بعد از اولین ساعتهای درگیری مهاجمان مسلح به بخش زایمان شفاخانه صد بستر دشت برچی، عکسی از خانمی که کودکی را در آغوش دارد، در رسانههای اجتماعی از سوی کاربران منتشر شد. این عکس خانمی را نشان میدهد که ملبس به لباس شفاخانه است و نوزادی را در آغوش دارد. ظاهرا در جریان درگیری آسیب دیده و روی صحن یکی از اتاقهای شفاخانه افتاده است.
دست چپ او به زمین است و خون جاری سنگفرش کف یکی اتاقهای این شفاخانه را سرخ کرده، اما عزم مادرانه همچنان نمایان است. این مادر با حالت زخمی با دست راست، کودک را در آغوش دارد.
عکس متعلق به ساره و دخترش است. این مادر برای ولادت بیخطر و سالم از دایکندی به کابل آمده بود و ساعتی بعد از ولادت، مهاجمان مسلح جانش را گرفتند و اولین و آخرین سفرش به کابل را رقم زدند. او یکی از 24 قربانی رویداد شفاخانه صد بستر دشت برچی است.
از کجا آمده بود؟
ساره عضوی یک خانوادهی دوازده نفری بود. او همراه خانوادهی پرنفوس و کمدرآمد شوهر در ولسوالی میرامور دایکندی زندگی میکرد.
جمعیت خانواده قرار بود با تولد دختر ساره بیشتر شود. ساره بهمنظور ولادت بهتر و بیخطر از دایکندی به کابل آمده بود. رحمتالله شوهر ساره میگوید: «در دایکندی قابلهها به خانمم گفته بودند که او مشکل صحی دارد و باید به هر ترتیب ممکن خودش را به شفاخانهی خوبی در شهر برساند، زیرا کاری از دست آنان برنمیآید، تا کودک و مادر سالم باشد.»
او اضافه میکند که بعد از گفتوگو با اعضای خانواده و هشداری که قابلهها داده بودند، تصمیم بر این شد که ساره به کابل بیاید و در شفاخانهای در کابل ولادت کند. «سرانجام به این نتیجه رسیدیم که امکانات شفاخانههای کابل بهتر از شفاخانههای دایکندی است و به همین خاطر او را به کابل خواستم.»
ساره به خواست شوهر و برای ولادت بیخطر راه کابل را به پیش میگیرد. او برای نجات زندگی دخترش در طول 18 ساعت، راه میرامور – کابل قامت راست نمیکند تا در پستی و بلندیهای جادههای خامه و یا در جستوخیزهای موتر، دخترش با مشکلی مواجه نشود و در مسیر راه ولادت نکند. ساره در حالت نیمهایستاده و درحالیکه 18 ساعت راه را کمتر روی صندلی موتر نشسته بود به کابل میرسد و برای یک هفته در کابل مهمان خانوادهی مامایش میشود.
رحمتالله، همسر ساره میگوید: «خانه مامای ساره در کابل بود و او در این مدت در خانه مامایش بود.» خانوادهی مامای ساره نزدیک به شفاخانه صد بستر دشت برچی است. خانوادهی مامایش به او اطمینان داده بود که شفاخانه صد بستر دشت برجی، شفاخانهی خوب و مجهز است و از سوی داکتران خارجی اداره میشود.
با همین مشورهها، ساره روز سهشنبه ساعت هفتونیم صبح به شفاخانه صد بستر دشت برچی برای زایمان برده میشود.
درست زمانی که همه در انتظار خبر خوش از شفاخانه بود، با حملهی مهاجمان مسلح به بخش زایمان شفاخانه صد بستر دشت برچی، ورق زندگی 24 نفر به شمول ساره برگشت و زندگی خانواده ساره نیز مانند زندگی سایر خانوادههای بازماندگان رویداد با غم و اندوه رقم خورد.
دود غلیظ
حوالی ساعت ده صبح روز سهشنبه (23 ثور) درحالیکه رحمتالله برای سلامت خانم و دخترش در بیرون از شفاخانه دست به دعا بود، مهاجمان مسلح به شفاخانه صد بستر حمله کردند: «در داخل شفاخانه پایواز مرد را اجازه نمیدادند، در بیرون شفاخانه منتظر بودم که صدای تیراندازی بلند شد.»
