کابل، بعد از چند سال جنگهای خونین میان گروههای متخاصم مجاهدین و ویرانی بسیار، در نیمهی دوم دههی هفتاد خورشیدی، با پدیدهی دیگری مواجه شده بود. گروه طالبان با تصرف پایتخت و راندن گروههای مجاهدین به اطراف دوردست، امارت اسلامی را تأسیس کرد. حاکمیتی که اگرچه بساط جنگ داخلی را از کابل و دیگر مناطق تحت تصرفاش برچید اما با ارتکاب قتلعامهای بزرگ و کشتارهای دستهجمعی، نسخهای از حاکمیت مبتنی بر قرائتی واپسگرایانه و افراطی از اسلام را عرضه کرد که رنجهای آن بر مردم از دورهی جنگهای خونبار داخلی کمتر نبود. زنان به پستوی خانهها تبعید شدند. هرنوع مظاهر زندگی مدرن ممنوع شد. اقلیتهای قومی و مذهبی تحت سرکوب قرار گرفتند. اعدامها و شکنجههای بیرحمانهای آغاز شد و مقررات افراطی فراوانی، زندگی مردم را در چنبره گرفت.
زیر سایهسار درختان پربرگ و انبوه بلاکهای رهایشی مکروریان، دختری ۱۱ ساله به همراه کودکان همسن و سالاش غرق در بازیها و جستوخیزهای کودکانه، از اتفاقی که برای افغانستان افتاده بود، چیزی سر درنمیآورد. پیش از تسلط طالبان بر پایتخت، در جریان جنگهای داخلی مجاهدین، مرسل صرفا اینقدر از جنگ میفهمید که پدرش در جریان رفتوآمد به وزارت معدن مبادا مورد اصابت یکی از راکتهای شلیکشده به شهر قرار بگیرد. با هر انفجار گلولهی راکت و گرد و خاکی که به هوا بلند میکرد، مرسل و همبازیهایش به عوامل جنگ نفرین میفرستادند.
هر از چند گاه، گشتهای مأموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان به بلاکهای مکروریان سر میرسیدند و به دختران خردسالی که در اطراف بلاکها بازی میکردند، تشر میزدند که به خانههایشان بروند و از دید افراد نامحرم پوشیده باشند. از نظر مأموران طالب، مرسل ۱۱ ساله و دختران همسن و سال او به سن بلوغ رسیده بودند و میبایست از مقررات امارت اسلامی در خصوص زنان پیروی میکردند. مرسل نمیتوانست از این موضوع چیزی بفهمد. گاهی که آنها در جریان بازی توسط مأموران طالب «دوانده» میشدند، مرسل تصور میکرد این یک بازی و تعقیب و گریز کودکان است. مرسل و دوستانش به پیش و مأموران طالب به دنبال آنها به اطراف بلاکها میدویدند. مرسل تصور میکرد این تعقیب و گریزها یک شوخی و بازی است و از این تعقیب و گریز مثل دیگر بازیهای کودکانه لذت میبرد. وقتی پدر و مادرش برای او توضیح دادند که ماجرا چیست، مرسل بالاخره فهمید که این یک بازی نیست. اما کماکان او نمیتوانست بفهمد که چرا نباید خارج از بلاکهای محل اقامتشان آزادی بازی و سرگرمی نداشته باشد.
