دو سال پس از آغاز نخستین دورههای مذاکرات میان دیپلماتهای ایالات متحده و نمایندگان طالبان، اکنون بوم شوم و ترسناک برگشت طالبان به قدرت و در یک سناریوی بدتر، استیلای این گروه بر افغانستان و برگشت امارت اسلامی بر سر افغانها به پرواز درآمده است. توافقنامهی دوحه میان ایالات متحده و طالبان، به ناگهان این گروه را از یک گروه تروریستی و شورشی، به بدیلی بالقوه برای استیلا بر کشور و برگشت نظم سیاسی و اجتماعی افراطی که این گروه در دورهی حکومتشان بر افغانها تحمیل کردند، تبدیل کرده است. ترس برگشت اختناق امارت طالبان بیش از هر زمانی محسوستر شده و اکنون افغانها، نگرانند که دستاوردهای دو دههی گذشته را از دست بدهند. جمهوریت نظام ساقط شود، حقوق و آزادیهای زنان محدود شود، اقلیتهای مذهبی و دینی دگرباره به اختناق نیمهی دوم دههی هفتاد خورشیدی برگردند، آزادیهای مدنی، آزادی بیان، رسانهها و جامعهی مدنی دفن شود و نظمی سیاسی-اجتماعی افراطی، سرکوبگر و دینی افغانستان را در چنبره بگیرد. از میان تمام جناحها و چهرههای سیاسی کشور، مواضع، دیدگاهها و مطالبات رییسجمهور غنی و تیم سیاسی او، بیشترین اشتراک را با نگرانیها و مطالبات مردم دارد. آقای غنی دقیقا از همان نگرانیها، مطالبات و چشماندازهایی سخن میگوید که مردم افغانستان بر آن پافشاری دارند. با وصف آنکه اشتراک گستردهای میان مطالبات، نگرانیها و دیدگاههای مردم و رییسجمهور غنی در مورد چشمانداز مصالحه با طالبان وجود دارد اما در عمل، یک فاصلهی بزرگ و بیاعتمادی عمیق، میان مردم و رییسجمهور غنی دیوار کشیده است. پرسش این است که بهرغم اشتراکات گسترده در مطالبات و نگرانیها، چرا مردم با غنی همسو نیست؟ چرا رییسجمهور کشور نتوانسته مردم و افکار عمومی را در محور مطالبات مشترک، متحد کند؟
نوای به ظاهر دلنشین «دفاع از جمهوریت» که در این اواخر، مهمترین ترم سیاسی اشرف غنی را تشکیل داده و تقریبا تمام انرژی تیم سیاسی او در برجستهکردن آن مصرف میشود، نتوانسته اعتماد و قناعت مردم در همسوشدن با او را جلب کند. دلیل این ناکامی در متحدکردن مردم بر محور مطالبهای که از آن مردم است، کارنامهی ناکام رییسجمهور در عمل به مصادیق جمهوریت است. در قریب به شش سال گذشته، رییسجمهور غنی آنقدر مفاد و مصادیق جمهوریت نظام را تضعیف و در نتیجه باورمندی مردم به شایستگی او در حفاظت از جمهوریت را آسیب زد که اکنون شهروندان کشور اگرچه نگران از ساقطشدن نظام و بربادرفتن دستاوردهای افغانستان جدید هستند، اما نمیتوانند به او که تاکنون از خود سرسختترین مدافع نظام چهرهتراشی کرده، اعتماد کنند. این کارنامهی ناکام غنی چیست؟
یکی از شاخصترین مصادیق و مفاد جمهوریت نظام و دموکراسی، انتخابات شفاف، عادلانه و دموکراتیک است. انتخابات شفاف و عادلانه، روح و جوهرهی یک نظام دموکرات و مردمسالار است. انتخابات شفاف، به مردم این امکان را فراهم میکند که در صورت نارضایتی از کارکرد حکومت، بتوانند تیم حاکم را از قدرت عزل و گروههای بدیل با برنامهها و رویکردهای بهتر و باکیفیتتر را جایگزین کنند. از سوی دیگر، انتخابات شفاف، دست گروههای داوطلب حکومتداری و در دستگرفتن قدرت را از دیکتاتوری کوتاه و دستیابیشان به قدرت را به آرای اکثریت مردم مشروط میکند. انتخابات شفاف و آزاد مهمترین و اصلیترین مصداق حاکمیت ارادهی مردم بر سرنوشتشان است. این، جوهره و روح یک نظام مردمسالار و دموکرات است که در آن مردم صاحبان اصلی قدرت هستند.
در طول شش سال گذشته، دو انتخابات ریاستجمهوری و یک انتخابات پارلمانی در افغانستان برگزار شد که رکوردهای تازهای از میزان تقلب و عدم شفافیت بر جای گذاشت. آقای غنی در سال 1393، در پیامد یک انتخابات بسیار فاسد و پرتقلب به قدرت رسید. او سپس به موجب مفاد توافقنامهی تشکیل حکومت وحدت ملی با رقیباش عبدالله عبدالله، بهعنوان رییسجمهور توافقی و نه منتخب، به ارگ ریاستجمهوری راه یافت. یکی از مهلکترین ضربات به دموکراسی نوپای افغانستان در همین سال وارد شد. انتخابات پارلمانی با چند سال تأخیر در 28 و 29 میزان 1397، با اتهام گستردهای مبنی بر تقلب، فساد مالی و دخالت حکومت در شمارش آرا و اعلام نتایج مواجه شد. افراد برجستهای چون امرالله صالح که حالا در قامت معاونت نخست آقای غنی، برای دفاع از جمهوریت کمر بسته است، ادعای فساد مالی، تقلب و «وکیلسازی» در بدل دریافت پول و فساد اخلاقی را به حلقهی اول اطرافیان رییسجمهور غنی مطرح کردند. انتخابات ریاستجمهوری 6 میزان 1398، باز هم به صلیب تقلب و فساد مصلوب شد. کارنامهای اینچنین سیاه و غیرقابل دفاع در ضربهزدن به روح دموکراسی و جمهوریت باعث شده که مردم نتوانند به شعارها و مواضع کسی اعتماد کنند که خود سهمگینترین آسیبها را به دموکراسی نوپای کشور وارد کرده است.
در شش سال گذشته، افغانستان شاهد ظهور جنبشهای اجتماعی نوگرا و مدنی بود که بهصورت مشخص، مطالبات عدالتطلبانهای را به آدرس حکومت مطرح کرد. مبارزه با فساد، تأمین امنیت، نفی تبعیض و قرارگرفتن عدالت در دستور کار حکومت، مطالباتی بود که این جنبشهای معترض و مدنی مطرح کردند. حکومت رییسجمهور غنی، به هیچ یک از مطالبات جنبشهای معترض و مدنی در این سالها پاسخ مثبت نداد. فارغ از پاسخ منفی به مطالبات این جنبشها، حکومت افغانستان با سرکوب، تهدید و پروندهسازیهای امنیتی، بدترین مواجههی ممکن را با این جنبشهای مردمی و عدالتبنیاد مرتکب شد. حکومت اشرف غنی بهجای مواجههی مسئولانه با این جنبشها، آنها را بهعنوان عوامل بیگانه، جواسیس جریانهای استخباراتی، عوامل تخریب نظام و تهدیدهایی برای امنیت ملی کشور، سرکوب و تحقیر کرد و صدها هزار شهروند عمدتا جوان و پرانرژی افغانستان را به عزلت، ناامیدی و درماندگی سقوط داد. جنبشهای اجتماعی در واقع، پرتحرکترین نیروهای اجتماعی و نسلی هستند که در مواقعی اینچنینی که افغانستان نیازمند یک تحرک اجتماعی و مردمی قدرتمند در برابر تهدیدهای پروسهی صلح هستند، میتوانند انرژی و تحرک اجتماعی وسیعی خلق کنند. اگر رییسجمهور غنی، فعالترین نیروهای اجتماعی کشور را که در قامت جنبشهای اجتماعی سر برآوردند با مواجههی مسئولانه و معقولانه به عقبهی اجتماعی قابلاتکایش تبدیل میکرد، اکنون یک نیروی اجتماعی پویا، سرشار از انرژی و قابل اعتمادی با خودش داشت که میتوانست موضع او در پروسهی جاری را حمایت کند. نیروی عمدتا جوان افغانستان که در شش سال گذشته، جنبشهای مدنی معترض را در متناش تولید کرده بود، به رییسجمهور غنی، به دیدهی یک رییسجمهور مستبد، بیباور به عدالت و پاسخگویی و مشتاق به رفتارهای سرکوبگرانه میبیند و در نتیجه نمیتوانند در این شرایط حساس به او بهعنوان پیشقراول یک نگرانی و مطالبهی بزرگ ملی اعتماد کنند.
