خوارداشتِ کم‌سوادان؛ آخرین گونه‌ی پذیرفته‌شده‌ی تبعیض

خوارداشتِ کم‌سوادان؛ آخرین گونه‌ی پذیرفته‌شده‌ی تبعیض

نویسنده: مایکل ج. سندل، فیلسوف سیاسی*
ترجمه: سخیداد هاتف

یادداشت مترجم: مایکل سندل در این مقاله به یکی از دلایل مهم پیروزی دونالد ترمپ در انتخابات 2016 امریکا اشاره می‌کند. به نظر سندل، توجه بیش از حد لیبرال‌های امریکا به جمعیت تحصیل‌کرده و نخبه‌، رابطه‌ی حزب دموکرات را با مردمان عادی امریکا (یعنی کم‌سوادان و کارگران) ضعیف کرده بود؛ به همین خاطر جامعه در واکنش به این گسست ارتباطی به ترمپ رای داد که روی این نارضایتی ضدنخبگان و ضد لیبرال سرمایه‌گذاری کرده بود. اهمیت مقاله‌ی سندل در تأکیدی است که بر ضرورت توجه به ارزش کار و زندگی مردم عادی و غیرتحصیل‌کرده دارد. تحقیر کم‌سوادان در ملک ما نیز پیوسته مردم را به‌سوی رهبرانی رانده است که به نظر مردم فاصله‌شان با شهروندان عادی کم‌تر است.

جو بایدن برای رسیدن به ریاست‌جمهوری امریکا جنگ‌افزار پنهانی در اختیار دارد: او در سی و شش سال گذشته اولین نامزد حزب دموکرات برای ریاست‌جمهوری است که از یکی از دانشگاه‌های نامور در شرق امریکا (Ivy League) مدرک تحصیلی ندارد.

این می‌تواند یک نقطه‌ی قوت احتمالی باشد. یکی از ریشه‌های جذابیت سیاسی دونالد ترمپ توانایی او در برانگیختن نارضایتی مردم علیه شایسته‌سالاری نخبگان است. در دوره‌ی پیش از انتخاب شدن ترمپ به عنوان رییس‌جمهور، حزب دموکرات به حزب لیبرال‌های تکنوکرات تبدیل شده بود و بیش از آن‌که با پایگاه اجتماعی خود -یعنی رای‌دهندگان طبقه‌ی متوسط و کارگر- همدل باشد، با طبقات اهل تخصص همساز شده بود. در سال 2016، دوسوم مردم سفیدپوست فاقد تحصیلات عالی به ترمپ رای دادند و هیلاری کلینتون بیش از هفتاد درصد رای افراد دارای مدارک بالای دانشگاهی را کسب کرد.

این که جو بایدن، برخلاف پیشینیان خود، به شهرت تحصیل در دانشگاه‌های پرآوازه‌ آلوده نیست، ممکن است به او این مجال را بدهد که با آن کارگرانی که در سال‌های اخیر از حزب دموکرات فاصله گرفته‌اند بهتر ارتباط برقرار کند. مهم‌تر از آن، این وجه از نامزدی جو بایدن باید سبب شود که در پروژه‌ی سیاسی شایسته‌سالاری، یعنی در آنچه به ممیزه‌ی اصلی لیبرالیسم تبدیل شده، بازنگری کنیم.

اندیشه‌های مرکزی در این پروژه دو چیز هستند: اول، در عصر جهانی‌شدن و گسترش فن‌آوری، تحصیلات عالی کلید دست‌یابی به ارتقای اجتماعی، کامیابی مادی و احترام اجتماعی است. دوم، اگر همه‌ی افراد فرصتی برابر برای رشد داشته باشد، آن کسانی که به بالاترین سطح صعود می‌کنند سزاوار پاداشی هستند که به خاطر استعداد خود به دست می‌آورند.

این طرز فکر چنان آشناست که گویی همان وصف رویای امریکایی است. اما تسلط آن بر دنیای سیاست ما تنها در دهه‌های اخیر اتفاق افتاده است و با وجود نوید الهام‌بخشی که در مورد موفقیت مبتنی بر شایستگی می‌دهد، سویه‌ی تاریکی هم دارد. 

وقتی سیاستی بر این پایه بنا شود که داشتن مدرک کالج پیش‌شرط کار شرافتمندانه و احترام اجتماعی است، چنان سیاستی تاثیر تباه‌کن بر حیاتِ دموکراتیک ]مردم[ خواهد داشت. این سیاست ارزش کار آدم‌های بی‌مدرک را کم جلوه می‌دهد، به تبعیض علیه اعضای کم‌سواد جامعه دامن می‌زند، بسیاری از افراد کارگر را از مشارکت در حکومت انتخابی باز می‌دارد و موجب تحریک واکنش‌های سیاسی می‌شود.

استدلال اصلی‌ای که برای چند دهه بر دیدگاه سیاسی شایع در جامعه، مخصوصا در میان دموکرات‌ها، مسلط بود و زمینه‌ساز ظهور ترمپ و آن انزجار اجتماعی‌ا‌ی شد که او از آن نمایندگی می‌کرد، این بود: سیستم اقتصادی جهانی‌‌ای که در آن بعضی از شغل‌ها ]از طریق برون‌سپاری[ به کشورهای دارای دستمزد پایین سپرده می‌شوند، جزو واقعیت زندگی ما شده  است و با ما خواهد ماند. پرسش سیاسی اصلی در این میان این نیست که چگونه این سیستم را تغییر بدهیم، بلکه این است که چه‌گونه خود را با آن تطبیق بدهیم و چگونه از تاثیرات ویرانگر آن بر دستمزد و چشم‌انداز کاری کارگرانی بکاهیم که در حلقه‌ی ویژه‌ی متخصصان نخبه راه ندارند.

