جمیل حنیفی
مهر خدا مهرزاد
یادداشت مترجم: متن ذیل ترجمه مقاله جمیل حنیفی است که تحت عنوان “Editing the Past: Colonial Production of Hegemony Through the Loya Jerga in Afghanistan” در شماره بیست و هفتم ژورنال مطالعات ایران در سال 2004 نشر شده است. حنیفی که خود پشتون است، در این نوشته تأکید میکند که حاکمان پشتون افغانستان برای جلب حمایت پشتونها و نیز ارعاب غیرپشتونها، لویهجرگه را دست و پا کرده و از آن بهعنوان دستگاهی هژمونیک برای ایجاد اجماع استفاده کردهاند. حنیفی معتقد است که لویهجرگه به تعبیر اریک هابسبام «اختراع سنت» است که به واقعیت عینی و بلامنازع تاریخ سیاسی افغانستان تبدیل شده است. مترجم با تمام دیدگاههای مطرحشده در این نوشته لزوما همدل نیست و مراد از ترجمهی این جستار آغاز بحث و فحص جدیتر در باب «عالیترین مظهر اراده مردم افغانستان» است.
با فروپاشی حکومت مرکزی افغانستان در اپریل 1992م، راه فروپاشی کامل دستگاه دولتی هموار شد. این غائله [فروپاشی دولت] با اشغال افغانستان توسط امریکا در پاییز 2001م. خاتمه یافت. در اوایل اشغال، حامد کرزی، مهاجر افغان، بهعنوان مردی که قرار بود رییس دولت آینده افغانستان شود، در میان سربازان امریکایی در پردههای تلویزیونهای غربی ظاهر شد. اندکی پس از آن، رسانهها تصویری آقای کرزی را با دستار بر سر نشان دادند که در آن محمدظاهر، شاه تبعیدی افغانستان در ایتالیا، در حال اهدای قرآن به وی بود. آن تصویر به گونهی نمادین حامل این پیام بود: تقرر کرزی جوان بهعنوان رییس حکومت، مهر تأیید شاه مُسن را دارد.
در پنجم دسامبر سال 2001م، کنفرانسی با حضور حدود سی مهاجر افغان –اعضای بورژوازی قبل از 1978م افغانستان یا فرزندانشان– در بُن، آلمان برگزار شد. این گردهمایی ظاهرا در هماهنگی با سازمان ملل متحد، توسط ایالات متحده حمایت مالی و کنترل میشد. کنفرانس بُن سندی را تحت عنوان «توافقنامه تنظیم مؤقت در افغانستان تا استقرار مجدد نهادهای دایمی دولت» تهیه کرد. این «موافقتنامه بُن»، «اداره مؤقت» را بهعنوان دولت افغانستان و ضمیمه چهارم آن، حامد کرزی را بهعنوان رییس این اداره، معرفی کرد. در توافقنامه تصریح شده بود تا در مدت شش ماه بعد از بیست و دوم دسامبر، «لویهجرگه اضطراری» برای تشکیل یک حکومت انتقالی دایر شود. این حکومت مسئولیت «رهبری افغانستان را تا زمانی که یک دولت کاملا منتخب توسط انتخابات آزاد و عادلانه حداکثر دو سال بعد از تدویر لویهجرگه اضطراری سر کار بیاید» دارد: «لویهجرگه قانون اساسی باید در طول هژده ماه حکومت انتقالی دایر گردد تا قانون اساسی جدیدی را برای افغانستان تصویب کند. لویهجرگه اضطراری توسط عالیجناب محمد ظاهر، شاه سابق افغانستان افتتاح میشود.»
در جریان اشغال افغانستان توسط امریکا، رسانههای جمعی جهانی، میزان بیسابقهای از اطلاعات و اخبار را در مورد افغانستان، لویهجرگهها، حکومت کابل، و حامد کرزی منتشر کردند. لویهجرگه بهعنوان یک مشق موفقانه دموکراسی و حکومت منتخب، توسط غربیها مورد تحسین و تمجید قرار گرفته است؛ تا آنجا که بعضی از رهبران دولت ایالات متحده و مطبوعات جهانی کاربردش را در بازسازی سیاسی عراق توصیه کردند. لخضر ابراهیمی، نماینده سازمان ملل که دو لویهجرگه را در افغانستان برنامهریزی و عملی کرد، حالا مأموریت ایجاد یک دولت موقت را در عراق دارد. بهنظر میرسد که این میکانیزم عجیب افغانی برای به تولید هژمونی بوروژوازی، به وسیله مورد علاقه کسب اجماع در بازی جدید استعماری امریکایی در خاورمیانه و آسیای مرکزی تبدیل شده است.
