نیویورکر – ماریا کونیکوا (نویسنده کتاب پرفروش «مغز متفکر؛ چگونه مثل شرلوک هلمز فکر کنیم؟» و کتاب «بازی اعتماد به نفس» درباره روانشناسی حیله و فریب)
مترجم: جلیل پژواک
اواسط دهه 1960 وقتی «نیکلای چائوشسکو» به قدرت رسید، رومانیا شاهد گسترش مؤسساتی به نام «لگان» (در فارسی، گهواره) بود که به عنوان خانههای دولتی برای خردسالان شناخته میشد. چائوشسکو میخواست بازده صنعتی رومانیا را افزایش دهد و فکر کرد که انجام این کار نیازمند نفوس بیشتری است. در سال 1966 او «دستور 770» را برای محدودکردن پیشگیری از بارداری، صادر کرد. با این دستور سقط جنین برای زنانی که کمتر از چهار فرزند داشتند ممنوع شد و 30 درصد مالیات بر عایدات بر مردان و زنان بیفرزند که بیش از 25 سال سن داشتند، وضع گردید. در طول یکسال میزان تولد 13 درصد افزایش یافت و جمعیت کودکان شیرخوار رومانیا تقریبا دو برابر شد. اما چائوشسکو به این بسنده نکرد. او در سال 1985 حداقل تعداد فرزندان یک والدین را 5 فرزند تعیین کرد و سن زنانی که تحت پوشش این حکم بودند را از چهل به چهل و پنج افزایش داد. نتیجهی این تصامیم یکی از غمناکترین آزمایشهای طبیعی در روانشناسی مدرن بود. هزاران کودک از بدو تولد تا سه سالگی در مؤسسات کمتوان و در معرض غفلت مسئولان کلان شدند و غالبا در ماههایی که شخصیت کودکان شکل میگیرد، در معرض محرومیت حسی شدید قرار داشتند.
در خارج از رومانیا تعداد اندکی در مورد لگان اطلاع داشتند. اما وقتی چائوشسکو در سال 1989 از قدرت کنار زده شد، تصاویر کودکان محروم رومانیایی به پردههای تلویزیون در سراسر جهان رسید. در سال 1994، «مری کارلسون» و همسرش «فلتون ارلس» برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد اثرات محرومیت از مهر مادری بر این کودکان، به رومانیا سفر کردند. کارلسون عصبپژوه «دانشکده پزشکی هاروارد» و ارلس روانپزشک در هاروارد است. کارلسون شاگرد سابق روانشناس «هری هارلو» است. هارلو بیشتر به خاطر مطالعاتش در مورد میمونهای به لحاظ اجتماعی محروم، شناختهشده است. کارلسون و ارلس همانطور که بعدا نوشتند «خاموشی، حالتهای چهره خالی، گوشهگیری اجتماعی و حرکات کلیشهای عجیبوغریب را در نزد این شیرخوارگان» مشاهده کردند که با یافتههای هارلو در مورد میمونهای محروم، شباهت داشت. این رفتارها با انواع واکنشهایی که کارلسون در میمونها و شامپانزههای به لحاظ اجتماعی محروم مشاهده کرده بود، «شباهت قوی» داشتند. او همچنین از یافتههای مطالعات درباره موشها آگاه بود؛ یافتههایی که نشان میدهد تحریک لمسی چگونه میتواند بر سطح هورمون استرس «کورتیزول» در مراحل اولیه رشد کودک تأثیر بگذارد.