رحمتالله توضیح میدهد که بعد از بلندشدن دود غلیظ از حیاط شفاخانه و بیشترشدن صدای تیراندازی، دنیا روی سرش آوار میشود و با این وجود برای یافتن نشانی از خانمش خودش را تسلی داده و دور شفاخانه را چندین بار میگردد تا شاید او را در یکی از دروازههای شفاخانه یابد. «بعد از این که صدای تیراندازی زیاد شد، مردم گفتند که مریضان را بیرون میکشند و من به دنبال خانمم بودم.»
رحمت بعد از اینکه خانمش را در شفاخانه صد بستر دشت برچی نمییابد به شفاخانههای دیگر که مریضان در آنجا منتقل شده بودند، دنبال سر نخ از خانمش میرود، اما ساعت پنج عصر با زنگی از طب عدلی جستوجوی او خاتمه مییابد. «زنگ آمد به تلفنم، از آن طرف گفت که زندگی سرتان باشد، خانمتان شهید شده. فردا کاپی تذکرهیتان را بیاورید و جنازهاش را از طب عدلی ببرید.»
اکنون نزدیک به یک هفته از این اندوه بیپایان میگذرد و رحمتالله با بیان این جمله که خانمش را در طب عدلی یافته بود، صدایش قطع میشود. صدای گریه نه، اما مکثهای طولانی او در هنگام صحبت تلفنی با من حکایت از دردی عمیقی دارد.
مادر دو فرزند
ساره مادر تنها دو فرزند رحمتالله نبود، او رفیق و همهی داشتههای او از زندگی سخت روستاییاش بود: «زندگی من ساره بود. او را از ما گرفتند. من ماندهام با پسری که هنوز در شوک از دستدادن مادرش ناله میکند و کودکی که نمیدانم در کجا و در چه حال است.»
ساره 26 سال داشت و سه سال پیش از این رویداد (1396) از دانشکدهی روانشناسی دانشگاه بامیان فارغ شده بود. امیدش این بود که بتواند زندگی شماری زیادی از زنان ولایتش را تغییر دهد و زندگی خودش را نیز بهتر کند. اما بعد از ازدواج او صاحب یک فرزند پسر شد. بزرگکردن فرزند و ساختن آیندهی بهتر برای او و خانوادهاش همهی رویای ساره شد.
رحمتالله میگوید: «ما برای ساختن زندگی بهتر برای فرزندانمان تلاش میکردیم.» او برای حمایت مالی خانواده، دایکندی ترک کرده بود و از مدتی به این سو در کابل بهسر میبرد. او در شهرک حاجی نبی کارگر روزمُزد با درآمد 250 افغانی در روز بود و در ساختمانسازی مشغول کار بود.
اندوه او نیز این است که بهدلیل دریافت همین مقدار اندک دستمُزد، در روزهای آخر و در زمان سختی زندگی همسرش، نتوانسته او را همراهی کند و در سفرش از دایکندی به کابل نیز همراه او باشد.
اکنون جسد ساره در دایکندی در دل خاک خفته است، اما از دخترش در کابل کسی چیزی نمیداند. رحمتالله، دختری را که نمیداند اکنون در کجا است، جانشین مادرش میداند.
جانشین ساره
صبح روز سهشنبه (23 ثور)، رحمتالله ساره را برای ولادت به بخش زایمان شفاخانه صد بستر دشت برچی آورده بود. او درد شدید داشت. داکتر تنها توانسته بودند در اولین اتاق برای او پروندهی پزشکی باز کند، اما قبل از تکمیل این پروند، ساره ولادت میکند و مانع تکمیل پرونده میشود.
ولادت ساره و شماری دیگر زنان در این شفاخانه همزمان با ورود مهاجمان به بخش زایمان رقم میخورد. مهاجمان ساره و 21 مادر دیگر را همراه با دو نوزاد و یک داکتر به رگبار بستند.
داکتر عتیقالله قاطع، رییس شفاخانه صد بستر دشت برچی به روزنامه اطلاعات روز میگوید که روز سهشنبه مثل هر روز دیگر این شفاخانه پرجمعوجوش بود و هیچ کس فکر این را نمیکرد که حملهی تهاجمی جان مادران و نوزادان را در این شفاخانه تهدید میکند.
ساره از نخستین قربانیان رویداد بود. با گذشت یک هفته از رویداد شفاخانه صد بستر برچی، هنوز از سرنوشت کودک که در آغوش ساره بود، کسی چیزی نمیداند. خانوادهی ساره و تمام بستگانش در این مدت دنبال یافتن کودک سارهاند.
حسن، کاکای ساره میگوید: «جان دختر برادرم را گرفتند و شوهرش نیز مصروف مراسم تدفین او شد. ما که دنبال طفل گشتیم سر نخی از او نیافتهایم.»
