دو فرد صرب که هرگز یکدیگر را ملاقات نکرده‌اند، ممکن است جان خود را برای نجات یکدیگر به خطر بیندازند، زیرا هردو به وجود ملت صرب، سرزمین صرب و پرچم صرب اعتقاد دارند. سیستم‌های قضایی ریشه در اسطوره‌های حقوقی مشترک دارند. دو وکیلی که هرگز یکدیگر را ملاقات نکرده‌اند می‌توانند برای دفاع از یک غریبه همکاری کنند زیرا هردو به وجود قوانین، عدالت، حقوق بشر و پولی که به‌عنوان دست‌مزد دریافت می‌کنند اعتقاد دارند.»

ما به این اسطوره‌ها نه‌تنها به صورت فردی بلکه به طور جمعی نیز اعتقاد داریم.

تخیلات مشترک لزوما دروغ نیستند. تخیلات مشترک می‌توانند حقایق واقعی را ایجاد کنند. برای مثال، اگر من مطمئن شوم که شما به اندازه‌ی من به پول اعتقاد دارید، می‌توانیم از آن‌ به‌عنوان تبادل ارزش استفاده کنیم. اما همان‌طور که شما نمی‌توانید شامپانزه‌ای را متقاعد کنید که موزش را به شما ببخشد چون شما وعده‌ی موز بی‌پایان را در بهشت به وی داده‌اید، شما نمی‌توانید این شامپانزه را متقاعد کنید که اگر موزهایش را با هوشیاری در تجارت شامپاین سرمایه‌گذاری کند، طی پنج سال شش موز دیگر را به‌عنوان سود دریافت خواهد کرد. این نوع تخیلات مشارکتی و پیچیده مخصوص انسان‌ها است و سرمایه‌داری به اندازه‌ی دین یک واقعیت تخیلی است.

‌یک‌بار که شما به جهان به‌عنوان مجموعه‌ای از تخیلات مشترک نگاه کنید، دیگر هرگز جهان را مثل سابق نمی‌بینید.

این امر به این نتیجه‌گیری بسیار جالب منجر می‌شود که بخش عمده‌ای از کارهای بزرگ هراری را تشکیل می‌دهد؛ این‌که اگر ما به‌طور جمعی تصمیم به تغییر اسطوره‌ها بگیریم، می‌توانیم رفتارمان را نیز نسبتا سریع و به‌صورت قابل‌توجه تغییر دهیم.

برای مثال، می‌توانیم تصمیم بگیریم که برده‌داری، یکی از قدیمی‌ترین نهادها در طول تاریخ بشر، دیگر قابل‌قبول نیست. ما می‌توانیم سلطنت را نوعی حکومت منسوخ اعلام کنیم. ما می‌توانیم تصمیم بگیریم که زنان باید به اندازه‌ی مردان قدرت داشته باشند. همچنین می‌توانیم تصمیم بگیریم که همه‌ی ساپینس‌ها باید از یک متن مذهبی پیروی کنند. ما می‌توانیم تصمیم بگیریم که خود را وقت کشتار کسانی کنیم که این تصامیم را نمی‌پذیرند.

این تغییرات سریع و کلان در سایر گونه‌ها امکان ندارد. الگوهای رفتار جمعی در سگ‌ها یا ماهی‌ها یا مورچه‌ها به‌دلیل تغییر در محیط یا به‌دلیل تکامل ژنتیکی بزرگ در طی یک دوره‌ی زمانی نسبتا طولانی تغییر می‌کنند. شیرها به احتمال زیاد هرگز اعلامیه حقوق شیر را امضا نخواهند کرد و ایده‌ی شیر مرد آلفا را از بین نخواهند برد. سلسه مراتب آن‌ها سفت و سخت، انعطاف‌ناپذیر و حتا اولیه است.

اما انسان‌ها می‌توانند در مدت زمان کوتاهی روایت خود را به‌صورت جمعی تغییر دهند. بدون این‌که دی‌ان‌ای یا شرایط جسمی‌شان تغییر کند، عادات و روایت خود را تغییر دهند. اگر ما همه به بیت‌کوین اعتقاد داشته باشیم، بیت‌کوین به همان دلیلی که طلا واقعی شد، واقعیت پیدا می‌کند.

در نهایت می‌توان نتیجه گرفت که انقلاب شناختی هراری همان چیزی است که ما وقتی تصمیمی می‌گیریم اتفاق می‌افتد؛ درحالی‌که زیست‌شناسی آنچه را که از نظر جسمی ممکن است دیکته می‌کند، ما به‌عنوان یک گونه‌ها هنجارها و قواعد را می‌پذیریم. این همان جایی است که زیست‌شناسی اجازه‌ی چیزی را می‌دهد اما فرهنگ آن‌را ممنوع می‌کند. هراری می‌نویسد: «انقلاب‌شناختی نقطه‌ای است که در آن تاریخ استقلال خود را از زیست‌شناسی اعلام کرد.» همین اتحادها، اعتقادات، اسطوره‌ها و در نهایت فرهنگ‌های همواره حال تغییر، آنچه را که ما تاریخ بشریت می‌خوانیم، تعریف می‌کنند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *