رویا سادات
در 20 سال بعد از حکومت طالبان، گویا یکی از اساسیترین ارزشها برای افغانستان موضوع حقوق زنان بوده و دولت در قالب شعار حکومتداری خوب، به حضور فعال زنان در عرصه سیاست تأکید کرده است که این امر همواره برحسب یکی از پیششرطهای جامعه جهانی بهعنوان حامی حکومت، برای دولتمردان در افغانستان امر مهم تلقی میشود. در نتیجه زنان مطابق تلاشهای خودشان و ایجاد شرایط مناسب در پستهای کلیدی، هرچند معدود ظاهر شدند و در جریان همین سالها هرازگاهی شاهد حضورشان در نشستهای سیاسی بودهایم؛ هرچند بیشتر اوقات این حضور بهشکل تعارفی و یا نمادین بوده و باعث انتقاد کنشگران عرصه حقوق زنان در افغانستان شده است.
اما در این اواخر مخصوصا بعد از شکلگیری و پیشروی گفتوگوهای صلح، جای زنان در بیشتر این نشستها خالی بوده و همچنین در مجالس دیگری از جمله میانجیگریها برای حل اختلافات دو ریسجمهوری که سوگند وفاداری یاد کردند، توسط رهبران سیاسی و بعد از حل نسبی این معضل، در نشست اخیری که زیر نام (اجماع سیاسی) ترتیب و در آن رییسجمهور، ریس شورای عالی مصالحه و سایر رهبران سیاسی نیز حضور داشتند، جای زنان همچنان کاملا خالی بوده و حتا حضور تعارفیشان نیز نادیده گرفته شده است. این خود نگرانیهای فراوان را بهوجود آورده و مورد انتقاد مدافعان حقوق زنان قرار گرفته است.
بیتوجهی دولت و رهبران سیاسی بر حضور زنان مخصوصا در این برههی حساس (گفتوگوهای صلح) زنان را بیشتر نگران کرده است. نگرانی زنان باید از سطح گلایهها عبور کرده و با استناد به قانون اساسی، تعهدات حکومت به حقوق سیاسی شهروند برابر وارد مجرای حقوقی شود و مشروعیت اینگونه نشستها را بهشکل حقوقی زیر سوال ببرد و برای رسیدن به راه حل مطلوب چالشهای روند (نادیدهگرفتن حضور سیاسی زنان) آسیبشناسی شود.
پیشینهی تاریخی
براساس تجربه و واقعیتهای تاریخی زنان مطابق تصامیم حکومتها گاهی زیر چادری، زمانی با روی باز و پوشش مدرن، دورهی به شکل محافظهکارانه بیتفاوت و زمانی نیز در حبس خانگی سپری کردند.
مسلما در کنار بحث پوشش، آزادیها و حقوق فردی و اجتماعیشان نیز متأثر از تصامیم حکومتها با دیدگاههای مردانه در دورههای مختلف بوده است. نگاه تفوقطلبانهی مردانه در برابر زنان بیدانش و اسیر خانه، باعث عدم مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان بهصورت مطلق به تاریخ قبل از صد سال برمیگردد. با انکه گفته میشود صد سال از آغاز اولین نهضت و دادخواهیهای زنان میگذرد، با آن هم فعالیتهایشان در بسا موارد متأثر از جو سیاسی و دولتهای زمانشان بوده است.
زمانی که جرگههای قومی رواج داشت، هنوز اولین مکتب برای زنان ساخته نشده بود، مدرسهها مردان کتابخوان و صاحب نفوذ تربیت میکردند و کمکم دانش از برههای مسجدخوانی وارد محیط مکتب شد و این زمینهی رشد بیشتر را برای مردان فراهم کرد. در مقابل برای زنان اولین حرکت به سمت سواد در سال 1303 صورت گرفت و این روند را فراز و نشیبهای فراوان تاریخی متأثر کرد تا فرارسیدن دومین جهش تاریخی در سال 1313. بعد از اندکی تداوم در تحصیل، زنان باسوادی وارد عرصهی سیاست شدند. شماری از کسانی که از این دانشکدهها فارغ شده بودند، بعدها به مقامهای بلند دولتی رسیدند و تحصیلات زنان فرایندی بر حضور سیاسیشان شد.