در یکی از لگانهای شهر «یاش» رومانیا، یک متخصص رشد کودک بهنام «جوزف اسپارلینگ» برنامهی یکسالهای را برای «غنیسازی» گروهی از نوزادان ترتیب داد. تحت پوشش این برنامه، گروهی از کودکان این لگان برعکس سایر کودکان از غفلت شدید و محرومیت حسی که امری معمول در لگانها بود، دور نگهداشته شدند. نسبت کودک بر سرپرست برای کودکان مشمول این برنامه چهار در برابر یک (یعنی برای هر 4 کودک یک سرپرست) بود، در حالیکه براساس استاندارد لگانها، برای هر بیست کودک یک سرپرست تعیین میشد. کارلسون و ارلس سطح کورتیزول در «کوکان غنیشده» و همچنین سایر کودکان را اندازهگیری کردند. آنها نمونههای بزاق دهان آنها را چندین بار طی یک روز میگرفتند و بررسی میکردند که چگونه سطح کورتیزول در طول زمان و در واکنش به رویدادهای استرسزا، در نوسان است. آنها دریافتند که سطح کورتیزول در کودکانی که به صورت عادی در لگانها نگهداری میشدند نامتعادل است در حالیکه میزان کورتیزول در کودکان غنیشده بیشتر شبیه به کودکانی است که در خانه پرورش مییابند. کورتیزول در کودکانی که در خانه پرورش مییابند درست قبل از بیدارشدن آنها به اوج میرسد و سپس کاهش مییابد؛ اما سطح کورتیزول در کودکانی که در لگانها نگهداری میشدند در بعد از ظهر به اوج خود میرسید و همچنان بالا میماند. این الگو به نوبهی خود با عملکرد پایینتر این کودکان در ارزیابیهای شناختی و جسمی همراه بود. در مقابل، کودکان مشمول برنامهی غنیسازی اسپارلینگ، که تحت مراقبتِ باکیفیت و با توجه بیشتری نگهداری می شدند، هم از نظر جسمی و هم از نظر رفتاری عملکرد بهتری داشتند.
در سال 1997، کارلسون و ارلس نتایج پژوهش خود را منتشر کردند. آنها نوشتند: «پیامدهای مربوط به رشد شناختی و اجتماعی نسلهای آینده بزرگسالان در این جامعه، بسیار شدید است، با توجه به اینکه بیشتر کودکان رومانیایی بخش قابلتوجه کودکی خود را در مؤسسات سپری میکنند.» کارلسون پس از نشر این پژوهش در مصاحبهای گفت: «وقتی بچههای غنیشده به شرایط عادی که در آن لمس خیلی وجود نداشت، بازگردانده میشدند، برتری جسمی و رفتاری را که طی برنامه غنیسازی به دست آورده بودند، از دست میدادند. هرچند گروه کودکان غنیشده تا هجده ماه بعد واکنشها بهتری به استرس نشان میدادند اما هنوزهم از نظر اجتماعی محروم بودند و نمیتوانستند در برابر سایر کودکان و بزرگسالان واکنش عادی داشته باشند.»
لمس اولین حسی است که در شیرخوارگان گونهی بشر توسعه مییابد و شاید از نظر احساسی، به عنوان محوریترین حس در طول زندگی ما باقی میماند. در حالیکه بسیاری از پژوهشگران ارزش و قدرت لمس را به رسمیت شناختهاند، اما سایرین در تعاریف و نظریههای خود محتاطتر بودهاند. «جان واتسون»، یکی از پایهگذاران مکتب روانشناسی رفتارگرایی در نوشتهای در سال 1928 از والدین خواست که مرز جسمی بین خود و فرزندشان را حفظ کنند: «هرگز آنها را در آغوش نکشید و نبوسید. هرگز به آنها اجازه ندهید که روی زانوی شما بنشینند. اگر لازم بود، فقط هنگام شببخیری یک بار پیشانی آنها را ببوسید. صبح با آنها دست دهید. اگر یک کار دشوار را فوقالعاده خوب انجام دادند، با تپ کردن سرشان با دست آنان را تحسین کنید.» واتسون هرچند پذیرفته بود که کودکان باید حمام داده شوند، لباس پوشانده شوند و از آنها مراقبت شود اما معتقد بود که تماس بیش از حد با کودکان، یعنی نوازشدادن و در آغوش کشیدن، آنان را بزرگسالانِ «به شدت احساساتی» بار میآورد. او استدلال کرد که کودکی که محرومیت حسی را تجربه کرده باشد، «آنقدر با کار پایدار و عادتهای عاطفی مستحکمشده وارد بزرگسالی میشود که هیچ گونه مشکلی نمیتواند او را درهم بشکند.» اما اکنون میدانیم که برای جلوگیری از درهمشکستن در بزرگسالی، واتسون باید برعکس این استدلال را مطرح و بر لمس و مراقبت هرچه بیشتر، تأکید میکرد.
