دشمن اشتباهی – 97

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش نود و هفتم

12

یورش اوباما

مردم افغانستان از تمام ولایت‌ها به من می‌گفتند که طالبان با ایجاد ترس و وحشت مردم را زیر کنترول خود نگه ‌می‌داشتند. این فضای ارعاب طالبان بر مردم، شکسته ‌شده بود. هنوز هم سفر با موتر به تنهایی در اطراف ولایت قندهار، برای ما و خبرنگاران داخلی که با روزنامه‌نگاران خارجی کار می‌کردند،‌ خیلی خطرناک بود. به این دلیل،‌ من اکثر وقت‌ها با کاروان‌های نظامی سفر می‌کردم. ما به ولسوالی‌ها با موترهای زرهی و یا با چرخ‌بال می‌رفتیم. به‌طور مستقل من فقط می‌توانستم به شهر قندهار بروم،‌ در یک هوتل اتاق بگیرم و برای مصاحبه با مردم داخل شهر، بیرون شوم. برای مردم محل، ناگهان فضای این ولایت باز شده بود و آنان می‌توانستند گشت‌وگذار کنند. حاجی آغا کاکا،‌ یکی از بزرگان دهکده‌ی کوکران و یکی از فرماندهان مجاهدین پیشین، به خاطر ترس از کشته شدن به دست طالبان،‌ در دو سال اخیر حتا نتوانسته بود به مسجد روستای خود برود یا تا آخر جاده‌ی روستایش قدم بزند. این دهکده،‌ چند مایل دورتر از شهر،‌ به طرف غرب قندهار واقع شده است. طالبان از این دهکده به حیث محل آمادگی برای حمله بر شهر قندهار استفاده می‌کردند. اما اکنون، یک پایگاه سربازان ارتش افغانستان و امریکا در نزدیکی خانه‌اش ایجاد شده و شرایط طور دیگر رقم خورده بود. او گفت: «حالا اگر طالبان بخواهند وارد دهکده‌ی ما شوند،‌ مانند دزد می‌آیند. یک روز پیش، ما یکی از آنان را دیدیم و او فرار کرد.»

برای آن تعداد از روزنامه‌نگاران که از سال 2001 به این‌سو،‌ از قندهار گزارش تهیه می‌کردند، این یورش نشان‌دهنده‌ی تحول بزرگی بود. طالبان از سراسر این ولایت پاک‌سازی شده بودند و برای حفظ و بهبود امنیت برنامه وجود داشت. فرماندهان نظامی محتاط بودند. آنان هشدار می‌دادند که منجسم کردن تمام نیروهای امنیتی افغانستان کار سختی است و متقاعد کردن مردم به پشتیبانی از حکومت یک روند زمان‌گیر و آهسته است. همه کس از نیروهای جدید استقبال نمی‌کردند. زمانی که ما برای گشت‌زنی (گزمه) به کوکران رفتیم،‌ یکی از جوانان آنجا به سربازان افغانستان طعنه زد و از آنها پرسید که چرا به ارتش کفر پیوسته اند. حاجی آغا کاکا به وجود مشکلات اعتراف کرد. خانواده‌ها دو دسته شده بودند و برای تسویه‌‌ حساب موضع گرفته بودند. حاجی آغا کاکا گفت: «این روزها شما باید محتاط باشید تا با پسر خود دعوا نکنید،‌ چون احتمال دارد او از پیش شما برود و به طالبان بپیوندد.»

با این حال، طالبان آسیب‌های سنگینی را متحمل شده بودند. سربازان ایالات متحده،‌ تماس‌های رادیویی طالبان را شنود و ثبت کرده بودند که در میدان نبرد از کمک به همدیگر پرهیز می‌کردند و از مردم محل شکایت داشتند که دیگر با آنان همکاری نمی‌کنند، به آنان غذا نمی‌دهند و مرده‌های‌شان را دفن نمی‌کنند.

سربازان امریکایی،‌ نیز،‌ اطلاعات استخباراتی دریافت کردند که فرماندهان طالبان در برابر دستورهای ترک پناه‌گاه‌شان در پاکستان و پیوستن به جنگ مقاومت می‌کنند. بعضی از طالبان حتا صحبت از پیوستن به برنامه‌ی مصالحه‌ی دولت افغانستان می‌کردند. با پشتیبانی ناتو، رییس جمهورکرزی برنامه‌ی مصالحه را با ایجاد شورای عالی صلح بار دیگر تقویه کرده بود تا طالبان را در سطوح مختلف تشویق کند که جنگ را ترک کرده و با دریافت مصئونیت و کار، به صلح بپیوندند. این کمیسیون هیچ‌گاهی موفق به ایجاد شگاف چشم‌گیر در میان طالبان نشد، اما توانست پیام راه حل صلح‌آمیز را به سراسر افغانستان برساند که در تضعیف هدف و مدعای طالبان کمک کرد.

