آیتالله احمدی
آیا انتقاد زبان مشخصی هم دارد؟ و آیا هنرمندان و نویسندگان ما با استفاده از فراهمها و امکانات تکنولوژیکی برای فرداها هم کاری (تولید اثر) میکند؟ در اینکه انتقاد و تغییر، لازم و ملزوم یکدیگر است، شکی نیست. یعنی انتقاد اگر روند تغییر اجتماعی را سرعت نبخشد، سرانجام تأثیر خود را بر او خواهد گذاشت؛ اما حرف رویِ این است که ما انتقاد را مهم نپنداشتهایم و زبان انتقادی را آنچنان که لازم است، درنیافتهایم. یعنی کاری را نمیکنیم که هم انتقاد ما ماندگار شود و هم اثرگذاری و کارایی خود را حفظ کند. مثلا یک هنرمند (نقاش) ما بهجای اینکه اثر هنریِ ماندگار خلق کند، میشود فعال جامعه مدنی و تمام فعالیتهایش هم در حد فیسبوکنویسی و روزمرگی خلاصه میشود.
بهنظر من اگر کسی دست به انتقاد میبرَد و میخواهد چیزی بگوید، بهتر آن است که با زبان خودش حرف بزند نه با زبان دیگری. بهطور مثال زبان فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا، شاملو، نیما، ویکتور هوگو و … شعر بود. زبان شاتوبریان، چخوف، داستایفسکی، پائولو کویلو، گورکی گوگول و … رمان بود. زبان پیکاسو، ونگوگ، مونگ، مالویچ، جوزف کاسوت، محمد سیاهقلم و … هنرهای تجسمی و نقاشی بود. زبان ویلیام کانتریچ طراحیهای سیاه و سفید و انیمیشنهای جالبش است و زبان اندیوارهول، ابراموویچ و … هنر اجرا و زبان مارسل دوشان نقاشیها و چیدمانهای جنجالی و دادائیستی – فوتوریستیاش بود. زبان سقراط، ارسطو، افلاطون، هایدگر، نیچه، ویتگنشتاین، هوسرل، سهروردی، طباطبایی، مطهری و … فلسفه بود. زبان طبری، بیهقی، فیضمحمد کاتب، غلاممحمد غبار و … تاریخنگاری بود و همچنان زبان هراری تاریخنگاری و فلسفه است. زبان ملانصرالدین فکاهیهای شیرین و زبان چارلی چاپلین هم فیلمهای بیرنگ و کمدی جالبش بود. آنان به زبان (هنر/ تخصص)شان دامنهی انتقاد، اعتراض، و گپ دلشان را تا به امروز کشاندهاند.
راز اینکه آنان تا به امروز دوام آوردهاند و نیک میدانیم که همچنان دوام خواهد آورد، در این است که آنان با مسائل، کسان و جهان بهشکل بنیادی و دوامدار پرداختند که با این کارشان در واقع اثر خلق کردند و چیزهای معناداری از خودشان برجای گذاشتند؛ نه اینکه روزمرگی کنند.
از نظر هایدگر ما در جهان هستندگانی هستیم که با رویارویی با جهان پیوند یافتهایم. البته هایدگر بر آن است که این گونه در جهان-بودن بشر، نمیتواند ذات یگانهی وجود انسان را به خوبی توصیف کند؛ زیرا نهایتا حیوانات هم با جهان رویارویند و تا حدی هم محیط پیرامونشان را میفهمند؛ اما چیزی که این هستندگان را با شیوهی خاص هستیِ ما (دازاین) متمایز میکند، فروافتادگی و جذب در کاربردهای روزمره نیست؛ بلکه توانایی ما برای نگریستن زندگی شخصی خود، همچون مسألهای شایستهی توجه و اهتمام برای از آنِ خودساختن زندگی است؛ آنهم از طریق معنابخشی و جهتدهی به زندگی. از این رو زندگی انسانی ما تنها زمانی «اصیل» خواهد بود که به هستی خویش توجه کنیم. در غیر این صورت، اگر مجذوب و غرق در رویههای روزمره باشیم، آنگونه باشیم که در بخش عمدهی حیات خویش هستیم، زندگی ما «غیراصیل» خواهد بود و سلایق و علایق «کسان» یا تودهی بیشکل و فروافتادهی «آدمیزادگان» که بر روزمرگی میانمایه در زندگی بشر حاکم است، هستی ما را نیز در دستان خود خواهد گرفت.
خلاصه اینکه یک هنرمند انتقادی و کنشگر، وقتی در مواجهه با مسائل قرار میگیرد و چیزی میخواهد بگوید، راه درست آن است که از طریق زبان (هنر) خودش بگوید. یعنی میتواند فیلم اعتراضی بسازد، داستان بنویسد، نقاشی کند و یا چیدمان و مجسمه بسازد. یا آواز بخواند. حتا میتواند در میدانی شهر و در میان ازدحام خودشکنجگی کند، یا رژه انتقادی برود تا فریادش را به گوش حکام و حتا جهانیان برساند، نه اینکه کارشناس مسائل سیاسی شود. ممکن کارهای هنری او در زمان خودش درک نشود و به مشکلات گوناگونی هم بربخورد؛ ولی خالی از تأثیر هم نخواهد ماند. همینکه اثر هنری تولید میشود، خیلی کار است. در واقع وقتی هنرمندی ذهنیت و ایدهی خود را در قالب یک اثر هنری خلق میکند، از نبودن به بودن میرسد که نهایتا این بودنها و شدنها با تکثیر و توالیِ هم کارگر میافتد.
حالا مشکل وقتی پیش میآید که مثلا یک معمار به جای اینکه به زیربنا و استحکامِ ستونپایههای ساختمانش که قرار است بسازد فکر کند، کتابِ نقد در مورد فرق واژههای زبان دری و فارسی بنویسد.
درحالیکه همین معمار بهجای اینکه به کار دیگری دخالت کند و فعالیتهای غیرحرفهای و آماتوری داشته باشد، میتواند ایدهها و انتقاداتش را در نقشههای معماری و بدنههای تعمیراتش پیاده کند، تا سرانجام هم راه و سبک خودش را پیدا کند و هم بر محیط اجتماعی اثرگذار واقع شود.