فساد بهعنوان اگرنه بزرگترین که یکی از بزرگترین چالشهای افغانستان، همواره، پاشنهی آشیل افغانستان و شرکای استراتژیکاش در دستیابی به یک نظام دموکراتیک، حکومتداری خوب و توسعه و رفاه بوده است. در شش سال گذشته، کارنامهی آقای غنی در مبارزه با فساد، کارنامهی ناکامی است. حکومت رییسجمهور غنی بیش از آنکه مبارزه با فساد را بهعنوان یک فوریت جدی و قاطع در دستور کار داشته باشد، نمایش مبارزه با فساد را بر روی صحنه برد. تعدادی از نزدیکترین متحدین و اعضای حلقهی اول تیم سیاسی آقای غنی کسانی هستند که تکاندهندهترین اتهامات فساد مالی، اخلاقی و اداری را با خود حمل میکنند. نهتنها هیچ یک از آنها هرگز مورد پیگرد قرار نگرفتند که به هرکدام صلاحیت و قدرت بیشتری تفویض شد. در عوض، در رویکردی که شهروندان افغانستان اکنون آن را به «عدالت گزینشی» تفسیر میکنند، مبارزه با فساد در حکومت آقای غنی به ابزار فشاری بر مخالفین سیاسی و وسیلهی سرکوب و تهدید تبدیل شد.
در شش سال گذشته، رسانههای افغانستان، به جای آنکه از طرف حکومت رییسجمهور غنی بهعنوان رکن چهارم یک نظام مردمسالار و آدرسی برای برای مبارزه با فساد، حاکمیت قانون، نظارت از دستگاه اجرایی دولت و تحکیم مردمسالاری شناخته شود، بهعنوان «دستگاههای تولیدکنندهی باد» قلمداد شد. دسترسی به اطلاعات محدود شد و مقامات دولت به رسانهها بهعنوان نهادهای بیگانه، دشمن و مزاحم نگریستند. دهها نهادی که اکنون در این برههی حساس میتوانستند مطالبهی «دفاع از جمهوریت» را در کوچهها و روستاهای افغانستان نشر و پخش کنند، حکومت افغانستان را به دیدهی عامل تضعیف و نادیدهانگاریشان در مسائل مهم کشور میبینند.
یکی از ناکامیهای درشت کارنامهی رییسجمهور غنی در شش سال گذشته، سهم مخرب او در برجستهشدن شکافها و اختلافات قومی و تباری است. حکومت رییسجمهور غنی، به معنای واقعی کلمه، تلاش سیستماتیک و بیوقفه برای محدودکردن دستگاه قدرت در یک قوم و در نتیجه افزایش شکافها و نفرتهای قومی و تباری بوده است. آقای غنی بهجای به رسمیت شناختن تنوع تباری و اصل مشارکت عادلانهی اقوام در قدرت، سیاست حاکمیت تکقومی و ویرانکردن آخرین خشتهای مشارکت سیاسی اقوام را روی دست گرفت. این سیاست آنقدر با شدت و قاطعیت دنبال شد که گروهها و جناحهای سیاسی به «اخراج او از قدرت به هرقیمتی» بهعنوان آخرین گزینهی ممکن متوسل شدند. واقع این است که یکی از دلایل اصلی گرمگرفتن جناحهای سیاسی با طالبان، رویکرد قومی قاطع و خللناپذیر رییسجمهور غنی است. جناحهای سیاسی که سالها با طالبان سرسختانه جنگیدند، حتا به تعامل با این گروه بهعنوان بدترین گزینه برای توافق بر سر مشارکت سیاسی متنوع، متوسل شدهاند تا از شر رویکرد قومی و تمامیتخواهانهی غنی رها شوند.