مرسل، ۶ سال پیش از آنکه مجاهدین حکومت داکتر نجیبالله را ساقط و کابل را تصرف کنند، به دنیا آمد. با شروع جنگهای داخلی، خانوادهاش محل اقامتشان در خوشحالخان کابل را ترک کردند و به پاکستان مهاجر شدند. آنها نتوانستند بیش از یک سال در کراچی دوام بیاورند. پدرش عبدالحمید که سالها بهعنوان مهندس در وزارت معدن افغانستان کار کرده بود، نمیتوانست خودش را راضی کند که «به عنوان کارگر و مستخدم پاکستانیها» کار کند. مادرش ذکیه که پیش از آغاز جنگهای داخلی کشور، آموزگار ادبیات فارسی بود نیز نمیتوانست مشقت کارگری در مهاجرت را تحمل کنند: «پدرم در طول یک سال اقامتمان در کراچی مکررا میگفت هرکس وطناش». آنها نتوانستند بیش از یک سال، مشقت مهاجرت در کراچی را تحمل کنند و مجددا به کابل برگشتند. زمانی که طالبان بر کشور مسلط شدند، باری عبدالحمید در شعبهی کارش در وزارت معدن با صحنهی دردناکی مواجه شد. یک جوان ۱۸ سالهی طالب، پست او را اشغال کرده بود و او اگر میخواست به کارش در وزارت معدن ادامه دهد میبایست تحت آمریت آن جوان کمسن و سال و ناوارد به امور کاری، مأمور باشد. عبدالحمید نتوانست این اتفاق را تحمل کند و برای همیشه عطای کار در حکومت افغانستان را به لقایش بخشید.
طالبان آموزش دختران را تا صنف شش محدود کرده بود. پدر و مادر مرسل، برای اینکه دخترشان از آموزش محروم نشود به نهادهای آموزشی زیرزمینی و مخفی برای دختران متوسل شد. در دوران امارت اسلامی، صدها مکتب و آموزشگاه زیرزمینی و مخفی به حمایت مالی نهادهای بینالمللی بهصورت پنهانی به دختران خدمات آموزشی ارایه میکردند. اکثر این نهادها در زیرزمین خانههای مسکونی و به دور از چشم مأموران و هیأتهای بازرسی طالبان به فعالیت ادامه میدادند. مرسل در یک آموزشگاه زیرزمینی ثبت نام کرد. در آنجا او به آموزش زبان انگلیسی پرداخت و در کنار آن آموزگاران نصاب آموزشی رسمی معارف افغانستان را دانشآموزان آموزش میدادند. محدودیتها و مقررات سختگیرانه به تنها دختران محدود نمیشد. مرسل به یاد میآورد که برادر کوچکش زمانی که فقط پنج سال داشت مجبور بود سنگینی یک دستار بزرگ را که به دستور طالبان باید به سر دانشآموزان پسر بسته میشد در رفتوآمد به مکتب تحمل کند.
برای فرزندان ذکیه و عبدالحمید، محدودیتها و اختناق امارت اسلامی، مزیتی نیز به همراه داشت. ذکیه که خود تحصیلکرده و آموزگار ادبیات بود، یک برنامهی منظم کتابخوانی را برای فرزندانش چیده بود. فرزندان او متناسب به سن و سال، عادت کرده بودند که در اوقات فراغت تحت نظر مادر ادیبشان کتاب بخوانند. مرسل از خواندن کتابهای تخیلی، جادوگری و داستانهای اساطیری آغاز کرد. پس از آن از طرف مادر داستانهای جنایی و پولیسی نویسندگان نامآور آن زمان به او توصیه شد. مرسل همهی کتابهای امیر عشیری و پرویز قاضی سعید را که در دسترس بود، خواند. وقتی مرسل در اواخر دههی هفتاد به اوایل جوانی پا گذاشته بود، به خواندن آثاری از ادبیات روس و فرانسه رو آورد و رمانهایی از تورگنیف، داستایفسکی، تولستوی و بالزاک را خواند: «در تمام زندگیام، فشردهترین دورهی مطالعه و کتابخوانیام در دورهی طالبان بود. این یک ناچاری مفید بود. ما فرصت و آزادی چندانی برای بازی و حضور در بیرون از خانه و شهر را نداشتیم و در خانه مقید شدیم. در خانه کتاب خواندیم.»
یکی از رمانهای تورگنیف، ایده و الهامی به مرسل تزریق کرد که در سالهای بعد رشتهی تحصیلی و شغل او را تحت تأثیر قرار داد. مرسل در رمان «پدران و پسران» ایوان تورگنیف، شیفتهی شخصت قهرمان داستان شد. پزشکی که بهشدت و به صورت شبانهروزی تلاش میکند با مطالعهی گیاهان، از خواص آنها برای درمان یک بیماری واگیر و کشنده استفاده کند. الهامی که او از این رمان دریافت کرد، باعث شد علاقهی متفاوتی به عرصهی پزشکی و داروسازی در او شکل بگیرد.