دانشمندان اروپایی-امریکایی، روشنفکران محلی و سیاستمداران، لویهجرگه را بهحیث والاترین منبع مشروعیت برای دولت افغانستان، سیاستها و تصامیماش میپندارند. به جز یک مطالعه توصیفی لویهجرگههای سالهای 1941، 1955 و 1964، دیگر هیچ مطالعه روشمندی از این ویژگی دولت در افغانستان وجود ندارد. اما اگر بنا باشد که موضوع را ناقدانه شکافت، واقع این است که لویهجرگه، مهمترین امتیاز هژمونیک و کسب رضایت برای شاهان و رؤسای دولت پسا 1919 دولت افغانستان بوده است. در این نوشتار، مفهوم «هژمونی» آنتونیو گرامشی در عموم به معنای رسوم طبقه حاکم است؛ از جمله فرایندی که بهوسیله آن کسانیکه رهبری اخلاقی و فکری در جامعه مدنی را به عهده دارند، از طبقه محکوم کسب رضایت میکنند. لویهجرگه در اینجا بهعنوان یکی از عناصر «دستگاه هژمون» افغانستان تلقی میشود. دستگاه هژمون شامل «مجموعه پیچیدهای از نهادها، ایدئولوژیها، رسوم و نمایندگان، بهشمول روشنفکران» است. بر علاوه لویهجرگه، مدارس و دانشگاهها، موزهها، کتابخانهها، جشنهای مردمی استقلال و رویدادهای مذهبی، نشریات دولتی (روزنامه ها، مجلات و کتابها)، رادیو، شوراهای «نمایندگی» در کابل و مراکز ولایات، و صوفیان و حلقههای مذهبی دیگر، تا جایی که بازتابدهنده منافع طبقه حاکم در جامعه مدنی بودند، نیز شامل دستگاه هژمون افغانی میشدند. ایدهی اصلی برای دستگاه هژمونیک، ایدئولوژی است، که گرامشی آن را «برداشتی از جهان که بهطور ضمنی در هنر، قانون، فعالیت اقتصادی و در تمام جلوههای زندگی فردی و جمعی نمایان میشود» میدانست. دیدگاه غربی «لویهجرگه چونان ابزار مشروعیتبخش»، عمدتا از ایدئولوژیای که توسط منافع بورژوای دولت افغانستان و حامیان روشنفکرش ترویج شده است، سرچشمه میگیرد.
برای درک منتقدانه از منشا و مبدأ و پویایی لویهجرگه، لازم است ابتدا این نکته را فهمید که نویسندگان اروپایی، نخبگان فکری افغانستان و پادشاهان دو قرن اخیر، دولت افغانستان و بنیانگذار آن را چگونه در عینِ رویداد تاریخی در 1747 قرار دادهاند. آن رویداد بهطور گستردهای بهعنوان الگویی برای رفتار و ساختار لویهجرگه در اختیار دولت افغانستان در مواقع بحرانهای بزرگ دیده میشود. لویهجرگه اساسا چارچوبی است که در آن دولت افغانستان ایدههای تحریفشده غربی در رابطه با نمایندگی مردمی در دولت را وام گرفته و بر آن برچسبهای «پشتو» زده است. واقع این است که لویهجرگه برای تصدیق مشروعیت فرمانروا، حکومتاش و سیاستها و اقدامات او عمل کرده است. سویهی پشتونی یا قبلیوی سلطنت افغانستان، بسیار اندک بود و لویهجرگه به هیچ عنوان نمیتوانست اسباب نمایندگی مردم افغانستان را فراهم کند و به همین دلیل از فراهمکردن محلی برای بحث آزاد، بلامانع و بیطرفانه در مسائل فراراه دولت عاجر بوده است. از 1922م. بدینسو، یازده لویهجرگه در افغانستان دایر شده است و هر نُه قانون اساسی کشور در همین مدت توسط همین مجمعها به تصویب رسیده است. یادداشتهایی نسبتا جامعی تنها از لویهجرگه سال 1924م. منتشر شده و به جا مانده است. این مقاله به کندوکاو منتقدانه این سوابق خواهد پرداخت و به دنبال آن، مروری بر چگونگی نقش دولت افغانستان در تقویت، ترویج و دستکاری این دستگاه هژمونیک در طول 85 سال گذشته در غیاب نهادهای پارلمانی آزاد و منتخب دموکراتیک خواهد داشت. اما نخست بگذارید مختصرا به معنا و موقعیت اتنوگرافیک جرگه (اتحاد محلی پشتونها برای حل مناقشه که مفهوم لویهجرگه از آن اقتباس شده است) بپردازیم.