لمس همانند سایر حواس درجهبندی دارد. این حس توسط آرایهای از گیرندههای ظریف که میتوانند تغییرات دقیقهای را در محیط بیرونی تشخیص دهند، کنترل میشود. آیا این حرکت سریع، کند یا متوسط است؟ آیا این سطح سخت، نرم یا طور دیگری است؟ آیا این چای داغ، سرد یا گرم است؟ برخی از گیرندهها فقط به نوازش واکنش نشان میدهند. برخی از گیرندهها سیگنال درد را به مغز ارسال میکنند. برخی دیگر به ما میگویند که مثلا کف دستمان میخارد. هر کدام بخشهای مختلف مغز را فعال میکنند و باعث میشوند ما احساس خستگی، آسیب، راحتی یا پریشانی، عصبانیت یا آرامش کنیم. «دیوید لیندن»، عصبپژوه در «دانشگاه جانز هاپکینز» در کتاب اخیر خود «لمس؛ علم دست، قلب و ذهن»، مینویسد: «جرقه عشق رمانتیک، احساس ناخوشایند زیرنظربودن، تسکین درد و یا لمس ضروری که نوزادان برای رشد نیاز دارند… از طبیعت تکاملیافته پوست، اعصاب و مغز ما جاری میشوند.»
روانشناس تکاملی «رابین دانبار» دریافته است که «فراوانی نوازش» در میان سایر پستانداران به اندازهی گروه و انسجام بین گروه مرتبط است. به همین ترتیب، لمس در بین انسانها به نظر میرسد که به عنوان چیزی بیشتر از نشانگر پیوندهای اجتماعی عمل میکند: اگر ما اغلب نوازش دوستانه یا محبتآمیز را تجربه کنیم، میتوانیم فرض کنیم که ما یک شبکه حمایتی قوی داریم که خود یکی از بهترین پیشبینیکنندههای خوشبختی، سلامتی و طول عمر است. واضح است که یک فرد مسن که به طور مرتب ماساژدرمانی میشود، از همتای مسن خود که هرگز نمیشود، خوشحالتر و سالمتر است. در خصوص شیرخوارگان رومانیایی، به راحتی میتوان تصور کرد که کودکی که مدام مورد سرپرستی قرار گیرد، از نظر عاطفی از کودکی که طی مدت طولانی در لگان بوده، سرپرست ثابت نداشته و تقریبا به حال خود رها شده، قویتر خواهد بود. به طور خلاصه میتوان گفت که مزایای لمس واقعا مزایای اجتماعی است.
با اینحال محققان دریافتهاند که در واقع برای موثربودن، لمس نیاز نیست اجتماعی باشد. «تیفانی فیلد»، رییس «انستیتوت تحقیقی لمس» در «دانشکده پزشکی میلر» در «دانشگاه میامی»، طی بیش از 30 سال تحقیق در مورد لمس، بارها به دنبال جداکردن موثریت از اجتماعیبودن لمس بوده است. در یک سری مطالعات، یک گروه از شرکتکنندگان سالمند به طور منظم مورد بازدیدهای اجتماعی آمیخته با گفتوگو قرار گرفتند و گروه دیگر مورد بازدیدهای اجتماعی آمیخته با ماساژ قرار گرفتند. گروه دوم مزایای عاطفی و شناختی بیشتر و بالاتر از گروه اول داشتند. فیلد نتایج مشابهی را در نوزدان نارس و نوزادان کامل، زنان باردار، کودکان و بزرگسالان مبتلا به بیماریهای مزمن یا مشکلات عاطفی و بزرگسالان سالم، مشاهده کرده است. حتی لمس کوتاه نهتنها رشد و افزایش وزن کودکان را تقویت میکند بلکه منجر به پیشرفتهای عاطفی، جسمی و شناختی در بزرگسالان میشود. به نظر میرسد که خود لمس بدن ما را تحریک میکند تا به نوع خاصی واکنش نشان دهد. نوع صحیح آن میتواند فشارخون، ضربان قلب و سطح کورتیزول را کاهش دهد، «هیپوکامپ» (ناحیهای از مغز که برای حافظه حیاتی است) را تحریک کند و باعث آزادشدن تعدادی از هورمونها و «نوروپیتید»هایی شود که با احساسات مثبت و نشاطبخش ارتباط دارند. اثرات جسمی لمس گستردهتر از این است.