چند ماه پیش از آنکه طالبان با حملهی ائتلاف بینالمللی ضدتروریزم به رهبری امریکا از قدرت ساقط شود، مرسل ترسناکترین مورد از موارد برخورد بهزعم او وحشیانهی طالبان با زنان افغان را تجربه کرد. یک روز، مرسل زمانی که از آموزشگاه به خانه برمیگشت با مأموران گشت امر به معروف و نهی از منکر طالبان مواجه شد. او شلوار جین پوشیده بود و یک کفش پاشنه بلند به پا داشت. یکی از مأموران طالب خطاب به او به عربی چیزهایی گفت. از میان عتابهای کلامی مأموران طالب او موفق شد یکی از کلمات آنها را بفهمد؛ «انگریزی». مرسل که تا پیش از آن رخداد با شدت خشونت مأموران طالب مواجه نشده بود و به تبع آن ترس چندانی نداشت، متهورانه رو به مأموران طالب کرد و با صدای بلند گفت: «خودتان انگریزی هستید». این جمله را که بر زبان آورد، مأموران طالب به سمت او هجوم آوردند. مرسل پا به فرار گذاشت اما کفش پاشنه بلندش باعث میشد نتواند همپای سرعت مأموران طالب بدود. در جریان دویدن، ضربهای شبیه به فرود آمدن یک پتک بر پشت گردن مرسل فرود آمد. برای ثانیههای طولانی، مرسل احساس گیجی کرد. پیش چشمانش تاریک شد و احساس ضعف شدیدی بر او مستولی شد. از آن پس، ترس از مأموران طالب در روان مرسل ریشه دواند. تا زمانی که امارت اسلامی سقوط کرد، مرسل هر باری که با مردی سفیدپوش در بیرون از خانه مواجه میشد، در توهم و ترساش یک مأمور ادارهی امر به معروف طالب را میدید که او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد.
مرسل میگوید: «اختناق دورهی امارت اسلامی، خفهکننده بود. شهر ساکت و بیروح بود. اگرچه رنجهای سنگینی بر زنان تحمیل شد اما بار اصلی اختناق، سرکوب و شکنجهی روحی را مردان تحمل میکردند زیرا در محیط کار و خارج از خانه حضور داشتند. شدت اختناق و تبعات روانی امارت اسلامی بر مردم چنان قوی بود که تا حدود یک سال پس از سقوط طالب، دختران جوان با چادری به مکتبها میرفتند. طالب که سقوط کرد، اجباری برای پوشیدن چادری برای دختران جوان نبود اما تهماندهی ترس از طالب و تبعات روانی آن همچنان مردم را رها نمیکرد.»
آموزش در سایهی آزادی
با سقوط طالبان، سیلی از دختران جوان که سالها محرومیت و حبس خانگی را تجربه کرده بودند، چونان لشکری گرسنه و مشتاق، به صدها مکتب دختران در سراسر کشور هجوم بردند. در بهار ۱۳۸۱، مرسل به این دلیل که در دورهی طالبان موفق شده بود با دور زدن محدودیت آموزش برای دختران در یک آموزشگاه زیرزمینی آموزش ببیند، در عرض دو هفته، صنفهای هفت و هشت را با «امتحان لیاقت»، عبور کرد. وقتی مرسل در هفتهی سوم برای دریافت مکتوب امتحان لیاقت صنف ۹ مراجعه کرد، مسئولان وزارت معارف به او مجوز سومین امتحان لیاقت را صادر نکردند.