جایگاه اتنوگرافیک جرگه و لویهجرگه
در میان پشتونهای اسکانیافته و کوچیِ آسیای میانه، جرگه یک سازوکار سیاسی برای حل و فصل اختلافات محلی است و تنها هنگام نیاز پدید میآید. جرگه در واقع نمادی از خودمختاری قبیلهای است و در لباس سنتی خود، در حاشیهی دولت کاربرد دارد. کلمه جرگه در پشتو به معنای مجلس، شورا یا گردهمایی است. گهگاهی به جای مَرَکه – مباحثه یا گفتگو – مورد استفاده قرار میگیرد. ابتکار عمل برای فراخوانی جرگه توسط افراد و گروههای محلی انجام میشود، نه توسط نماینده خارجی مثل دولت. حتا در مواردی که تعدادی از جرگهها در یک مجمع گرد هم میآیند، از برچسب یک شورای واحد استفاده میشود. حداقل یک نمونهی شناختهشده وجود دارد که دولت استعماری بریتانیا آرزو داشت قبیله پشتون مسعود را دور هم جمع کند و برای آن لفظ انگلیسی «جرگه بزرگ» را استفاده کردند، اما آن رویداد به «یک جماعت بیسروپا» مبدل شد. اولین ارجاع کتبی به جرگه در دوره استعمار، توسط مونتستوارت الفینستون، نماینده دولت هند بریتانیایی به دربار حاکم کابل در پایتخت تابستانیاش در پیشاور، انجام گرفته است. نخستین ارجاع یک فرهنگ لغت به جرگه توسط هنری جورج راورتی، هنری والتر بلیو و ج.گ. لوریمر – همه افسران استعماری دولت بریتانیایی هند – داده شده است. سایر ارجاعات اولیه به جرگه به متون رسمی استعماری انگلیس در مورد پشتونها محدود است.
از لحاظ نظری، همهی مردان بزرگسال در جامعه میتوانند بهطور مساوی در جرگه شرکت کنند و یا خواستار تشکیل آن شوند. در عمل اما، بزرگان و اعضای تأثیرگذار مرد میتوانند شورا را دایر کنند. هیچ کس رسما جرگه را رهبری نمیکند و همهی اشتراککنندگان مرد حق سخنرانی دارند. جرگههای محلی بهندرت بیش از 25 عضو دارد. تصامیم جرگه مبتنی بر اجماع است؛ مخالفت شدیدا تنبیه میشود و ندرتا مجاز است. در جوامع کوچک، جرگه در نزدیکی یک قبرستان یا مسجد محل –که تجهیزات برگزاری جرگه بهراحتی در دسترس باشد– برگزار میشود. فضای باز بر فضای بسته اولویت دارد. تصامیم جرگه نهایی است و کسی که از آن پیروی نکند، از جامعه بیرون انداخته و یا خانهاش به آتش کشیده میشود. افرادی که مأموریت اجرای تصامیم جرگه را دارند، بهطور جمعی و نمادین څلوېښتی (40) یاد میشوند، اما تعدادشان بسته به بزرگی جامعه و پیچیدگی کار است. یک جرگه محلی ممکن است با همتای دیگر خود بر سر اختلافات میان اجتماعی مذاکره کند. تحت سلطه استعمار و در دوران پسا استعماری، جرگههای محلی در افغانستان، به تنهایی یا به همراه دیگر جرگهها، با نمایندگان دولت مذاکره میکردند.
