زیر فشار امریکاییها، سرانجام حکومت افغانستان مجبور شد به رهایی 400 زندانی باقیماندهی طالبان تن در دهد. اشرفغنی، هفتهها سعی کرد در برابر درخواست ایالات متحده مقاومت کند، اما از همان آغاز این مقاومت مشخص بود که گریزی از امضای حکم رهایی زندانیان باقیماندهی طالبان ندارد. مخالفتاش با رهایی 400 زندانی باقیمانده که از اکابر نظامی طالبان هستند، در میان قشر سیاسی داخلی و شرکای استراتژیک افغانستان و دخیل در پروسهی صلح به ممانعت در پروسه تفسیر شد. سرانجام اشرف غنی با ترفندی هشیارانه، لویهجرگه را فراخواند تا مسئولیت رهایی زندانیان باقیماندهی طالبان را با مردم تقسیم کند. صدور حکم رهایی زندانیان با مسئولیت لویهجرگه این امکان را به غنی میدهد که در ماههای آینده، اگر پروسه مطابق خوشبینیهای فعلی به پیش نرفت و طالبان با رهاشدن پنج هزار زندانیشان و خروج نیروهای خارجی از افغانستان، بر طبل جنگ کوبیدند، او بتواند با اتکا به فیصلهی لویهجرگه و ارتباط سیاسی که با یک شبکهی 3 هزار نفری از متنفذین قومی، فعالان سیاسی و اجتماعی خلق کرده، موضع بهتری در برابر طالبان داشته باشد.
موضع غنی قابل دفاع بود. رهایی زندانیان یک گروه شورشی و تروریستی نه در سرانجام مذاکرات و در آستانه یا پس از عقد توافق که بهعنوان پیششرط آغاز مذاکرات، «باجدهی» آشکاری است که مهندس آن خلیلزاد بود. رهایی زندانیان گروهی که بهجای نشاندادن حسننیت نسبت به مذاکره و تعامل، خشونتها و حملاتش را افزایش داده و پیدا و پنهان از رؤیای فتحالمبین، برگشت امارت اسلامی و استیلا بر افغانستان بهعنوان مصادیق تفکر تمامیتطلبیاش سخن میگوید، هیچ معنایی جز «باجدهی» ندارد. و غنی مجبور شد به این «باجدهی» تن در دهد.
قرار است بهزودی و در روزهای پیشرو مذاکرات بینالافغانی در دوحه آغاز شود. مذاکراتی که بسیار پرتنش و پیچیده خواهد بود، زیرا مواضع دوطرف برابر نیست. حکومت افغانستان تحت فشار قرار دارد. توافق دوحه، طالبان را در موضع بهتر قرار داده و عملا پیش از آغاز مذاکرات، امتیازات فراوانی را در اختیار این گروه قرار داده است. امریکاییها شتاب دارند تا در ظرف حدود صد روزی که به انتخابات ریاستجمهوری این کشور مانده، پروسهی صلح افغانستان به حدی پیشرفت داشته باشد که بتواند بهعنوان یک کریدت سیاسی قابل توجه برای ترمپ در انتخابات استفاده داشته باشد. اگر رویکرد امریکاییها با پروسهی صلح افغانستان پس از انتخابات ماه نوامبر این کشور، همچنان چیزی باشد که فعلا جاریست، افغانستان ماههای دشوار و سختی در پیش دارد. رویکرد فعلی این کشور با پروسهی صلح افغانستان، عملا باجدهی به طالبان و واگذاری افغانستان به این گروه و پاکستان است. حکومت افغانستان در غیبت حمایت امنیتی و سیاسی متحدین استراتژیکاش و مخصوصا امریکا، توان دوام جنگ در برابر طالبان را ندارد؛ گروهی که فارغ از سرسختی در جنگ، اکنون حمایت آشکار و پنهان کشورهای قدرتمندی را با خود دارد.
اگر پس از انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده، فارغ از پیروزی ترمپ یا بایدن، موضع و رویکرد این کشور در برابر طالبان از رویهای که اکنون دارد، تغییر کند و ناچاری مستعجل با پیامد «باجدهی» به طالبان جایش را به تعامل سیاسی مناسب و برد-برد با این گروه عوض کند، میتوان امیدوار بود که کابوس بلعیدهشدن افغانستان به کام خشونت امارت اسلامی و استیلای حداکثری پاکستان اتفاق نیفتد.
