محمد ستوده
یکی از مراسم تشریفاتی برای آغاز کار مقامات ارشد دولتی، بهویژه شخص رییسجمهور، اجرای مراسم تحلیف است. از آنجایی که در آستانهی توافق سیاسی دو رییسجمهور سوگندخورده قرار داریم، در این یادداشت، چهار مورد توضیح داده میشود تا اعتبار یا عدم اعتبار سوگند ریاست جمهوری نشان داده شود.
یکم ـ تناقض درونی متنِ سوگند
نخستین جملهی تحلیف ریاست جمهوری کشور این است: «به نام خداوند بزرگ سوگند یاد میکنم که دین مقدس اسلام را اطاعت و از آن حمایت کنم.» این جمله شاید شیک و زیبا به نظر بیاید، اما یک تناقض در آن وجود دارد. تناقض این است که «اطاعت» و «حمایت» از یک شخص یا نهادِ واحد در عین زمان ناممکن است. اطاعت کردن مستلزم ضعیف بودن و تسلیم بودن شخص است نسبت به شخص یا نهاد دیگر، اما «حمایت» در کُل مستلزمِ داشتن قدرت برتر یک شخص نسبت به شخص دیگر است؛ به طور نمونه، روابط دولت امریکا با افغانستان.
شاید به این فکر کنید که وقتی یک سیاستمدار به عنوان یک قدرت، توسط شهروندانِ فاقد قدرت حمایت میشود، پس حمایت میتواند از پایین به بالا هم انجام شود. بلی، توجه کنید که حتا در همین حالت هم دولت به عنوان نماد قدرت مردمی، گرچه ظاهراً نسبت به آحاد مردم قدرتمندتر است، اما در واقع بازهم تابع مردم است و مردم قدرت برتر و حامی دولت است.
اگر شما بتوانید از کسی یا نهادی حمایت کنید، معنایش این است که آن نهاد یا شخص در واقع از قدرت کمتری نسبت به شما برخوردار است یا حد اقل محتاج حمایت شماست. در این صورت، اگر نام آن را «اطاعت» بگذارید، صرفاً یک «تحریف» است. امکان ندارد که به صورت معنادار در عین زمان هم از کسی «حمایت» کنید و هم «اطاعت».
در جملهی بعدی آمده است: «قانون اساسی و سایر قوانین را رعایت و از تطبیق آن مواظبت نمایم». باز هم کسی که سوگند خورده تا این قانون را رعایت کند، در حقیقت به بنبست میخورد و سوگندش بیمعناست؛ چرا؟ به این دلیل که در مادهی بیستم فصل دوم میخوانیم: «هر نوع تبعیض و امتیاز میان اتباع افغانستان ممنوع است.» اما در همین قانون و در مادهی شصت و دوم آن آمده است که رییسجمهور باید «مسلمان» باشد، در غیر آن حق نامزدی برای ریاست جمهوری را ندارد.
خوب، شخصی که قسم خورده است، کدام یکی را باید رعایت کند؟ تبعیض قائل شود یا نشود؟ اگر تبعیض میان شهرندان نیست، چرا یک غیرمسلمان، مطابق قانون نمیتواند رییسجمهور شود؟ و اگر تبعیض وجود دارد، پس چرا در مادهی بیستم آمده که «هرنوع تبعیض» ممنوع است؟ در این صورت، اگر کسی با خودش صادق باشد، نمیتواند چنین سوگندی بخورد که این دو ماده را همزمان تطبیق کند.
دوم ـ سوگند به اعتبار ایمانِ اثباتناپذیر
سوگند به نام خدا و امور مافوق بشری، مستلزم ایمان قلبی اشخاص است. ایمان بر «تصدیق بالقلب» استوار است و فقط خود شخص میداند که واقعاً ایمان دارد یا ندارد. تا کنون هیچ بشری و هیچ سیستمی قادر به درک ایمان قلبی اشخاص دیگر نشده است. آنچه که مبنای قضاوت قرار میگیرد، گفتار و رفتار اشخاص است که باز هم بیانگر ایمان قلبی یا نافی آن نیست. چه بسا کارهایی که به ظاهر مصداق ایمان است، اما در باطن خلاف آن و چه بسا سخنانی که در ظاهر خلاف ایمان به نظر میرسند، اما بر یک ایمان قوی متکیاند. بنابراین، ایمان اشخاص قابل درک نیست. سوگند بر مبنای چیزی که قابل درک نیست، نمیتواند پایهی اعتماد مردم باشد.
به فرضِ محال که دکتر عبدالله یا دکتر غنی به آنچه سوگند خوردهاند، مؤمن باشند؛ در این صورت ایمان داشتن بقیهی مردم هم به منبعی که آنها به آن سوگند یاد کردهاند، شرط لازمی است. به بیان سادهتر، زمانی یک سوگند میتواند برای جانبین (رییسجمهور و مردم) قابل اعتبار باشد که دو طرف همزمان به یک مرجع واحد ایمان و اعتبار داشته باشند. به طور مثال، هندوها و ندانمگرایان کشور به آن مرجعِ مورد اعتماد رییسجمهور، ایمان و اعتماد ندارند، در این صورت نه سوگند رییسجمهور برای آنها قابل اعتبار است و نه سوگند آنها برای رییسجمهور؛ زیرا از دو مرجع متفاوت میآیند.
البته این مشکل تنها در افغانستان و کشورهای اسلامی نیست. بسیارند دولتمردانی که به انجیل و تورات و سایر کتب مقدس خودشان سوگند میخورند. در عمل اما سیاست و دینداری باهم جور نمیآیند. اگر مبنای دینداری «صداقت قلبی/ تصدیق بالقلب» باشد، در این صورت یا باید صادق و دیندار بود یا «بازیگر» سیاسی. آنهایی که دینداری و سیاست را مخلوط میکنند لابد هیچ کدام اینها را بهدرستی درک نکردهاند.
سوم ـ سوگند تشریفاتی
این مراسم صرفاً تشریفاتی است و هیچ یک از امور تشریفاتی نه ادعایی را نفی میکند و نه اثبات و نه تعهدی خلق میکند. این گونه تشریفات بیش از آنکه کسی را متعهد به اجرای امری کند، فرصتیست که کسی جایگاه بالاتر خویش را نسبت به دیگران، به نمایش بگذارد. تشریفاتی و مافوق بودن آن را میتوان به راحتی فهمید. نگاه کنید که در مراسم تحلیف، بهجای اینکه رییسجمهور در دادگاه حاضر شود و سوگند وفاداری یاد کند، قُضات نزد رییسجمهور فراخوانده میشوند تا مراسمی را در حضور نمایندهگان کشورهای دیگر، با شکوه تجلیل کنند، نه تحلیف.
از این نوع سوگندهای تشریفاتی زیاد است؛ مثلاً داکتران طب هم در مراسم فاغالتحصیلی خود سوگند یاد میکنند که فقط خدمتگار مردم باشند، اما در عمل جز اندکی، بقیه به سوگندشان وفادار نمیمانند. آن تعداد اندک هم نه به خاطر سوگند، بلکه به خاطر «فضیلت» انسانی خودشان، خدمتگار مردم باقی میمانند.
چهارم ـ بیاعتباری سوگند در معاملات روزمره و عرف مردم
در معاملات روزمره و عرفِ مردم جهان، سوگند یاد کردن به نام مقدسات دینی تقریباً بیاعتبار است. شما نه تنها در افغانستان، بلکه در تمام جهان کسی را نمییابید که معاملهی مهمی را بر مبنای سوگند انجام دهد یا حرف مهمی را بر مبنای سوگند، باور کند. فهم این نکته هم بسیار ساده است. به دور و بر خود نگاه کنید که حتا برای فروش یک ایزاربندِ کماصل هم فروشنده سوگند میخورد که اصل است، اما مردم به سوگند او توجه نمیکنند، جنس آن را میبینند. هیچ کسی و در هیچ جای جهان، هیچ معاملهای را بر مبنای سوگند انجام نمیدهد. هیچ کسی بر مبنای سوگند، در دادگاه رسمی یا عرفی، چیزی را رد یا قبول نمیکند.
جالب است که خود دولتها برای هر کاری از مردم تعهد کتبی و ضمانت مالی میگیرند. بانکها، دانشگاههای شخصی و شرکتها، برای دولت قسم نمیخورند، بلکه ضمانت پولی تحویل میدهند، اما دولتها به ملت یک سوگند تشریفاتی تقدیم میکنند. سوگندی که آن را نه «تحلیف» بلکه «تحریف» میتوان گفت؛ زیرا مردم به تجربه دریافتهاند که هیچ سیاستمداری به آن تمکین نکرده و نخواهد کرد. و چون سوگند یاد کردن، ارجاع دادن انسان به امور مافوق انسان است و قابل پیگیری هم نیست، به همین دلیل، هر روز شاهد عهد شکنی و قرآنخوری سیاستمداران استیم.