اگرچه اصطلاح جرگه برای غیرپشتونهای افغانستان و مناطق اطراف آن آشنا است، آنان این برچسب را بر مجامع و شوراهای محلی حل مناقشهشان استفاده نمیکنند. اصطلاح رایج در مناطق غیرپشتون افغانستان برای یک مجلس محلی یا بدنههای مشورتی، شورای محلی (طی سالهای 1919 تا 1929م.) یا مجلس مشوره (وابسته به حکومتهای ولایتی) بود. در دورههای سلطنت امیر حبیبالله (1901 تا 1919م.) و امیر امانالله (1919 تا 1929م.)، حکومت، شورای دولت را که متشکل از اعضای عالیرتبه حکومت مرکزی و حلقه درونی شاه بود، تشکیل داد. اما این رسم پس از سقوط امیر امانالله در سال 1929م. از بین رفت و با شروع سال 1930م «مجلس شورا» معرفی شد. صفت «ملی» برای نشاندادن همگانیبودن مجلس، گاهی بهعنوان یک پسوند در پس مجلس شورا اضافه میشد (مجلس شورای ملی). در سال 1933م مجلس اعیان (مجلس اشراف و بزرگان) معرفی شد. طی سالهای 1964م. الی 1978م. مجلس شورا و مجلس اعیان هر دو به ولسی جرگه (مجلس مردم) و د مشرانو جرگه (شورای بزرگان) تغییر یافتند. در ایران، جرگه به یک حلقه، گروه، انجمن یا دسته اشاره میکند و استفاده از آن برچسب برای سازوکارهای محلی و قبیلهای بر حل اختلافات در آن کشور ناشناخته است.
سوابق قومنگاری و تاریخی موجود قبل از 1922م. که با قبایل و حکومتهای افغانستان و مناطق اطراف آن سروکار دارد، حاوی اشاره خاصی به مفهوم یا دستگاه لویهجرگه نیست. با این حال، نویسندگان ناسیونالیست افغان مانند میر غلاممحمد غبار و محمدعالم فیضزاد تأکید میکنند که لویهجرگه، بهعنوان ویژگی دولت مرکزی در افغانستان، به دوران ماقبل اسلام باز میگردد. یکی از روشنفکران افغان در امریکای شمالی [غلام رؤوف روشان] ادعا میکند که «یک لویهجرگه بزرگ افغان توسط امپراطور کانیشکا کمی کمتر از دو هزار سال قبل تشکیل شده بود.» اما هیچ مدرک تاریخی یا باستانشناختیای برای ثبوت این ادعاها در دست نیست. هیچ سابقهای از مجالس یا شوراها یا کدام نهاد مشخص نماینده که دولت آن را تشکیل داده باشد یا حاکمان افغانستان قبل از 1922م. با آنها مشورت کرده باشند، وجود ندارد. غبار، برجستهترین مؤرخ قرن بیستم افغان، مینویسد که امیر شیرعلی (که از 1863 تا 1866م. و 1868 تا 1879م. حکمرانی کرد) یک «لویهجرگه» را در 1866م. دایر نمود. اما منبعی که او نقل میکند از «مجلس» یاد میکند، نه از جرگه یا لویهجرگه. پس از غبار، حسن کاوون کاکر، تاریخپژوه آموزشدیدهی انگلیس که در باب قرن نوزدهم تحقیق میکرد، از برگزاری سه لویهجرگه در دوره سلطنت امیر عبدالرحمان مینویسد. او هیج سندی را برای اثبات این ادعا ارائه نمیکند. همین گونه، لویی دوپری نیز ادعا میکند که عبدالرحمان «مجلس عمومی (لویهجرگه) را که شامل سه دسته از شهروندان افغان میشد برگزار کرد: برخی سردارهای خانواده شاهی؛ خانهای مهم یا خوانین ملکی و نخبگان قدرت روستایی از مناطق مختلف کشور؛ و رهبران مذهبی که او اما تحمل مخالفتشان را نداشت.» دوپری نیز مانند کاکر، هیچ مدرکی را برای تأیید این ادعای مهم پیش نمیکند. به همین ترتیب، بارنت ر. روبین، استاد علوم سیاسی امریکایی که بهطور گستردهای در مورد افغانستان نوشته است، بدون هیچ گونه سندی مینویسد که امیر عبدالرحمان «سنت نمایندگی قبیلهای را با تأسیس لویهجرگه اصلاح کرد.» لودیگ آدامک، استاد علوم سیاسی امریکایی ادعا میکند که امیر حبیبالله (1901 تا 1919م.) در سال 1915م. «لویهجرگه»ای را بهمنظور تصمیمگیری در مورد جایگاه افغانستان در جنگ جهانی اول و تهیه پاسخی به خواست انگلیسیها برای بیطرفی افغانستان دایر کرد. او سند آرشیف انگلیس را بهعنوان منبع خود قرار میدهد. غبار از طرف دیگر از «جرگهی عمومی» 1520 نفرهی «رهبران احتمالی جهاد» که امیر حبیبالله به همین منظور در کابل فراخوانده بود، نقل میکند.