حسن اضافه میکند که او به شفاخانه اتاترک رفته است، اما مسئولان به او گفتهاند که بیماری به اسم ساره نداشته تا کودکی را به اقاربش تسلیم کند. «به ما گفتند که به اسم ساره هیچ مریضی در شفاخانه ثبت نکردهاند. مگر این ممکن است؟ ساره در شفاخانه صد بستر دشت برچی ولادت کرده و حالا باید زنده یا مرده فرزندش را به ما تحویل دهد، تا حداقل دل ما تسلا حاصل کند.»
در همین حال، داکتر عتیقالله قاطع، رییس شفاخانه صد بستر دشت برچی میگوید که ساره ولد محمدیار، یکی از شهیدان است که بعد از ولادت جانش را از دست داده است، اما در مورد کودک چیزی نمیداند: «متأسفانه ساره یکی از شهیدان است. اسم او در اولین اتاق ثبت شده است، اما در مورد جنسیت کودک و این که چه بلای سر او آمده، چیزی نمیدانیم.»
رحمتالله، شوهر ساره میگوید که همسر او دختر حمل داشته است: «برای ساره پرونده تشکیل شد و قبل از این ما خبر داشتیم که فرزند ما دختر است. من درگیر مراسم کفن و دفن ساره بودم، نتوانستم دنبال دخترم بگردم و حالا نیز به دنبال یافتن موترم تا به کابل بیایم.»
او بعد از یافتن جسد همسرش به سوی خانهاش به دایکندی میرود و اکنون یک هفته است که منتظر پیداکردن موتر است تا بتواند به کابل دوباره برگردد و دخترش را جستوجو کند: «وقتی جسد ساره را دیدم همه چیز یادم رفت…»
صدای رحمتالله با اندوه قطع میشود و بعد از مکث طولانی ادامه میدهد: «وقتی به یادم آمد که ساره دختر داشت، در دایکندی بودم. حالا موتر نیست که بیایم و نشانی ساره را بیابم. او شاید جای خالی مادرش را برایم پر کند.»
کودک گُمگشتهی ساره
بسمالله رنجبر، عضو کمیتهی تسلیمدهی نوزادان به خانوادههایشان به روزنامه اطلاعات روز میگوید که بعد از رویداد شفاخانه صد بستر دشت برچی شماری زیادی از خانوادهها برای گرفتن کودکان بازمانده به شفاخانه اتاترک مراجعه کرده بودند و همه مدعی بودند که خانوادههای نوزاداناند. چیزی که روند تسلیمدهی کودکان به خانوادههای اصلی را واقعا دشوار کرده بود.
برای سپردن کودکان به خانوادههای اصلیشان کمیتهی تسلیمدهی نوزادان تشکیل شد و نوزادان براساس اسناد به خانوادههای اصلیشان تسلیم داده شدند: «وضعیت تسلیمدهی کودکان در شفاخانه اتاترک واقعن فاجعهبار بود. صدها نفر با حالت زار برای گرفتن کودکان مراجعه کرده بودند. همه مدعی بودند که خانوادههای آناناند، حتا شماری برای اختطاف نوزادان نیز اقدام کرده بودند. این چیز روند شناسایی خانوادههای اصلی را سخت کرده بود.»
آقای رنجبر توضیح میدهد که تمامی نوزادان براساس اسناد به خانوادههای اصلیشان سپرده شدهاند.
از رویداد شفاخانه صد بستر دشت برچی، بیست کودک به شفاخانه اتاترک منتقل شده بودند. در جریان یک هفتهی گذشته، خانوادههای کودکان بازمانده از رویداد، 19 کودک را بردهاند، اما تا روز یکشنبه (28 ثور) یک کودک بیسرپرست در شفاخانه اتاترک مانده بود و از سویی خانوادههای زیادی مدعی بودند که فرزند متعلق به آنان اند. سرانجام روز یکشنبه خانوادهی اصلی کودک بیستم نیز پیدا شد. او فرزند ساره و رحمتالله نبود.
مسئولان کمیتهی تسلیمدهی نوزدان به خانوادههایشان نیز میگویند که تمام نوزادان به خانوادههایی سپرده شدهاند که اسناد موثق داشتهاند و روند تسلیمدهی کودکان نیز کاملا شفاف بوده است.
و اما حالا فرزند رحمتالله کجا است؟ هیچ کسی نمیداند و از سویی هم، رحمتالله در آرزوی یافتن آخرین نشانه از خانمش است تا با او بتواند درد نبود همسرش را بکاهد.