با فراغت از لیسهی ابوالقاسم فرودوسی در سال ۱۳۸۴، مرسل در کانکور عمومی تحصیلات عالی کشور اشتراک کرد و وارد دانشکدهی فارمسی دانشگاه کابل شد. برای تحصیل در این رشته، مرسل حمایت و اشتیاق کامل خانوادهاش را به همراه داشت. در آخرین سال تحصیلاش، وقتی او دورهی استاژ را در شفاخانهی کودک اندرا گاندی میگذراند، همنشینی با کودکان بیماری که اغلب آنها به سوءتغذیه مبتلا بودند، انگیزهی جدیدی به مرسل بخشید. پس از پایان دورهی استاژش اکنون او تصمیمی را که در موردش فکر کرده بود نهایی کرد؛ دریافت ماستری در عرصهی تغذیه.
یکی از روزهای تابستان ۱۳۸۹، مدیر تدریسی دانشکدهی فارمسی دانشگاه کابل، به مرسل که برای پیگیری آخرین مراحل اداری دفاع پایاننامه و دریافت سند لیسانساش به دانشکده مراجعه کرده بود، اوراقی از اعلانهای کاری تحویل داد. در میان فهرست اعلانها و ادارههای جویای کارمند، یک اسم توجه او را به خودش جلب کرد؛ «کمیسیون انرژی اتمی افغانستان». برای مرسل عجیب مینمود کشوری که هنوز درگیر بازسازی و نوسازی ابتداییترین نهادهایش است، چگونه ادارهای در عرصهی انرژی هستهای دارد. مرسل به شمارهای که در آن اعلان درج بود، تماس گرفت و پس از حدود دو ماه پاسخ دریافت کرد. او به همراه یکی از همصنفیهایش به دفتر کمیسیون انرژی اتمی رفت تا فورم تقاضای کار را دریافت کند. کمیسیون که چند ماه از تأسیساش گذشته بود، به این دلیل که هنوز شعبات تخصصیاش را فعال نکرده بود، به آنها بستهای اداری و خدماتی را پیشنهاد کرد. مرسل اکراه داشت. او نمیخواست برخلاف رشتهی تحصیلیاش در بخشهای اداری یک نهاد شاغل شود. به تشویق و اصرار خانواده، مجاب شد که بهصورت مؤقت تا فعالشدن و به اعلام رفتن بستهای تخصصی این کمیسیون، کارمند بخش اداری آن شود.
پس از چند هفته کار در بخش تدارکات کمیسیون انرژی اتمی، مرسل موفق شد خودش را بهصورت خدمتی به بخش تخصصی کمیسیون که در آستانهی آغاز فعالیت رسمی بود، منتقل کند. کار در کمیسیون انرژی اتمی افغانستان برای مرسل دشواریهای سختی به همراه داشت. تحت تأثیر اوضاع مسلط بر نهادهای افغانستان در آن زمان که کماکان نیز ادامه دارد، از نظر مرسل، بخش بزرگی از کادر رهبری کمیسیون نه براساس تخصص و شایستگی که براساس مناسبات قومی و سیاسی منصوب شده بودند. برای مرسل قابل قبول نبود که یک ادارهی کاملا تخصصی و نیازمند کادر رهبری شایسته و متخصص، توسط افرادی رهبری و مدیریت شود که بدون تخصص و داشتن شایستگی کاری، براساس مناسبات سیاسی و قومی منصوب شده بودند. این رویکرد مرسل، باعث شده بود فضای کار برای او سنگین و همراه با رنج مداوم روحی همراه باشد. اگرچه بهزعم او رییس عمومی این کمیسیون یکی از فرهیختگان تخصص در فیزیک افغانستان بود اما شعبات دیگر کادر رهبری کمیسیون را افرادی مدیریت میکردند که شایستگی لازم را نداشتند.