هرچند لویهجرگه بهعنوان برساختههای زبان پشتو ساخته شده است، هیچ استفادهای از این برچسب بر سازوکارهای اجتماعی قبایل پشتون در منطقه وجود ندارد. در زبان پشتو، اسم دارای جنسیت است، و یک صفت بر اسم مقدم است و [همین صفت] باید جنسیت را منعکس کند. بنابراین، لویه (صفت زنانه) به معنی بزرگ؛ جرگه (اسم زنانه) به معنی مجلس، گردهمایی است که ترکیب هر دو به معنی مجلس بزرگ یا شورای بزرگ است. اولین کاربرد این اصطلاح در رابطه به شرح اقدامات مجلسی دیده میشود که در سال 1922 به دستور امیر امانالله در جلال آباد برای بحث و تصویب اولین قانون اساسی افغانستان تشکیل شده است. برای این موضوع به پروندههای منتشرشده لویهجرگه سال 1924م. مراجعه کنید. برچسب لویهجرگه که توسط دولت افغانستان در سال 1922م. ابداع شده است، در واقع بازسازی استعماریِ وقایع سال 1747م. پیرامون ظهور احمد خان ابدالی (ح. 1747 تا 1752م.) به شهرت سیاسی – لحظه تولد سلطنت افغانستان – نشأت میگیرد. این وقایع اصالتا در چندین تاریخچهی محلی فارسی از قرن هژدهم، نوزدهم و بیستم در صورتهای گوناگون ارائه شده است. احمد خان افسر قبلی دربار نادر شاه افشار بود که پس از قتل شاهاش، خود را حاکم قلمرو وسیعی یافت که بعدها در اواخر قرن نوزدهم، افغانستان از آن بیرون آمد. فرزندان او به نوعی تا سال 1978م. بر افغانستان حکومت راندند.
براساس متون که توسط دولت و نخبگان افغانستان تولید شده است و نیز براساس باورهای جاافتاده در مورد مجلس قبیلهای که رویداد تاجپوشی در آن اتفاق افتاده، احمدخان، بنیانگذار افسانهای دولت افغانستان، با اجماع حاضرین انتخاب شد و به حیث پادشاه افغانستان در 1747م. به تاج و تخت رسید. این روایات با الهام از خوانش گمراهکننده و بزکشدهی اروپایی از نوشتههای محلی شکل گرفته است. [برای فهم خوبتر این نکته به ترجمهی محمد محمدی از فصل مربوط به قدرت رسیدن احمد شاه ابدالیِ کتاب «افغانستان از 1260 بدین سوی» جانتان لی نگاه کنید.] نخستین و جامعترین روایت پیشااستعماری از دستیافتن احمد خان به قدرت سیاسی توسط تاریخ نگارِ دربار احمد خان ابدالی «محمود الحسینی المنشی ابن ابراهیم الجامی» بین سالهای 1753م. الی 1774م. نگاشته شده است. این روایت هیچ اشارهای به مجلسی تنظیمیافته که طی آن احمد خان انتخاب و تاجگذاری شده باشد، نمیکند. همینگونه، هیچ یادی از انتخاب و تاجگذاری در این کتاب نشده است. در این روایت به وضاحت آمده است که حین یک گردهمایی در قندهار در سال 1747م.، درویشی بنام صابر، رشتههایی از گیاه سبز را بر کلاه احمد خان گذاشت و او را پادشاه اعلام کرد. همین درویش، جلوس احمد شاه را بر تخت پادشاهی بعد از مرگ نادر شاه افشار پیشگویی کرده بود. حسینی، نه از اجماع، که از خشونتهای پیرامون جلوس احمد خان که شامل درگیری مسلحانه میان هواداران و مخالفان وی و لگدمالشدن منتقدان بزرگش توسط فیلها میشود، مینویسد. چندین نسخهی متفاوت از روایت حسینی در مکتوبات اواخر قرن هژدهم، قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم از ظهور احمد خان بر رهبری سیاسی وجود دارد. اینها نیز مانند روایت حسینی چیزی از تاجگذاری، انتخابات، اجماع، افغانستان، پشتونها یا لویهجرگه نگفتهاند.
