معاون دوم ریاست جمهوری در یکی از سخنرانیهای خود سخن سادهای گفت. گفت که حکومتهای گذشتهی افغانستان استبدادی بودهاند و امارت طالبان نیز گونهای از حکومت استبدادی است. سرور دانش بین نظام جمهوری و نظام امارتی تفاوت قایل است و همان تفاوت را بر زبان آورد. اما آن سخن ساده و از لحاظ تاریخی دقیق او بر گوش و ضمیر کسانی که نگاه انتقادی به تاریخ گذشتهی افغانستان را مساوی با کفر میدانند، گران آمد.
از وجوه دیگر این واکنشهای تند بگذریم. من در این نوشته میخواهم از طریق یک مقایسه نشان بدهم که وقتی نگاه انتقادی به تاریخ افغانستان را مردود و ممنوع و نامشروع میدانیم، این موضعگیری چه پیآمدهایی برای ادعاهای افغانی خود ما دارد.
دولت امریکا قریب به دو دهه پیش بر امارت اسلامی طالبان حمله کرد و در آن حمله چندین کشور قدرتمند دیگر دنیا نیز با امریکا همراه و همکار بودند. فایدههای این جنگ برای امریکا و غرب را کنار بگذاریم؛ اینکه آیا خوب شد امارت طالبان از بین رفت یا خوب نشد نیز بماند؛ از این نیز بگذریم که نظام جمهوری بعد از امارت اسلامی طالبان برای افغانستان خوب بود یا بد. از سودها و زیانهایی که به مردمان دیگر افغانستان رسیدند، نیز چشمپوشی کنیم. بیایید فقط سر یک مسأله تمرکز کنیم و آن درد و رنجی است که بر جامعهی پشتون افغانستان فرود آمد و تار و پود این جامعه را درنوردید. امریکا و متحدانش برای قریب به دو دهه با طالبان جنگیدند و در این جنگ بیشترین زیان را مردم عادی پشتون دیدند. دهقان پشتون، معلم پشتون، کارگر پشتون، دکاندار پشتون، مردان و زنان پیر و خانهنشین پشتون، کودکان پشتون و مردان و زنان جوان پشتون کشته و زخمی شدند. خانهی پشتون بمب خورد، گلولهباران شد و ویران شد. کُدهای اجتماعی حرمت و عزت مردم پشتون در زیر پوتینهای نظامی تفنگداران غربی پامال شدند. فریاد در گلو مانده و کمطنین پشتونهای بلا دیده به گوش رهبران دنیای غرب نرسید. امریکا و متحدانش میگفتند که تا ما مطمئن نشویم که منافع ما بار دیگر از خاک افغانستان تهدید نمیشود، بر سر پشتونها بمب خواهیم ریخت و زندگی را در کامشان تلخ خواهیم کرد.
حال، دو تصویر دیگر را در ذهنتان ببینید:
در تصویر اول، یک فرد از جامعهی پشتون سعی میکند به شما بگوید که در قریب به بیست سال گذشته چه رنجی کشیده است. این فرد پشتون با چشمان اشکبار به شما میگوید: «جنازهی پرخون پدرم در حویلی افتاده بود و سربازان امریکایی من و برادرم را به رو خوابانده بودند و درون اتاقهای خانهی ما را میپالیدند و بدن زنان ما را تلاشی میکردند.»
در تصویر دوم، یک فرمانده امریکایی را ببینید که به پاس فداکاریها و جانفشانیهایش در پکتیکا و قندهار و زابل بالاترین مدال افتخار نظامی امریکا را از دست رییس جمهور خود دریافت میکند. به آن فرمانده امریکایی قهرمان جنگ (War Hero) گفته میشود.
اگر شما پشتون باشید و رنجهای مردمتان را از نزدیک دیده باشید، آیا دوست دارید آزادانه از جنگ امریکا در افغانستان انتقاد کنید؟ آیا میخواهید کسی در این جهان از زاویهی دید شما هم به جنگ بیست سال اخیر افغانستان نگاه کند؟ آیا شما برای روایتی که از رنج خود میدهید اعتبار و مشروعیت قایلاید؟ آیا اگر شما لب باز کنید و روایت خود را عرضه کنید، دوست دارید که غوغایی از چهارسویتان بلند شود و همه شما را تروریست و مستحق قتل و سرکوب بدانند؟ آیا به نظر شما آن سرباز و فرمانده امریکایی که نصف شب زندگیتان را در پکتیا و زابل و قندهار برباد دادند، از نظر شما مستحق مدال افتخار هستند؟
اگر پشتون باشید و رنج جنگ را با پوست و گوشت و استخوان و مغز و قلب و روان خود تجربه کرده باشید، حتما دوست دارید که کسی به صدایتان گوش بدهد. حتما میخواهید که دیگران از روایت شما و زاویهی دیدتان نسبت به جنگ باخبر شوند. حتما میخواهید از مشروعیت روایت خود دفاع کنید.
اکنون، برگردیم به چهار جملهای که سرور دانش، معاون دوم رییس جمهور، در بارهی تاریخ گذشتهی افغانستان گفته. چرا آن اشارهی سرور دانش بر ذهن و ضمیر کثیری از پشتونها چنان گران آمده؟ اگر پشتون هستید، چگونه انتظار دارید که دیگران رنج عمیق بیست سالهی شما را درک کنند و به روایت انتقادی شما از این تجربهی تلخ گوش بدهند، در حالی که خودتان طاقت شنیدن یک اشارهی گذرا به تاریخ گذشتهی افغانستان را ندارید؟ چگونه است که شما باید بتوانید از مشروعیت روایت خود در بیست سال گذشته دفاع کنید، اما دیگران حتا حق نداشته باشند چهار جمله در بارهی دوصد و هفتاد سال گذشته بگویند؟ اگر ما به دیگران اجازه نمیدهیم که مثلا اشارهی انتقادی مختصری به لشکرکشیهای احمدشاه ابدالی بکنند، چگونه میتوانیم از لشکرکشیهای امریکا و متحدانش به افغانستان انتقاد کنیم؟
میبینید که گرفتار شدن در شبکهی عنکبوتی خودحقپنداری و یکسویهنگری به روایتی که خود ما از رنجها و مصیبتهای خود میدهیم نیز لطمه میزند. فوریترین پیامد این رویکرد این است که دیگران نیز مشروعیت روایت ما را زیر سوال ببرند. وقتی بهعنوان یک پشتون رنج دیده به دیگران بگوییم «برای ما مهم نیست که روایت شما از رنج تاریخیتان چیست»، به آنان نیز نمیتوانیم بگوییم که رنجهای ما را درک کنید. مگر میشود به دیگران گفت که قاتل پدر من و پامالکنندهی عزت من قابلانتقاد است اما قاتل پدر تو و پامالکنندهی عزت تو قابلانتقاد نیست؟