دشمن اشتباهی – 22

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش بیست و دوم

-3-

آله‌‌ی دست پاکستان

ملا برجان دیگر هرگز به کابل نرسید. بر‌اساس گزارش‌ها، او در راه رفتن به خطوط جنگ، توسط محافظش به قتل رسید. این محافظ او یک پاکستانی از کشمیر بود. روزنامه‌نگار پاکستانی نظرش درباره‌ی طالبان را چنین خلاصه کرد: «‌طالبان از خودشان‌ فکری ندارند.»

وقتی که چند‌روز بعد طالبان کابل را گرفتند، نخستین کاری که انجام دادند، بستن نجیب‌الله به عقب موتر و کشیدن وی روی زمین جاده‌ها و آویزان کردن او و برادرش در چهارراهی آریانا بود. این چهارراهی از کاخ ریاست جمهوری چند یارد دورتر واقع شده و دفتر سیا (CIA) اکنون در آن‌جا قرار دارد. عبدالواحد وفا، یکی از همکاران ما که در آن‌جا بود، گفت که نخستین گروه جنگ‌جویان که مردم مبهوت کابل را کنترول می‌کردند، پاکستانی‌های اردو‌زبان بودند. تعدادی از آنان پوست‌های تیره داشتند و عینک‌های آفتابی می‌پوشیدند.[1] آی‌اس‌آی به خواستش دست یافته بود.

پس از آن زمان، طالبان به مناطقی در حال وارد شدن بودند که برای مردمش، پذیرفتن طالبان دشوار بود. اکثر باشندگان شهرهای هرات و کابل فارسی‌زبان‌ها بودند. آنان تحصیل‌کرده بودند و اکثر‌شان از مجاهدین نفرت داشتند و از این‌که آنان از شهر بیرون می‌شدند، خوش بودند. اما به همان اندازه، از عدالت خشن و حاکمیت قانون بی‌رحم و سخت‌گیرانه‌ی طالبان که توسط اداره‌ی امر به معروف و نهی از منکر اعمال می‌شد، تکان خورده بودند. در نخستین اعتراض‌شان علیه طالبان، زنان علیه ممنوع شدن‌شان از رفتن به حمام عمومی، تظاهرات کردند. در روستاها و اطراف، حمله‌های طالبان با کشتار دسته‌جمعی و غارت‌گری همراه بودند. در یکی از بدترین کارهای‌شان در جنگ، کشت‌زارهای حاصل‌خیز شمالی را به زمین سوخته تبدیل کردند. آنان خانه‌ها، باغستان‌ها و تاکستان‌ها را آتش زدند، مردان روستاها را کشتند و زنان را اختطاف کردند. یک گزارش‌گر ویژه‌ی ملل متحد آن را چیزی کمتر از اعمال سیاست سرزمین سوخته ندانست.

مجاهدین افغانستان مرکزی و شمالی، طالبان را ابزاری برای زیاده‌خواهی‌های استعماری پاکستان می‌دانستند و تعهد کرده بودند که علیه آنان بایستند. طالبان اما بی‌باک و وحشیانه، پیش‌روی‌شان را به طرف شمال ادامه دادند. آنان هزارها جنگ‌جوی خارجی را که شامل عرب‌ها، ازبکستانی‌ها و پاکستانی‌ها می‌شدند، برای تقویه‌ی خطوط مقدم جنگ‌شان، با خود همراه کردند. تا سال 2001، ‌ائتلاف شمال به دورترین نقاط شمال‌شرق افغانستان‌ عقب رانده شده بود‌.