چنانکه در بالا آمد، نویسندگان استعماری اروپایی، به روایتهای محلی از واقعه جلوس احمدخان به قدرت جلوههای توهمآمیز و شرقشناسانه دادند. در اینجا چند نمونه از این شاخ و برگها را میآوریم. مونتستوارت الفنیستون، قدیمیترینِ این نویسندگان استعماری مینویسد که «در اکتبر 1747م. احمد خان تاجگذاری شد: آمده است که سران درانی، قزلباش، بلوچ و هزاره در مجلس تاجگذاری کمک میکردند.» جیمز فریزر در سال 1852م. این الفاظ رهزنِ الفنیستون را تکرار میکند: «احمد … در ماه اکتبر 1747م. پادگان سلطنتی را تسخیر کرد و سران درانی، قزلباش، بلوچ و هزاره در مجلس تاجگذاریاش کمک میکردند.» جوزف پییر فرییر، گردشگر فرانسوی که از افغانستان بین سالهای 1844 و 1845م. دیدن کرده بود، مینویسد که یک درویش، «مشتی از جو را از کشتزار مجاور گرفته، و بعد از تغییر شکل آن به یک تاج گل، بر سر احمدخان قرار داد و افزود: «باشد تا که این، این تاج تو باشد»… احمد خان که لقب شاه را بهدست آورد، در اواخر سال 1747م. در مسجدی در قندهار، تاجگذاری شد. مراسم تاجگذاریاش از سادهترینها در نوع خود بود: ملایی والامقام مقداری گندم را بر سر سلطان جدید ریخت و به افغانهای گرد همآمده اعلام کرد که او منتخب خدا و ملت است.» هنری جورج راورتی، پرکارترین افغانستاننگار استعماری انگلیسی، نیز اختراع پیشینیان خود را تأیید میکند: «در اکتبر همان سال (1747)، احمد … لقب شاه افغانستان را به خود گرفت و با یاری سران قبایل افغان به شمول قزلباشها، بلوچها و هزارهها و به استثنای بعضی، با شکوه عظیمی در قندهار تاجگذاری شد.» سایر نویسندگان اروپایی هم از همین روایت پیروی کردهاند: احمد خان «در اکتبر 1747 بهعنوان شاه افغانها در قندهار تاجگذاری شد»؛ درویش، «دستهی گندم را بر دستار احمد خان گذاشت و اعلام کرد که احدی در آن مجلس به اندازه احمدخان، گل سرسبد درانیها، مناسب پادشاهی نیست.»
این جعلِ اروپایی تأثیر عمیقی بر اینکه چگونه افغانها و دیگران، تاریخ افغانستان را ساخته و چگونه به پیدایش دولت افغانستان و حاکمیت دودمان درانی در افغانستان پرداختهاند، داشته است. اشاره به جو و گندم در این روایات اروپایی از «تاجگذاری» احمدخان (به گفته گاندا سینگ) باعث شد كه باستانشناس لویی دوپری، در توصیف مقام احمدخان اظهار كند كه «بهحیث یک مردمشناس [انتروپولوجیست]، من نمیتوانم در برابر این گمان که این نماد باروری در این خطه [گندم]، ریشه در ماقبل تاریخ افغانستان دارد، مقاومت کنم.» حاکمان افغان، از روایت بزکشدهی اروپایی این افسانه بهعنوان منبع مشروعیت و اساس حق ارثیشان برای پادشاهی افغانستان استفاده کردهاند. امیر امانالله در خطاب به لویهجرگه سال 1924م. فریاد زد که «تاج ساختهشده از خوشه گندم که این ملت بر دودمان ما – دودمانی که زادگانش تا به امروز حکمرانی میکنند – اعطا کرده است، به ما (فرزندان این دودمان) افتخار میبخشد.» با شروع حاکمیت امانالله، خوشههای گندم جایگاه برجستهای را در نشانهای رسمی کشور، علامتها و پرچمها پیدا کرد.
در پی این تحریفها و افزون بر آنها، لویی دوپری که بهعنوان «متخصص» مشهور افغانستان است، لویهجرگه را بهحیث «مجلس بزرگ ملی که تا حدی انتخابی و تا حدی انتصابی است» معرفی میکند. لیون پولادا، سیاستشناسِ امریکایی [و سفیر سابق ایالات متحده در افغانستان] جرگه را «گردهمایی بزرگ قبیلوی» میداند. محمدنظیف شهرانی، انسانشناس افغانِ تحصیلکرده امریکا، لویهجرگه را «مجلس بزرگ ملی» میداند. اشرف غنی، انسانشناس دیگر تحصیلکرده امریکا مینویسد: «نخبگان قدرت در این کشور از طریق برگزاری لویهجرگهها یا مجالس بزرگ، صدای تعیینکنندهای در سیاستهای دولت بهدست آوردند. چنین مجلسی احمدشاه درانی پادشاه افغانستان را انتخاب کرده بود.» ادعای غنی گیجکننده و حیرتآور است؛ چون او ظاهرا به متن حسینی دسترسی داشت، چنانچه که در فهرست مآخذ وی ذکر شده است.