مردم افغانستان نگران و مضطرباند. افغانها به خوبی میدانند که پروسهی جاری باجدهی یکجانبه به طالبان است که بهصورت بالقوه میتواند به استیلای سیاسی این گروه بر جمهوری اسلامی افغانستان و بربادرفتن دستاوردهای دو دههی اخیر منجر شود. افغانها بر این واقعیت نیز واقفاند که شرکای استراتژیک افغانستان، کشورهای منطقه و عوامل تعیینکنندهی خارجی در جنگ و صلح افغانستان و اکثر جناحهای سیاسی [به اختیار یا اکراه]، با پروسهی جاری هماهنگ و شریک کاروان آن هستند ولی آنها بهعنوان مردم این جغرافیا، تقریبا هیچ نقشی در سرنوشتی که برایشان رقم زده میشود، ندارند. در این میان، تنها گروه سیاسی که ساز موافقت با نگرانیها و مطالبات مردم را مینوازد، اردوگاه سیاسی رییسجمهور غنی است. اما حجم بیاعتمادی و نارضایتی که میان مردم و آقای غنی خلق شده آنقدر انبوه و چندلایه است که دستکم تا کنون به شکلگیری حداقل همسویی و اتحاد منجر نشده است.
اگر مردم افغانستان بهعنوان یک ملت، در برابر تهدیدهای پروسهی جاری صلح، متحد و بسیج شود، تحمیلکردن یک پروسه با این حجم از تهدید و ابهام بر آنها برای مهندسین پروسه اگر ناممکن نباشد، قطعا بسیار دشوار خواهد بود. با استناد به موارد متعددی در تاریخ، تحمیل یک سرنوشت بر افغانها بهدلیل یک ویژگی فرهنگی و اجتماعی تقریبا منحصر بهفرد، بهخاصه زمانی که در سطح ملی متحد و منسجم شود، همواره دشوار بوده است. در هنگامهای که اکثر شرکای استراتژیک افغانستان و در صدر آنها ایالات متحده، کشورهای منطقه، اکثر جناحهای سیاسی داخلی و عوامل بیرونی و داخلی تأثیرگذار در مصالحه و منازعهی افغانستان با پروسهی جاری هماهنگ هستند، رییسجمهور غنی صرفا یک شانس برای مقاومت و جلوگیری از تحمیلشدن تبعات و نتایج این پروسه بر افغانستان دارد: متحدکردن مردم در محور مطالبات مشترک. اما آقای غنی در شش سال گذشته زمانی که سرمست از قدرت سرکوب و زمینگیرکردن نیروهای فعال و پرتحرک کشور بود، عقبهی اجتماعی را که میتوانست اکنون از او بهعنوان پیشقراول یک مطالبهی ملی حمایت کند ویران کرد. شیرازهی اعتماد میان مردم افغانستان و رییسجمهور غنی چنان از هم پاشیده است که مردم شدیدا نگران و مضطرب از آیندهشان، حاضرند به کوه و صحرا شکایت برند اما به کسی که رییسجمهور کشور، زعیم اول نظام، سرقومندان اعلای قوای مسلح و صاحب صلاحیت بسیج تمام امکانات کشور برای ایستادگی در برابر تحمیل یک سناریوی خطرناک است، اعتماد نکنند.