یک سال و اندی پس از استخدام در کمیسیون انرژی اتمی افغانستان، او موفق شد یک بورس تحصیلی در مقطع ماستری از هندوستان دریافت کند. با وصف مخالفتهای گستردهای که در برابر او خلق شده بود او موفق شد این بورس را دریافت کند زیرا بهزعم خودش «واجد شرایط و شایسته» بود. زمانی که او عازم هندوستان بود، پدرش به سختی بیمار شد و در آستانهی یک عملیات پیچیده و پرریسک قلب قرار گرفت. مرسل مردد بود که چگونه میتواند در آن شرایط بحرانی پدرش را تنها بگذارد. در میانهی تردید پدرش به او حرف آخر را گفت: «رفتن تو برای ادامهی تحصیلاتات باعث میشود که من توان روحی مضاعف برای مبارزه با این بیماری را بهدست آورم. اگر از این سفر امتناع کنی، روانم ناآرام میشود و نمیتوانم خوشحال باشم.» مرسل، در بهار ۱۳۹۰، کابل را به مقصد سواحل سوزان ویساکا پاتنام در جنوب شرق هند ترک کرد.
نخستین سال اقامت مرسل در ویساکا پتنام و تحصیل در دانشگاه اندرا برای او سرشار از مشقت و ناراحتی بود. هوای سوزان و تفتیدهی سواحل جنوب شرق، مرسل را به یک دختر همواره مریضحال تبدیل کرده بود. این نخستین بار در کل زندگیاش بود که از خانوادهاش دور بود و مجبور بود برخلاف تمام ۲۵ سال زندگیاش که همواره به خانواده متکی بود، به تنهایی از پس از زندگی و تنهایی در کشوری با فرهنگ و حال و احوال به کل متفاوت و بیگانه برآید. سطح آموزش بالا و فشار درس سنگین بود. فارغ از همهی این موارد، بدن مرسل در برابر نیش و سم پشههای حریص و گزندهی ویسکا پتنام حساسیتی شدید داشت. همهی این چالشها اما حریف اشتیاق و انگیزهی قدرتمند مرسل برای به پایان رساندن تحصیلاتاش و دریافت سند ماستری تغذیه نشد. در بهار ۱۳۹۲ مرسل با سند ماستری در رشتهی تغذیه به زادگاهش برگشت.
«کار به مثابهی مأموریت زندگی»
پس از برگشت به کابل، مرسل ۱۱ ماه طاقتفرسای بیکاری را تجربه کرد. همکاران پیشیناش در کمیسیون انرژی اتمی، با حیلتها و کارشکنیها روند استخدام مجدد او را مختل میکردند. پس از ۱۱ ماه، زمانی که ریاست متخصصین کمیسیون عالی انرژی اتمی افغانستان که اکنون به ادارهی انرژی هستهای تغییر عنوان داده است، در کمیسیون اصلاحات اداری و خدمات ملی به اعلان سپرده شد، مرسل مناتی موفق شد به دور از کارشکنیهای همکارانش در امتحان دریافت این بست پذیرفته شود. در حوت ۱۳۹۲ او کارش را به عنوان رییس متخصصین ادارهی انرژی هستهای افغانستان آغاز کرد. مرسل میگوید: «من مشروط به اینکه پس از پایان تحصیلاتام بهصورت جبری دستکم دو سال در دولت افغانستان کار کنم، موفق شدم بورس تحصیلی دریافت کنم اما وقتی برگشتم، جلو استخدام شدنم را میگرفتند. چنین اتفاق خندهدار و مزخرفی فقط در افغانستان اتفاق میافتد.»
در جدی ۱۳۹۸، پس از شش سال رهبری ریاست متخصصین ادارهی انرژی هستهای، زمانی که بهزعم خودش پس از چندین سال فصل جدیدی از شایستگی و تخصص در رهبری اداره با انتصاب دکتر طاهر شاران بهعنوان رییس عمومی این اداره آغاز شده بود، او بالاخره موفق شد متناسب به تخصص و تحصیلاتاش، پس از موفقیت در امتحان، بهعنوان رییس تغذیهی وزارت صحت عامهی کشور استخدام شود.