ریچارد تپر، انسانشناس انگلیسی مینویسد که «رهبری احمد خان … برایند مصالحهی جرگهی جنرالهای افغانِ نادر بود … فیالواقع، رهبری وی در بین رؤسای قبایل به «ارشد همردیفان» میماند». رابرت ل. كانفیلد، انسانشناس امریكایی با احتیاطِ تمام تلویحا اظهار میکند که: «احمد شاه ابدالی، بنیانگذار این کشور پس از آنكه توسط یک مقام برجسته دینی تاجگذاری شد، یک لقب مذهبی را به خود اختیار کرد. همه حاکمان پس از او نیز به همین ترتیب به خود القاب اسلامی میدادند. (حد اقل تا 1973م).» اولیویه رُوی، جامعهشناس فرانسوی خاطرنشان میکند که «شورای رؤسای قبایل [یک جرگه محدود] در مورد جنگ تصمیم میگرفتند». رُوی درباره احمدخان ابدالی مینویسد: «او قبل از هر چیزی یک جنگجو بود که پیروانش با وی وارد یک قرارداد شده بودند. حق رهبریاش ریشه در جلوس او به سلطنت از طریق جرگه قبیلهای بزرگ [مجلسی از جنگجویان] داشت. آن جرگه بزرگ، افسانهی بنیانگذاری (founding myth) دولت افغانستان بود و در دورههای بحرانی فیالمثل در بر تختنشاندن نادر خان در سال 1929م. مجددا تکرار میشد. د. بالالند، جامعهشناس فرانسوی اظهار میدارد که «احمدخان بدینوسیله توسط جرگه یا شورای قبیلهای رؤسای پشتون، شاه افغانها انتخاب شد؛ در اکتبر همان سال(1747م.) وی در مکانی نهچندان دور از قندهار تاجگذاری شد».
یو. وی. گانکوفسکی، مؤرخ برجستهی شوروی در زمان اقتدار شوروی در افغانستان، دربارهی تاریخ افغانستان از خود اثرهایی به جا گذاشته است. از او گزارش جامعی از امپراطوری درانی و پشتونها به نشر رسیده است. در نشر 1958م. هیچ یادی از چگونگی به قدرت رسیدن احمدخان نمیکند. اما در نشر جدیدتری بعد از ترجمه کتاب احمد شاه بابای افغان غبار به روسی، گانکوفسکی مینویسد که «حمایت صابرشاه، یک عالم دین برجسته و رهبر سلسله صوفیان چشتی [که روابط دیرینهای با سدوزاییها داشتند] به احمد خان از نقش کمی برخوردار نبود. صابرشاه خودش احمد خان را به این مقام پیشنهاد کرده بود و خودش او را تاجگذاری نیز کرد». روایت بارنت ر. روبین درین باره به شرح زیر است: «جرگه قبایل همزمان بهعنوان یک نهاد نماینده، مجمع گزینندگان (مثل الکترال کالج امریکا) و نیروی نظامی کار میکرد. درست چنین جرگهای احمدشاه را بهعنوان رهبر ابدالیان انتخاب کرده بود… افغانها جرگههای بزرگ قبلی را، مانند همانی که احمدشاه را گزیده بود، لویهجرگه یاد میکردند. اما به این اصطلاح هیچ وقت معنی حقوقی نداده بودند». روبین با اشاره به لویهجرگه سال 1955م. میگوید که «لویهجرگه اتحاد قبایل را نشان میداد، نه دوام قدرت شان را». و لویهجرگه سال 1964م. هم «احتمالا آزادترین و مؤثرترین نهاد تشکیلشده توسط دولت بود». «محمد داوود در یک لویهجرگهای تحت کنترل خودش، قانون اساسی جدیدی را در سال 1977م. منتشر کرد». «بدنه لویهجرگه، از تلاشهای دولت در راستای اصلاح سنت پشتونها بهمنظور ایجاد مشروعیت قبیلهای-ملی برای قدرت دولت، بیرون آمد».