دیر رسیدن زنان به نهضت سیاسی و اجتماعی برمیگردد به تاریخچه آغاز تحصیلات و دستیافتن به آزادیهای نسبی اجتماعی و ایجاد فرصتها. در طول تاریخ مبارزات، زنان آگاه و باسواد پیشتاز میدان بودند و برای حقوق برابر تلاش کردند که تعدادی از نسلهای قبل مخصوصا از نهضتهای زنان در سالهای 50 و 60 هـش را تا امروز در صف زنان مبارز داریم.
دورهی شکوفایی و پویایی حضور زنان در این 20 سال اخیر بعد از فروپاشی حکومت طالبان و حضور جامعه جهانی اتفاق افتد. این اتفاق مهم برحسب تلاشها و ادامهی مبارازت تاریخی زنان، پویایی نسل نو و حمایتهای جامعه جهانی شکل گرفت.
در این دوره در بخش حضور سیاسی زنان ما شاهد ایجاد اولین حزب سیاسی به رهبری زنان، حضورشان در پستهای کلیدی از جمله ریاستهای مستقل، پارلمان و کابینه حکومت هستیم. همواره در این 20 سال بهدلیل فشار و پیششرطهای جامعه جهانی به رهبری امریکا، دولت افغانستان از زنان حمایت کرده است. در غیر این صورت تجربهی تاریخی مردان در سیاست افغانستان نشان داده که برحسب سیاستهای متداول میشود بهصورت نمایشی با مسائلی حقوقی و اجتماعی زنان کنار آمد. این برایشان مبحث بسیار مهم نیست و برای همین تأکیدی بر حضورشان از جانب رهبران سیاسی و حکومت وجود ندارد و هیچگاه این طرز دید آسیبشناسی نشده است.
معاملات سیاسی و اذهان عمومی
در افغانستان دولتها گاهی برای بقا و حفظ قدرت و یا هم ترسداشتن مشروعیت قانونی، وارد معاملات سیاسی شده و جایگاه نمایشی را برای رهبران سیاسی، قومی، زورمندان، افراد صاحب نفوس … دادهاند و تلاش کردند این جایگاه نمایشی را برایشان حفظ کنند و این افراد که بیشتر مشروعیتشان را از داشتن نفوذ در بین مردم و با داشتن قدرت نسبی هویت مذهبی و یا قومی و یا داشتن قدرت در دستگاههای قبلی بهدست آوردند و تعدادی نیز سلسله رهبریشان را بهدلیل داشتن سرمایه حفظ کردهاند، حضورشان را در نشستهای مهم کشوری الازامی دانسته و حق مسلمشان میدانند. همواره این جایگاه نمایشی برحسب معاملات سیاسی برای مردان داده میشود. هرچند زنان آجندای مشخص، متمرکز بر خیر و صلاح جامعه داشته باشند، چون بخشی از این معاملات سیاسی برحسب موارد ذکرشده نیستند، بنابراین خالیگذاشتن جایشان ظاهرا نگرانی را برای کسانی که تأکید بر حفظ قدرت دارند ایجاد نمیکند.
سرمایهی غیرمشروع سیاستمداران
اقتصاد امروز حرف اول را در حوزه سیاست میزند. سیاست متأثر از اقتصاد و اقتصاد متأثر از سیاست دایرهای اصلی بازیهای سیاسی امروز جهان است که در واحدهای کوچکتر مثل تعدادی از سیاستمداران ما نیز نقششان را در این روند بازی میکند.
جنگهای تحمیلی از آغاز جنگ سرد در افغانستان و قبل از ان در تحلیلی کلیتر از بدو تشکیل مرزبندیهای سیاسی باعث سرازیرشدن پولهای غیرمشروع به افغانستان شد. این پولهای به اصطلاح بادآورده، باعث بزرگشدن تعدادی از مردان گشت.
این چرخه در طول چهل سال جنگ در افغانستان ادامه داشت و با آغاز فساد آشکار در دوران 20 سال دموکراسی نوپا، تعداد زیادی صاحب و یا سهمدار پولهای بادآورده دیگری شدند.