ملا عمر از پیروزی‌اش مطمئن بود. بنا به گفته‌ی رستم شاه مهمند، وزیر داخله‌ی پیشین پاکستان، او فکر می‌کرد که سرانجام، آخرین مقاومت‌ها نیز از بین خواهند رفت.[2] رستم شاه مهمند در دهه‌ی 1990 بین رهبران طالبان و ائتلاف شمال رفت‌وآمد می‌کرد تا میان‌شان صلح بیاورد. با این وجود، عمر اعتراف کرده بود که برای دوام حکومتش، به شریکان غیرپشتون در قدرت نیاز دارد. براساس گفته‌های مشاوران و همکاران ملا عمر، پس از یک نشست سه ساعته با عمر، رستم شاه موافقت او را برای فرستادن وزیر خارجه‌اش برای گفت‌وگو با احمد شاه مسعود به‌دست آورد. این جلسه، طولانی‌ترین جلسه‌ی ملا عمر بود. ملا عمر موافقت کرده بود که وزیر خارجه‌ی طالبان، به یک کشور بی‌طرف در آسیای میانه برای گفت‌وگو بر سر تقسیم قدرت با احمد شاه مسعود برود.

رستم‌ شاه بعدتر درباره‌ی عمر گفته بود: «‌او یک آدم خیلی ساده بود. مردی که خیلی کم حرف می‌زد، اما آدم رُک و راست و پاک‌ قلب بود.»[3] اما به‌زودی، قدرت در پاکستان به‌دست پرویز مشرف افتاد و به تلاش‌های صلح او برای افغانستان، پایان داده شد. وقتی رستم شاه برای ادامه‌ی تلاش‌های صلح از مشرف هدایت خواست، مشاور ملکی مشرف، طارق عزیز، این پیام را از طرف جنرال مشرف به او رساند: «‌به آن آدم بگو که من کارهای بهتری برای انجام دادن دارم.» رستم شاه به من گفت که دیدگاه پرویز مشرف این بود که «‌طالبان در قدرت اند و آن‌ها از ما اند، پس چرا با این گفت‌وگوها کاری بی‌هوده انجام دهیم.»

مقام‌های پاکستانی، به‌شمول افسران بالارتبه‌ی نظامی آن کشور، می‌گویند که آن‌ها نمی‌توانستند طالبان را کنترول کنند. این واقعیت دارد که هر‌قدر این جنبش قوی‌تر شد، زیر تأثیر اسامه بن‌لادن قرار گرفت و به‌صورت روز‌افزون، خواست‌های پاکستان و عربستان سعودی را رد می‌کرد. بنا به گفته‌ی جنرال بازنشسته، جهان‌گیر کرامت که رییس ستاد مشترک ارتش پاکستان در دهه‌ی 1990 بود، این برخورد طالبان برای آنان دور از انتظار و تکان‌ دهنده بود.[4] در سال 2001 وقتی که جهان علیه برنامه‌ی طالبان برای ویران کردن مجسمه‌های بودا در بامیان فریاد اعتراض برآورده بود‌، حکومت پاکستان تلاش کرد که دخالت کند. ملا عمر مانع دخالت آن کشور شد. کرامت گفت: «‌ما نزد آن‌ها رفتیم، اما آن‌ها گفتند که گم شوید.»

پیش‌تر از آن‌ سعودی‌ها نزد ملا عمر رفته و از او خواسته بودند که اسامه بن‌لادن را تحویل‌شان بدهد. اما آنان نیز جواب رد گرفته بودند. کرامت به من گفت: «این کار آنان نیز‌ دور از انتظار بود.»

ادامه دارد…


 [1] مصاحبه با عبدالواحد وفا، کابل، تابستان 2012.  واحد در آن زمان، در کابل دانشجو بود. او از سال 2001 تا 2011 در دفتر نیویارک تایمز در کابل، کار می‌کرد.

[2]   رستم شاه مهمند دیپلوماسی مراوده اش را به در خواست صدراعظم پاکستان، نواز شریف،  در سال‌های 1997 و 1999 دنبال می‌کرد.

[3]  رستم شاه مهمند، پشاور، 3 دسمبر 2012.

[4]  مصاحبه با جهانگیر کرامت، لاهور، 26 نومبر، 2012. جنرال کرامت از سال 1996 تا 1998 به عنوان رییس ستاد ارتش پاکستان کار می‌کرد.