به گفتهی روبین، سازمان ملل در تلاش برای میانجیگری درگیریهای افغانستان در دهه 1980م.، «ایجاد گروههای افغان که شانس واقعی برای بهدستآوردن اقتدار مورد نیاز را داشتند» را در نظر گرفت. «این برنامه به سنتهای مشخص افغانها (بهویژه لویهجرگه اضطراری) که از سوی رژیم سابق، شاه و مشاوراناش، به سازمان ملل گفته شده بود، توجه داشت». «برای اسلام گرایان و مخالفان سلطه پشتونها، لویهجرگه از حریفان سیاسی شان نمایندگی میکرد، نه از یک سنت بنیادی». گزارشات و مشاهدات روبین به روشنی نشان میدهد که تا چه اندازه روند حاکمیت و هژمونی در افغانستان به هم گره خوردهاند؛ و نیز واضح میسازد تا چه اندازه روشنفکران پسا استعماری و ایدئولوژی همگانی در افغانستان، از واقیعتهای لویهجرگه به دور ماندهاند: «فریب هژمونیکی که یکسان به حاکم و محکوم میگوید تنها نخبگان حق حکمرانی دارند». این نخبگانِ مستقر در دولت افغانستان، ساختار، روند و عضویت لویهجرگه را در افغانستان تعیین میکردند.
تحریف و جعلِ موجود در بازسازیهای استعماری روایت «انتخاب» و «تاجگذاری» احمدخان – اسطورهی اصلی وجود افغانستان و اساس مشروعیت بخشی لویهجرگه – بهطور دست نخوردهای توسط دولت افغانستان و نویسندگان پسا استعماری غربی علاقهمند به روند رهبری و سیاسی این کشور احیا شده است. دولت افغانستان، لویهجرگه را به حیث چیدمان مشتقشده از عناصر اجتماعی و سمبولیک پشتونها جلوه داده است. اما قسمی که در سوابق لویهجرگه سال 1924م. خواهیم دید، این گونه نیست – تقریبا هیچ چیزی پشتونی، جز برچسب لویهجرگه، در کنهِ این دستگاه هژمونیک دیده نمیشود. ادعای حاکمان افغانستان بر پشتونی بودن سلطنت، از اعتبار کم تاریخی و اتنوگرافیک برخوردار است. سلسله سلطنت، فارسی شده بود – اعضایش نه به پشتو صحبت میکردند و نه ویژگیهای رفتاری و فرهنگی هویت پشتون را به نمایش میگذاشتند. این سلطنتِ فارسی شده تلاش میکرد تا با استفاده از برچسپ «لویهجرگه» ادعای متزلزل اش بر هویت پشتونی سلطنت را قوت بخشیده، قبایل پشتون را به متحدان اش تبدیل کرده و غیر پشتونها را با اکثریت نشان دادن پشتونها و بعدا با جار زدنِ شهرت تاریخی شان بهعنوان رزمندگان دلیر، مرعوب کند. اکثریت عددی پشتونها حدس و گمانی بیش نبود. همین گونه، روایات در مورد شجاعت آنها نیز فقط در چارچوب تقابل دیرینهی شان با ساختارهای دولتی معتبر بود. نویسندگان غربی به طور غیر ناقدانهای، لویهجرگه را بهعنوان یک جزء ذاتی و مشروع سیاست افغانستان پذیرفتهاند. در حالی که این نویسندگان تقریبا به اتفاق آرا، نظریه تسلط پشتونها بر افغانستان را ترویج میکنند، هیچکدام به صورت ناقدانهای به مولفهی عملی، واضح و غیرپشتونی لویهجرگه، نه پرداخته و نه اعتراف کردهاند. این دیدگاههای غیرانتقادی، لویهجرگه را به حیث بدنهای برای مشارکت مردم در امور دولت افغانسان ترسیم میکند. بیشتر نوشتههای آکادمیک در مورد افغانستان این تصور را به بار میآورند که هیچ جامعه غیرقبیلهای و غیرپشتون قبیلهای در افغانستان وجود ندارد. این برداشتها از افغانستان، لویهجرگه و سلطنت افغانستان، هنگام رویارویی با حقایق تاریخی و اتنوگرافیک، دود میشوند. اگرچه در افغانستان شمارش نفوس منظمی انجام نگرفته، به احتمال زیاد، غیرپشتونها اکثریت مردم این کشور را تشکیل میدهند. غیرپشتونها نقش بهسزایی را در امور کشور ایفا کردهاند.
ادامه دارد…