تا ماه نومبر، فرماندهان امریکایی در ولسوالی ژیری نشانه‌های بیشتری پیدا کردند که شورشیان احساس بی‌امنیتی می‌کنند. طالبان دیگر با پخش شب‌نامه مردم را تهدید نمی‌کردند. به جای آن، از شب‌نامه برای درخواست کمک از مردم استفاده می‌کردند. کاپیتان کراوفورد به من گفت: «آنان می‌خواستند که در برنامه‌‌های کار در بدل پول کار نکنند و برای آنان غذا و جایی برای خواب بدهند.» این فرمانده می‌دانست که وفاداری‌های محلی به آسانی شکسته نمی شود. مردم به او گفته بودند که آنان منتظرند تا ببینند که آیا امریکایی‌ها می‌توانند تا دو ماه آینده این منطقه را زیر کنترل‌شان نگهدارند یا نه. او گفت: «چهار ماه پیش این‌گونه بود.» فرمانده سربازان در ژیری، دگر من تام مک‌فدین، گفت که او احساس می‌کند که ترس از میان مردم رخت بر می‌بندد و مردم همکاری با نیروهایش را آغاز کرده اند. صدها تن کارگر کار را روی پروژه‌های محل‌شان شروع کرده بودند و حکومت محلی تازه‌بنیاد،‌ به فعالیت آغاز کرده بود.

جنوری 2011. بعد از آن یورش، مردم شهر قندهار می‌گفتند که شمار زیادی از طالبان به داخل شهر خزیده و مخفی شده اند. معمولا جنگجویان طالبان در فصل زمستان به شهرها می‌آمدند. در این فصل کوه‌ها خیلی سرد می‌شدند و پوشش سبز دره‌ها از بین می‌رفت و جنگ برای طالبان دشوار می‌شد. آنان با دوستان سابق‌شان زندگی می‌کردند و به کارهای روزمزدی روی می‌آوردند. بعضی از آنان مصروف بمب‌گذاری و ترور می‌شدند. در این زمستان آنان عین کار را کردند، اما روحیه‌ی آنان ضعیف بود. آنان خیلی تضعیف شده بودند و خود را شکارشده احساس می‌کردند. برای حفاظت شان، آنان به ارتباطات سابق‌شان روی آورده بودند. یکی از همکاران داخلی ما، با یک آشنای قدیمی اش این‌گونه نزدیک شد. آن مرد یک فرمانده سطح متوسط طالبان بود و از دوستان قابل اعتمادش پناه خواسته بود. مصاحبه کردن با اعضای طالبان هرگز آسان نبود،‌ چون آنان از خیلی وقت، ژورنالیستان را یا به دلایل سیاسی و یا به خاطر به دست آوردن پول اختطاف می‌کردند. اما بعد از عملیات پاک‌سازی در قندهار اوضاع تغییر کرده بود و مصاحبه با اعضای طالبان امکان‌پذیر به نظر می‌رسید. وقتی من از او پرسیدم که آیا آن طالب با من مصاحبه می‌کند، پاسخ مثبت دریافتم. کسی که این سوال مرا به او رساند، دوست کهنه‌ی آن عضو طالبان بود. ما توافق کردیم که از او عکس نگیرم و نام اصلی‌اش را نشر نکنم. او از من خواست که پیامش را صادقانه گزارش دهم.

ما در یک محل زیر ساخت‌وساز در حاشیه‌ی قندهار دیدار کردیم. این فرمانده طالبان، مانند مردان کارگر افغانستان که از روستاها به شهر می‌آمدند، معلوم می‌شد: قدبلند، ریشکی، چهره‌ای استخوانی قوی زیر دستار. او قسمت بالایی تنش را در یک شال پنبه‌ای پیچیده بود. با وجود آن‌که درجه‌ی حرارت نزدیک به صفر بود، او کفش چرمی بدون جوراب پوشیده بود و بدون درنگ بالای فرش سیمانی یک خانه‌ی نیمه‌ساخت نشست. ما در آنجا برای انجام مصاحبه با هم دیدار می‌کردیم. او چهل و پنج ساله و از باشندگان اصلی ولایت قندهار بود. او تمام عمرش را جنگ کرده بود. در هفده سالگی به صف مجاهدین برای جنگ در برابر ارتش شوروی پیوسته و در سال 1994، در همان آغاز شکل‌گیری طالبان، با آنان یکجا شده بود. او از رهبران مجاهدین که بر سر قدرت بین خود ‌جنگیده بودند، متنفر بود و با لحن تلخ،‌ آنان را به خاطر آوردن سال‌ها جنگ، به شمول ظهور طالبان، در کشور نکوهش می‌کرد. او در سال 2001، پیش از حمله‌ی یازدهم سپتمبر، در شمال افغانستان شدیدا زخمی شده و چندین سال را در نقاهت در پاکستان سپری کرده بود.

او در سال 2004 یا 2005 بار دیگر به شورشیان پیوسته و به حیث فرمانده و مسئول تدارکات نقش بازی کرده بود. برادرانش که پیش از او در صف طالبان می‌جنگیدند، او را به صحنه وارد کرده بودند. بعد از آخرین نبردها در اطراف قندهار، او در شهر زندگی می‌کرد و به صورت مداوم جایش را تغییر می‌داد و بیش از یک روز، در یک‌جا نمی‌نشست. او گفت که از ایستگاه‌های بازرسی پولیس و ارتش، بدون کدام مشکلی، گذر کرده است.