پول در کشوری که 70 درصد فقیر هستند فرصتی را برای امتیازطلبی و سربازگیری های روانی و فیزیکی ایجاد میکند. داشتن سرمایه برای جلب توجه و بزرگنمایی در کشور فقیری مثل افغانستان میتواند امتیازی برای رهبرشدن باشد که راه زنان از این گونه بزرگنماییهای عوامفریبانه جدا است. هرچند تأکیدی براین روند وجود ندارد برای اینکه بسترهای رشد و فرصتهای ایجادشده متفاوت بودهاند. کسب درآمد و ایجاد سرمایه از طریق مشروع همواره در افغانستان، دستخوش نوسانات بوده و مخصوصا زنان اتکای قوی مالی نداشتهاند.
هویت رهبر قومی-مذهبی
هویت رهبر قومی-مذهبی یکی دیگر از کنشهای چالشزا در برابر دموکراسی است و برای مردان راه را هموار کرده است. بر مردمی که بیشتر از 50 درصد مردان و 80 درصد زنان از نبود سواد رنج میبرند و همیشه بار ذلت اقلیت و اکثریت را کشیدند و بر پایه باور و اعتقادشان ناشی از مولفههای سنتی-مذهبی داشتن رهبر قومی به پیمانهی ناجی و پیشوا است.
به قول نویسنده سرشناس میلان گوندر «هر کس بهشمول سیاستمدار، فیلسوف و دربان به درستی سخن خود باور دارد.»
و در اینجا اگر این ناجیها به درستی سخنشان باور ندارند، مردم باور کردهاند … و این بنبست بزرگ فرا راه اهداف شایستهسالاری است و زنان مسلما از این ناحیه آسیب میبینند و جایگاهشان در نزد عام مردم در موقعیت پایینتر از رهبران قومی-مذهبیشان قرار میگیرد.
قدرتنمایی مبتنی بر زور
تعدادی از چهرهها با هنجارهای خودشان هنوز حرف از گروههای مسلح میزنند، همواره از قانون فرار میکنند و بسا ارزشهای انسانی را نادیده میگیرند، ولی گاهی در حریم نشستهای مهم کشوری جا باز کرده و دارای نماینده و یا خودشان حضور دارند که فراهمکردن اینگونه موقعیتها نیز شامل معاملات سیاسی میشود که زنان همچنان از این جریانات جدایند.
در نهایت آسیبهای تاریخی تحصیل زنان، دوام جنگ، عدم توسعه اقتصادی، معاملات سیاسی با هنجارهای مردانه سبب شده تا ساختارها، عرصههای سیاسی هم در برنامهریزیها و هم در مدیریتها، تشکلات اقتصادی، سیاسی، حزبی … مردانه باشد و این خود باعث نادیدهانگاشتن زنان و عدم باور به حضور پویا و تأثیرگذار و باعث تردید بر برابری زن و مرد در اذهان عامه شده و به تدریج تبدیل به باور تقریبا همگانی شده تا جایی که این باور را در ناخودآگاه مردان باسواد و جهاندیده نیز میتوان یافت.
تأثیر جامعه جهانی بر تصامیم رهبران سنتی و حکومتی
چالش کمرنگشدن حمایت از حضور زنان برمیگردد به تغییر موضعگیریهای جامعه جهانی بر حقوق زنان که در این ماههای اخیر حقوق زنان از اولویتهای شان نیست.
حمایت از حقوق زنان و حضور سیاسی زنان بهعنوان پیششرط حمایت جامعه جهانی مخصوصا امریکا از رهبران حکومت بعد از طالبان بوده است و مطابق این پیششرط دولت از شعارهای اساسی حکومتداری خوب، شعار حمایت از حضور سیاسی زنان داشته است. امروز که ظاهرا مبحث زنان در اولویت نیست دولت نیز توجه قابل ملاحظه ندارد.
حکومتیها همواره در شعار و پیکارهای انتخاباتیشان از زنان بهعنوان نیم جامعه یاد کرده و همپای مردان، شایستهی رهبری و ضامن ترقی و توسعه جامعه دانستهاند. ولی نگرانی این وجود دارد که در عمل متأثر از مولفههای فرهنگ زنستیزانه که شامل باورنداشتن و یا نادیدهانگاشتن تواناییهای زنان است، باشد.
در کنار این، دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که برای زنان به مراتب نگرانکنندهتر است؛ دیدگاه تندروانهای که در گفتوگوهای صلح مسلما زنان با آن مواجه خواهند شد؛ دیدگاهی که حقوق برابر مرد و زن را رد میکند و به رهبری و حضور سیاسی زنان باور ندارد.
در نهایت در صورت کمرنگشدن حمایت جامعه جهانی، زنان به نفی حضور سیاسیشان چه در نگاه تندروانه طالبان و چه در نگاه بیتفاوتانگارانهی حکومت و رهبران سیاسی مواجه میشوند.
نفاق سیستماتیک در موضعگیری زنان
کنشگران عرصهی زنان نسبت به هر عصر و زمانی آگاهانه همراه با دانش، بینش و تجربه دادخواهی میکنند. همهی زنان چه در حکومت و یا نهادهای مدنی آرمانهای مشترکی دارند.
اما این دادخواهیها در بیشتر موارد پراکنده و غیرمنسجم است. گاهی متأثر از برنامههای کوتاهمدت، گاهی درگیر تنشهای مبتنی بر تعلقات قومی، سیاسی و جریانهای تقسیم قدرت است و زمانی که نیاز به صدای واحد است، عدهای محافظهکارانه سکوت میکنند و این نفاق ریشه در سیاستهای فاسد در افغانستان دارد که بهشکل سیستماتیک جریانهای زنان را نیز متأثر کرده است.
تعدادی از زنان که در حکومت کار میکنند و با حمایتهای سیاسی مقرر شدهاند، برای حفظ موقعیتشان سکوت اختیار میکنند و یا محافظهکارانه برخورد میکنند تا جایی که نفیکردن خودشان را نیز نادیده میگیرند و این نگرانیها باز هم ریشه در آسیبپذیریهای دموکراسی نوپا در افغانستان دارد. به قول توماس جفرسون «جایی که مردم از دولتشان بترسند، ستم حاکم است و جای که دولت از مردم بترسد آزادی وجود دارد».
ناگفته نباید گذاشت که تعدادی از زنان براساس شایستگی و توانایهای خودشان در پستهای کلیدی حکومت فعالیت دارند و نقش مهمی در دادخواهیهای زنان داشته و دارند.
نتیجه
از موارد ذکرشده برمیآید که هنوز حضور سیاسی زنان با چندوچونهای فراوانی مواجه است. یکی از راهحلهای نسبی، هنوز حمایت دوامدار جامعه جهانی از زنان افغانستان است و در کنار این نیاز مبرم بر اتحاد زنان میباشد. زنان بهصورت قطعی میتوانند مشروعیت چنین نشستها را زیر سوال ببرند.
قانون اساسی افغانستان، ارزشهای حقوق بشری-شهروندی، حقوق برابر و ایجاد جامعهی مدنی هماهنگ با ارزشهای نظام مردمسالار و حضور سیاسی زنان را به رسمیت شناخته و آن را مشروعیت بخشیده است.
دولت افغانستان در نشستهای متعدد ملی و بینالمللی حمایت از حقوق زنان را جزء ارزشهای دموکراسی دانسته و اعلان تعهد کرده است.
بنابراین جای خالی زنان به صراحت می تواند مشروعیت این نشستها را از لحاظ اخلاق سیاسی و هم تعهدات قانونی و رسمی زیر سوال ببرد. این جای خالی به معنای نادیدهگرفتن نیم جامعهی افغانستان است.
زنان در این مسیر قربانی داده و برای حقوق شان مبارزه های پیگیرانه داشتهاند. بار سنتهای جامعه از آغاز پیدایش یک دختر شروع میشود و تا تنشهای تحصیل، کار، حقوق فردی و اجتماعی، دسترسی به عدالت … ادامه مییابد. زن سیاستگر امروز برای رسیدن به این جایگاه فداکاریهای فراوانی کرده و بیشتر از هر زمانی به حقاش واقف بوده، دارای بینش و دانش است. نادیدهگرفتنش آسیب به بدنه نصف نفوس این کشور است.
زن امروز نه میخواهد حقوقاش دستاویز و امتیازی برای دولت در برابر جامعه جهانی باشد و نه هم میخواهد جایگاه تعارفی و تشریفاتی داشته باشد. زن امروز نگران از معاملات سیاسی است که ممکن حیات دموکراسی نوپا، حقوق زنان، آزادی بیان و سایر مولفههای اساسی حقوق بشری را آسیب بزند. زن امروز برحسب نیاز مردم و حق مسلمش برای رسیدن به جامعه مترقی و متعادل با حفظ ارزشهای انسانی-حقوق بشری تأکید بر حضور فعال و معنادار دارد.