و با اینحال لمس به ندرت امری کاملا فیزیکی است. مطالعات اخیر فیلد نشان داده است که مغز در تشخیص لمس عاطفی از لمس مشابه اما غیرعاطفی بسیار خوب عمل میکند. صندلی ماساژ هرگز نمیتواند جای خانمی که آدم را ماساژ میدهد، بگیرد. گیرندههای لمسی خاصی وجود دارند که فقط احساسات را به مغز انتقال میدهند، نه اطلاعات حسی در مورد محیط بیرونی را. یک مطالعهی جدید نشان میدهد که ما میتوانیم احساسات ساده افراد دیگر را براساس نحوهای که آنها ما را لمس میکنند، حتی وقتی با پردهای از ما جدا شده باشند، تشخیص دهیم. و احساساتی که با لمس انتقال مییابد میتواند رفتار ما را شکل دهد. یک بررسی تازه نشان میدهد که وقتی کسی ما را لمس میکند (مثلا بگوییم دستش را روی شانهی ما میگذارد)، احتمال اینکه ما درخواست این فرد را قبول کنیم، بالاتر است. لمس حتی اگر در حافظه خودآگاه ما ثبت نشده باشد، بر واکنش منفی یا مثبت ما به یک درخواست یا یک محصول، و شکلگیری روابط نزدیکتر با یک فرد، تأثیر میگذارد.
البته در تعاملات دنیای واقعی، ما لمس را همواره با توجه به زمینهی آن تجربه میکنیم و جداکردن تأثیرات جسمی و عاطفی آن اگر غیرممکن نباشد، دشوار است. در سری مطالعاتی که ماه جاری منتشر شد، دیده شد که لمس سیستم ایمنی بدن افرادی را که در معرض سرماخوردگی عادی قرار داشتند، تقویت میکند. پژوهشگران به مدت دو هفته بیش از چهار صد بزرگسال را تحت نظارت قرار دادند و از آنها نهتنها درباره تعاملات اجتماعیشان بلکه درباره اینکه در طول روز چند بار به آغوش کشیده میشوند، پرسیدند. سپس این افراد در اتاقهای هتل خالی قرنطینه شدند و محققان آنها را در معرض ویروس سرماخوردگی قرار دادند. ویروس کاملا موثر بود: هفتادوهشت درصد افراد آلوده شدند و کمی بیش از 31 درصد آنها علائم بیماری را از خود نشان دادند. اما همه به یک اندازه آسیبپذیر نبودند. افرادی تجربه تعاملات اجتماعی حمایتی بیشتری را داشتند، با ویروس به نحو موثرتری مقابله کردند و علائم بیماری کمتری از خود نشان دادند.
دیوید لیندن در این خصوص میگوید: «استرس یک پدیده آشکارا بیولوژیکی است. بدن با مغز و مغز با بدن صحبت میکند. این ایده که وضعیت ایمنی شخص را میتوان با تحریک نواحی حساس به لمس مغز اصلاح کرد، به هیچوجه غیرمنطقی نیست. آدم میتواند یک توضیح مبتنی بر بیولوژی را برای چگونگی وقوع این امر تصور کند.» ما هرچه بیشتر در مورد لمس میآموزیم، بیشتر میفهمیم که لمس چقدر در تمام ابعاد زندگی ما ـ مانند ابعاد شناختی، عاطفی، رشدی و رفتاری ـ از رحم مادر تا پیری، اساسی و مهم است. جای تعجب ندارد که یک تماس لمسی میتواند از جهات بسیار و قویا بر ما تأثیر بگذارد.
نتایج مثبت این نوع پژوهشها هنوز از آزمایشگاه خارج نشده و به فکر ما نفوذ نکرده است. حتی با افزایش شواهد پیرامون اهمیت لمس، ما همچنان لمس را کم ارزش میدانیم. هیئت مدیره مکاتب منطقه تورنتو به کارمندن خود هشدار داد که «هنگام کار با کودکان، هیچ راه ایمنی برای لمس مصئون وجود ندارد.» کودکان بسیاری از ما بیشتر روز خود را در «منطقه بدون لمس» سپری میکنند. ماساژ برای ما مسألهای نیست اما از لمس میترسیم و این دو دلیل دارد، یا ما فکر میکنیم لمس در مورد کودکان خطرناک است، یا فکر میکنیم لمس در مورد بزرگسالان «نازنازی و احساساتی» است. بشر منتظر چیزی هست که تیفانی فیلد در سال 1998 آنرا «تغییر در نگرش سیاسی-اجتماعی نسبت به لمس» خواند.