حوزهی تغذیه و اهمیت آن در سلامت عمومی، مثل بسیاری از حوزههای دیگر در کشوری که بیشترین انرژی و بودجهی آن صرف جنگ، مبارزه با تروریزم و شورش و نوسازی و بازسازی ابتداییترین زیرساختهای خدمات عامه میشود، برای مردم افغانستان، ناآشنا و شناختهنشده است. خانم مناتی میگوید: «بسیاری از مردم، دوستان و اقوامم وقتی میشنوند من ماستری در تغذیه دارم، با تعجب میپرسند این چه رشتهای است. کادر آموزشدیده و متخصص در حوزهی تغذیه در افغانستان بسیار اندک است. در کنار من، حدود ۷ نفر دیگر در حال گذراندن تحصیلاتشان در مقاطع ماستری و دکترای تغذیه هستند. عملا تعداد متخصصین تغذیه در افغانستان به تعداد انگشتان دست میرسد.»
خانم مناتی معتقد است که تغذیه و درمان بیماران با تجویز نسخههای غذایی و تغذیهی مناسب، اهمیت و حساسیت بیشتری نسبت به درمان دارویی در سلامت عمومی دارد.
با آنکه تعداد متخصصین حوزهی تغذیه در افغانستان بسیار اندک است اما خانم مناتی میگوید که ریاست تغذیهی وزارت صحت به همکاری نهادهای بینالمللی و کشورهای همکار افغانستان هرساله دورههای کوتاهمدت و فشردهی آموزش تغذیه برای پرستاران و کارمندان صحی سکتور صحت کشور را برگزار و در پایان این دورهها، به اشتراککنندگان مدرک دیپلوم تغذیه که از نظر اعتبار در میانهی لیسانس و ماستری قرار دارد را صادر میکند.
رییس تغذیهی وزارت صحت افغانستان در نظر دارد مادامی که رهبری این ریاست پرکار را به عهده دارد، خودش را مأمور و مسئول میداند که دو برنامهی صحی استراتژیک و درازمدت در عرصهی صحت و تغذیه را اجرا و به سرانجام برساند: «معتقدم انسان زندگی میکند که اهدافی داشته باشد و برای دستیابی به این اهداف سخت بکوشد. این وجه تمایز نوع بشر و دیگر انواع حیوانات است. بشر زندگی هدفمندی دارد. من خودم را مأمور میدانم که در راستای دستیابی به اهدافی که برای خودم تعیین کردهام مسئولانه کار کنم.»
ایجاد واحد تغذیه برای درمان غذایی در کنار درمان دارویی در همهی شفاخانههای کشور و درمان کودکان و مادران مبتلا به سوءتغذیه توسط رژیم غذایی بومی کشور، دو هدفی است که رییس تغذیهی وزارت صحت خودش را مأمور به اجرا و به سرانجامرساندن آن میداند: «اگر درمان دارویی بیمار انجام شود اما رژیم غذایی مناسب برای جلوگیری از تبعات صحی داروهای تجویزشده و جلوگیری از مبتلاشدن بیمار به سوءتغذیه تجویز نشود، آسیبهای سنگین و بزرگی به سلامت عمومی وارد میشود. این اتفاق در افغانستان میافتد. درمان غذایی برای جلوگیری از ابتلا به سوءتغذیه اصلا وجود ندارد. شفاخانههای افغانستان باید به واحد تغذیه و زیرساختهای آن مجهز شود. اکنون، تنها برنامهای که برای درمان کودکان و مادران مبتلا به سوءتغذیه در افغانستان وجود دارد، استفاده از داروهای سوءتغذیهای است که عمدتا در پاکستان و هند تولید میشود. هر سال، ۲۰ میلیون دالر بودجه برای تهیه و تجویز این داروها استفاده میشود. این داروها کیفیت قابل قبول ندارد و از سوی دیگر نمیتواند پایدار باشد. افغانستان باید سیستم و برنامهی درمان سوءتغذیهی کودکان را با استفاده از یک رژیم غذایی بومی روی دست بگیرد. مواد غذایی بومی افغانستان عملا و با کیفیت بالایی این قابلیت را دارد که در راستای مبارزه با سوءتغذیه استفاده شود. این را مأموریت زندگیام میدانم که به این دو هدف برسم و بتوانم نرخ سوءتغذیه را در کودکان افغان به حداقل برسانم.»
عکسها: ارسالشده به اطلاعات روز