بازنگری در فعالیتهای سیاسی
افغانستان از نبود یک اپوزیسیون قوی رنج میبرد و این بهترین زمان ممکن برای ایجاد اپوزیسیون به رهبری زنان است. احزاب سیاسی در افغانستان متأسفانه هنوز قوی نیستند و مطابق منافع شخصی در انتخابات تقسیم میشوند. هنوز قدرت حکومت برحسب قوم و مذهب و رهبر تقسیم میشود نه براساس دانش و بینش و ایندهنگری و کار و پیکار برای مردم.
ایجاد اپوزیسیون قوی به رهبری زنان برای ایجاد تفکر جدید، متمرکز بر مشکلات درونکشوری، و داشتن راهکارهای مناسب در گفتوگوهای صلح، راه جدید و موثری را برای افغانستان امروز باز خواهد کرد. و همچنان از طریق این اپوزیسیون زنان در سیاست خارجی نیز میتوانند نقش موثر بازی کنند.
تعدادی از مردان سیاستگر برای امتیازگیریهای دوامدار تبدیل به جاسوسان قدرتهای بزرگ و کوچک شدند؛ حمایتهای جامعه جهانی براساس اختلاقات درونکشوری به بنبست مواجه شده است؛ جامعه جهانی نسبت به آینده پویای سیاستمداران نامید شدهاند و این روند نیاز به مدیریت و هماهنگی دارد. در این بخش زنان میتوانند دست بهکار شوند و از نقش قربانی برآمده به نیروی تأثیرگذار تبدیل شوند.
ما زنان رهبر بادانش و باتجربه داریم و باید رویش متمرکز شویم. این بهترین زمانی است که زنان به سیاست عوامفریبانه باید نقطه پایان ببخشند.
مردم در انتخابات، با نان چاشتی خریداری میشوند و در گردهماییها، سیاهی لشکر سخنرانان میشوند و در حملات تروریستی دسته-دسته به گور میروند. به این سیاست ابزاری باید نقطه پایان گذاشته شود. اختلافات عمده بعد از انتخابات ریشه در امتیازطلبیهای قومی و زبانی دارد که این خود ریشه در سالهای طولانی دارد.
مدیریت این بخش و جستن راهحل بخش عمدهای از گونههای جنگ و اختلافات درونکشوری را از بین میبرد. دستیافتن به این امر مهم کار و پیکار دوامدار میطلبد.
این اختلافات یکی از علتهای عمدهی عدم موفقیت در سیاستهای خارجی شده است. به این دلیل که طرفهای متخاصم درونکشوری برحسب اختلافاتشان دارای دیدگاه واحد نبوده و این باعث سردرگمی جامعه جهانی در موارد زیادی شده که نیاز به مدیریت دارد. جامعه بیش از هر زمانی به اپوزیسیون و رهبری سیاسی زنان نیاز دارد.
در نهایت در کنار ایستادگی و پیکار جدیتر زنان، دولت و رهبران سیاسی نیز باید متقاعد شوند که انکار حضور تأثیرگذار زنان میتواند مشروعیت حقوقی نشستهایشان را زیر سوال ببرد. مخصوصا در نشستهای پیرامون گفتوگو های صلح بیشتر بر حضور زنان تأکید کنند و باور بر این داشته باشند که «صلح بهنحوی جداییناپذیر با برابری زنان و مردان پیوند دارد».
این رویکرد باید بهصورت واضح و شفاف از طرف حکومت و رهبران سیاسی مطرح شود. کشور بین صلح مبهم و شاید ناپایدار و جنگ ویرانگر قرار دارد. برای برامدن از این ابهام و رسیدن به صلح پایدار باید حضور زنان را جدی بگیرند و این را نه دستاوردی بر امتیازطلبی از جامعه جهانی بپندارند نه هم سرپوشی بر دادخواهیهای زنان، بلکه نیاز مبرم حتمی و ضروری برای رسیدن به صلح پایدار، جامعه پویا و تکاملیافته با حفظ ارزشهای حقوق برابر بدانند.
این است راه درست دموکراسی و رسیدن به صلح پایدار!