اگر افغانستان با نیمهی خالی لیوان صلح مواجه شود، آینده فارغ از اینکه تاریک و مبهم است، خونین خواهد بود. طالبان از حمایت حامیان منطقهای سمج و توان نظامی مخربی برخوردار است. حکومت افغانستان امکان و توان تمثیل ارادهی ملی در برابر طالبان را ندارد. اگرچه پس از بیش از یک سال افتراق سیاسی شدید و خطرناک، مراسم اختتامیهی لویهجرگه، نوید وحدت امیدوارکنندهای را در میان قشر سیاسی کشور داد، اما بهنظر میرسد آن روز، صرفا یک نمایش دروغین بود و اختلافها کماکان پابرجاست. تعامل و همسویی غنی با آن خصوصیات شخصیتی و دیدگاههای سیاسیاش با جناحهای سیاسی عمدتا مجاهد، اگر ناممکن نباشد، بعید است. احتمال بالای برهم خوردن همسویی سیاسی شکنندهی فعلی، امکان شکل گرفتن روابط و تعاملات پنهان میان جناح های سیاسی و طالبان خارج از چارچوب حکومت بهعنوان نمایندهی نظام را در جریان مذاکرات فراهم میکند. اتفاقی که اگر بیفتد، به مثابهی دعای ختم برای نظام جمهوریت خواهد بود. غنی اگرچه دفاع از جمهوریت را ترم اصلی سیاسیاش در مذاکرات با طالبان علم کرده، اما در این ماجرا پاشنهی آشیل دارد زیرا خود متهم به نقض اصول اساسی جمهوریت است. این پاشنهی آشیل باعث میشود او نتواند اجماع سیاسی و اجتماعی گسترده بر محور دفاع از جمهوریت در برابر طالبان ایجاد کند.
مهمترین پرسشی که اکنون مردم و قشر سیاسی افغانستان و مشخصا حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان در برابر خود دارد این است که آیا در صورت رخ دادن وضعیتهای بدبینانه در ماههای بعد، جایی که طالبان عزم جزم کند که صرفا با جنگ و خشونت در پی سقوط نظام و دستیابی به فتحالفتوحشان باشد، آیا در محور اشرف غنی بهعنوان رییس دولت و زعیم نخست نظام، با همهی کارنامههای سیاسی خوب یا بدی که از خودش به یادگار گذاشته، متحد شود یا خیر؟ این پرسش بهخصوص زمانی اهمیت و جدیت مییابد که خطر سقوط نظام به دست طالب و احتمال مستقرشدن امارت اسلامی بهعنوان بدیل نظم فعلی برآفتاب شود.
شکل گرفتن تعامل سیاسی میان طالبان و قشر سیاسی جمهوری اسلامی افغانستان ممکن و محتمل است. این امکان بهصورت بالقوه وجود دارد که جناحها و جریانهای سیاسی عمدتا سنتی افغانستان بتوانند با طالبان توافق کنند. قراین این امکان در تغییر موضع این جناحها با طالبان در طول دو سال گذشته که پروسهی صلح کشور کلید خورده، محسوس است. ادبیات، پیامها و خطابهای مستقیم و غیرمستقیم میان طالبان و این جناحهای سیاسی نشان میدهد که به قول محمد محقق، اختلافهاشان در حد اختلاف میان عنب و انگور است. برخلاف این امکان اما، جمعشدن اشرف غنی بهعنوان رییسجمهور و رهبر حوزهی جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان در مذاکرات صلح و مراحل پس از عقد توافق سیاسی و آغاز پروسهی ادغام، اگر ناممکن نباشد، بسیار بعید مینماید؛ زیرا اختلافات میان رییسجمهور افغانستان و گروه طالبان بسیار عمیق، ریشهدار و بنیادین است. اکنون پرسشی که به آدرس رییسجمهور افغانستان مطرح میشود این است که اگر برای پیشرفت پروسه و دستیابی افغانستان به یک توافق صلح، ضرورت افتد که آقای غنی انعطافی در حد کناررفتن از مسند زعامت سیاسی جمهوری اسلامی افغانستان در برابر طالبان از خودش نشان دهد، آیا او حاضر است چنین قربانی بدهد؟ این پرسش و مسأله در حدی حیاتی است که وقوع یا عدم وقوع آن میتواند در حد برآوردهشدن یا بر بادرفتن رؤیای تحقق صلح برای افغانستان پیامد داشته باشد.