پاسخ: صلاحیت  تحصیلی کارگران را بهبود ببخشید تا آنان نیز بتوانند «در اقتصاد جهانی رقابت کنند و برنده شوند». بنا بر این، راه مقابله کردن با نابرابری این است که از طریق تحصیلات عالی تحرک رو به بالای اجتماعی را تشویق کنید.

تبلیغ پیشرفت از طریق کامیابی تحصیلی در سراسر طیف سیاسی ]امریکا[ – از بیل کلینتون تا جورج بوش تا باراک اوباما و هیلاری کلینتون- طنین‌انداز بوده است. اما سیاستمداران پشتیبان این رویکرد به اهانت پوشیده‌ای که در این جامعه‌ی شایسته‌سالار مورد حمایت‌شان هست توجه نمی‌کنند: اگر تحصیلات عالی ندارید و اگر در سیستم اقتصادی جدید پیشرفتی نمی‌کنید، ناکامی‌تان تقصیر خودتان است.

نباید از یاد برد که اکثر امریکایی‌ها -نزدیک به دو سوم‌شان- مدرک تحصیلی چهارساله از کالج ندارند. وقتی شایسته‌سالاران به کارگران می‌گویند که نداشتن تحصیلات کافی سبب بدروزی‌شان است، با این کار کامیابی و شکست را به امری اخلاقی تبدیل می‌کنند و نادانسته به تبلیغ «مدرک‌گرایی» می‌پردازند؛ نوعی تبعیض نهانی علیه آنانی که مدرک تحصیلی در سطح کالج ندارند.

تبعیض مدرک‌گرایانه علامتی از نخوت شایسته‌سالارانه است. تا سال 2016 فرا برسد، بسیاری از افراد کارگر دیگر از نگاه تحقیرآمیز و متکبرانه‌ی نخبگان تحصیلکرده به خود ناراحت بودند. این ناراحتی چندان ناموجه هم نبود. پژوهش‌ها همان چیزی را تأیید می‌کند که بسیاری از رای‌دهندگان طبقه‌ی کارگر به طور شهودی می‌فهمند: در روزگاری که تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی از مُد افتاده‌اند (بی‌اعتبار شده‌اند هرچند به کلی محو نشده‌اند)، مدرک‌گرایی آخرین گونه‌ی تبعیض ِ مجاز است.

در ایالات متحده‌ و اروپا، خوارداشت کم‌سوادان نسبت به تبعیض علیه‌ گروه‌های مورد تبعیض دیگر شکل آشکارتری دارد و یا حداقل راحت‌تر به آن اذعان می‌شود. در سلسله‌ای از سنجش‌های انجام‌شده توسط تیمی از روان‌شناسان اجتماعی (تحت مدیریت تون کوپنز) در کشورهای ایالات متحده، انگلستان، هالند و بلجیم، محققان دریافتند که اشتراک‌کنندگان کالج‌خوانده تعصب بیش‌تری در برابر افراد کم‌سواد دارند تا در برابر گروه‌های مغضوب دیگر. محققان طرز برخورد افراد در برابر طیفی از مردمانی را بررسی کردند که معمولا قربانی تبعیض هستند. در اروپا، این فهرست شامل مسلمانان و افراد فقیر، چاق، نابینا و کم‌سواد می‌شد؛ در ایالات متحده، این فهرست سیاه‌پوستان و طبقه‌ی کارگر را نیز در بر می‌گرفت. در میان تمام این گروه‌ها، افراد کم‌سواد بیش‌تر از همه مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند.

تحقیق مذکور تنها دیدگاه‌های تحقیرآمیز نخبگان کالج‌خوانده در برابر افراد کم‌سواد را آشکار نمی‌کرد؛ این تحقیق همچنان نشان می‌داد که نخبگان مذکور به خاطر تبعیضی که روا می‌دارند، شرمنده هم نیستند. آنان ممکن است تبعیض نژادی و جنسیتی را محکوم کنند، اما از طرز دید منفی‌ای که در برابر کم‌سوادان دارند متاسف نیستند.

این وضعیت البته همواره این چنین نبوده است. هرچند افراد دارای تحصیلات عالی همیشه به گونه‌ی بی‌تناسبی نمایندگان بیش‌تری در کنگره ]امریکا[ داشته‌اند، حتا تا اوایل دهه‌ی 1960 تقریبا یک‌چهارم نمایندگان منتخت مردم در کنگره مدرک تحصیلی در حد کالج نداشتند. در نیم دهه‌ی اخیر، کنگره از نظر نژادی، قومی و جنسیت متنوع‌تر شده، اما تنوع آن از نظر درجه‌ی تحصیلی و طبقه‌ی اجتماعی کم‌تر شده است. 

یکی از پیامدهای این اختلاف در درجه‌ی تحصیلات این است که عده‌ی بسیار معدودی از طبقه‌ی کارگر می‌توانند به مقام‌های انتخابی راه پیدا کنند. در ایالات متحده، در حدود نصف نیروی کار در مشاغل کارگری، یعنی در کارهای دستی، خدمات و کارهای اداری استخدام می‌شوند. ولی کم‌تر از دو درصد اعضای کنگره قبل از انتخاب شدن در کنگره در چنان مشاغلی کار کرده‌اند.

*مایکل سندل استاد دانشگاه هاروارد است. سندل در جهان غرب به خاطر نظریه‌ی مشهور و تأثیرگذارش در باب عدالت مشهور است.

نوت: این نوشته در روزنامه‌ی نیویورک تایمز منتشر شده است.  

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *