چند روز قبل جلد اول از سلسله روایتهای قربانیان جنگ افغانستان که مؤسسه «حقوقبشر و دموکراسی افغانستان» تحت عنوان «آن شب هیچ یک از مردان خانواده برنگشتند» نشر کرده، رونمایی شد. مجموعه روایتهایی که در جلد اول گردآوری شده مصیبتهای ناشی از جنگ را به خوبی نشان میدهد. این روایتها چهره واقعبینانه از جنگ و تبعات آن ترسیم میکند. از آنجایی که این روایتها بهصورت بیواسطه و از نزدیک ما را با تبعات جنگ و خشونت آشنا میکند، و صرفا در عالم نظریه سیر نمیکند، امید میرود افقهایی برای رهایی از این وضعیت را نیز خلق کند.
این یادداشت به بهانه رونمایی جلد اول این مجموعه نوشته میشود. نقل قولهای مربوط به اولین بخش از همین کتاب است.
واقعیتها و صداهایی از درون جامعه
هیچ بیغمی را ندیدیم برادر، هیچ. چهل سال هیچ بیغمی را ندیدیم (ص125).
در نانوایی دنبال یک لقمه نان حلال هستی، این خانه خرابها اِی رقم میآیند چه میکنند و ناقناق میکشند واقعا خیلی درد دارد، هر که باشه خیلی درد داره… مادرش آنقدر ضعیف شده که… در همین دو سال میشود که بچهاش شهید شده طرفش سیل کنی میگی میمیرد، خلاص میشه، آنقدر تشویش میکنه (ص314).
اکثر خانوادهها محتاج یک لقمه نان شدیم، مردمی که هرگز گرسنگی را نکشیده بودیم و به خانههای کرایی و منت کشیدن عادت نداشتیم امروز بهخاطر زنده ماندن مجبوریم حتا گرسنگی را تحمل کنیم تا روزگار بگذرد و زنده بمانیم (ص183).
تنها چیزی که از او به یادگار آوردم و هر لحظه آن را میبینم و به یاد همسرم میافتم یک آیینه به همراه پوش آن است. مثل گوگردی هستم که یک بار روشن میکنید دوباره خاموش میشود همانطور شدم (ص187).
من حالا یک سال است که بدون او زندگی میکنم. این قدر پشت همه کارهایش دیق شدم که نمیفهمم چارهاش چیست و اگر در سال پیشرو من هم نروم و یا قیامت نرسد… . هر سه روز بعد میروم سر قبرش و با او قصه میکنم ولی او هیچچیز نمیگوید (ص146).
«روایت قربانیان جنگ» و تاریخ شفاهی
تعریف کلی و پذیرفتهشده از تاریخ این است که میگویند تاریخ عبارت از ثبت وقایع و رویدادهای گذشته است. اما تاریخ تا بهحال عموما ثبت وقایع زندگی قدرتمندان بوده است. به عبارت دیگر، حتا میتوان گفت تاریخ در واقع زندگینامه امپراتوران و پادشاهان است. این نگرش اما یک نقص اساسی دارد. مردم، و به عبارت جدیدتر شهروندهای که همهچیز به واسطه آنها شکل میگیرد، در علم تاریخ عموما نادیده گرفته میشوند. زندگی مردم عادی هیچگاه در تاریخ ارزش و جایگاهی نداشته است. در واقع، تاریخ تا بهحال به زندگی مردمان عادی ارزش قایل نشده. تاریخپژوهان متوجه این نقیصه شدهاند و از اینرو «تاریخ شفاهی» را ترویج کردند تا اینکه در سالهای 1966 و 1967 «انجمن تاریخ شفاهی» در دانشگاه هاروارد بهصورت رسمی ایجاد شد.
سلسله کتابهای «روایت قربانیان جنگ» اقدامیست در زمینه تاریخ شفاهی. اقدامات از این دست بنا به دلایل فراوان ضروری است که از جملهی این دلایل میتوان به شناخت دقیق از ماهیت جنگ و تبعات ناگوار آن بر روی جامعه اشاره کرد. برای رهایی از جنگ به شناخت دقیق جنگ نیاز داریم. زیرا اصولا رهایی از چیزی بدون شناخت آن امکانپذیر نیست.
جنگ، تا بهحال معمولا از مردمان عادی و فقیر افغانستان قربانی گرفته است. آنهایی که قدرت و ثروت دارند به اندازه کافی ازشان محافظت میشوند تا هیولای جنگ و تروریسم آنها را نابود نکنند. بنابراین ضرورت است که به وضعیت زندگی مردم عادی باید بیشتر از دیگران توجه به خرج داده شود. مجموعه روایتهایی که در کتاب «آن شب هیچ یک از مردان خانواده برنگشتند» گردآوری شده، به خوبی نشان میدهد مردمان عادی تا چه اندازه از جنگ آسیب دیدهاند. وضعیت اینها هیچگاه توصیف و بازگویی نشده و هیچکس از روزگارشان باخبر نیستند. این یک خلای بزرگ است. اما تاریخ شفاهی بهصورت عام و «روایت قربانیان جنگ» بهصورت خاص، این امکان را فراهم میکند تا این خلا پر شود.
ابتذال شر
آدولف آیشمن، از افسران بلندپایه و فعال ارتش نازیها بود که در جریان جنگ جهانی دوم وحشتناکترین جنایتها را علیه یهودیها انجام میداد. او در کشتارهای دستهجمعی یهودیها نقش برجسته داشت و انسانهای بیشمار را به فجیعانهترین شکل ممکن به قتل رساند. آیشمن بهدلیل جنایات بیشمار در اردوگاههای کار اجباری و کورههای آدمسوزی و اتاقهای گاز در جنگ دوم جهانی «قصاب اروپا» لقب گرفت. بعدها آدولف آیشمن بهدلیل جنایتهایی که انجام داده بود، در دادگاهی در اورشلیم محاکمه میشود. هانا آرنت فیلسوف پیشتاز و یهودیتبار قرن بیستم در سال 1963 به مجله «نیوورکر» پیشنهاد میدهد تا از آدرس آنها در این دادگاه حاضر شود و از جریان محاکمه آیشمن گزارش تهیه کند. هدف آرنت از این کار شناخت بیشتر از هیولای درون آیشمن بود که او را وادار میکرد تا دست به چنین جنایتهایی بزند. همگی انتظار داشتند آرنت در جهت محکومیت آیشمن مطلب تهیه کند، اما نتیجه چنین نبود.
آرنت وقتی در این دادگاه حاضر میشود متوجه میشود که آیشمن، با وجودی که هیچ مرض روانی ندارد و یک آدم معمولی است، بهگونهی بسیار عادی از جنایتهایی که انجام داده، یادآوری میکند. آیشمن کارهایی را که انجام داده بود هرگز بهعنوان یک عمل جنایی و ضد بشری قلمداد نمیکرد. همین موضوع باعث میشود تا آرنت به درکی عمیقتر از شرارتها و فجایعی که نازیها انجام میداد، دست پیدا کند. آرنت در نهایت به این نتیجه میرسد که آیشمن به این باور است اعمالی را که انجام داده صرفا از نظر دیگران «جنایت» است، درحالیکه برای خود آیشمن این اعمال کارهای عادی و پیشپاافتاده بوده و او صرفا وظیفهاش را اجرا میکرده. در واقع آیشمن آنچنان تحت تأثیر ایدئولوژی نازیها قرار میگیرد که چیزی بهنام جنایت را نمیشناسد. از همین رو آرنت به این نتیجه میرسد که جنایت برای نازیها یک عمل بسیار عادی است، شاید همانند عمل خوردن و خوابیدن برای دیگران. بر همین اساس او دیدگاهش در این مورد را تحت عنوان «ابتذال شر» صورتبندی میکند و بیان میکند «فجایع بزرگ تاریخی مانند هولوکاست، توسط افرادی متعصب، که کورکورانه عملمیکنند و یا بیمار روانیاند، صورت نمیگیرد بلکه افراد عادی و متوسط جامعه که استدلال دولت-ملتهایشان را پذیرفتهاند، مرتکب آن میشوند». گمان میکنم عبارتِ «استدلال دولت-ملت» نقطه عطف نظریه آرنت در این مورد است. برای همین اگر ما بخواهیم درک درست و دقیق از شرارت داشته باشیم باید به این نکته توجه کنیم.
بستر جامعه افغانستان و ابتذال شر
گاهی جامعه به سمتی حرکت میکند که هر نوع عمل جنایی، بدون آنکه پیگرد قانونی و حتا چالشهای اخلاقی را در پی داشته باشد، در آن صورت میگیرد. آدمها جنایت میکنند، نه به آن دلیل که به چیزی خاص دست یابند، بلکه دقیقا به آن دلیل که هیچ تفاوتی بین اعمال جنایی و غیرجنایی وجود ندارد. افغانستان فعلا با این وضعیت دستوپنجه نرم میکند. واقعیت این است که فعلا جنایت و خشونت تبدیل به یک امر پیشپاافتاده و عادی شده است. هر روز آدم کشته میشود، هر روز خانوادههایی بدبخت میشوند و هر روز کودکانی یتیم میشوند. اما بدتر از آن اینکه هیچکسی در این مورد خودش را مسئول نمیداند. نقطه اوج مسئولیتپذیری رهبران جامعه –که قاعدتا مسئولیتی بیشتر از دیگران در این زمینه دارند– به صدور چند بیانیه و سخنرانی ختم میشود.
وضعیت فعلی افغانستان بهلحاظ گسترش خشونت و خونریزی با دیدگاهی که آرنت نسبت به اعمال آیشمن داشت، ارتباط میگیرد. در افغانستان، طالبان و هر گروه تروریستی دیگر، تا جایی که توانش را داشته باشند دست به خشونت وخونریزی میزنند. هر روز آدمهای زیاد کشته میشوند، زندگیها و آرزوهای بیشمار نابود میشود و خشونت روزبهروز گسترش مییابد که نه دولت توانایی و برنامه جدی در مورد مهار این خشونتها را دارد و نه گروههای تروریستی از موضعشان عقبنشینی میکنند.
همانطور که قبلا اشاره شد هانا آرنت در جریان محاکمه آیشمن به این نتیجه میرسد که دادگاه بیش از آنکه آیشمن را مقصر بداند باید جامعه و کسانی را مقصر بداند که باعث شده بود آیشمن دست به چنین جنایتها بزند. واضح است که آیشمن بهعنوان کسی که چنین جنایتها را انجام داده سزاوار محاکمه و سرزنش است، اما صرفا محاکمه کردن آیشمن کارساز نیست. اگر طرز تفکری که آیشمن را وادار به چنین اعمالی کرده اصلاح نشود صددرصد این امکان وجود دارد که آدمهای بعدی نیز همانند آیشمن دست به جنایت بزنند. حالا با توجه به این نکات میتوان گفت چنین موضوع درباره جامعه افغانستان نیز صدق میکند.اگر قرار باشد افغانستان از چرخه خشونتها رهایی یابد و دیگر «شر» رخ ندهد، باید طرز تفکرهایی که باعث چنین خشونتها میشود اصلاح شود. مقصر اساسی این وضعیت نه کسانیاند که برای «نان» به جبهههای جنگ میروند، بلکه کسانیاند که اندیشه و کردارشان جامعه را به این وضعیت رسانده است.
افقی برای رهایی
در کناری همهی مواردی که تذکر داده شد، و با همهی این بدبختیها، احتمالا آن چیزی که بیش از همه باعث میشود وضعیت فعلی تداوم یابد و چشماندازهایی رهایی مسدود بماند، تشتت و پراکندگی مردم افغانستان است. شاید این واقعیت بیشتر از هر چیزی دیگر آزاردهنده باشد، با وجودی که همهی مردم افغانستان از جنگ و خشونتهای موجود آسیب دیدهاند، اما دارای دیدگاه واحد نیستند. هر سمت و هر قوم صرفا به منافع خودشان میاندیشند و به کلیت و یکپارچگی وطنشان فکر نمیکنند. اگر مردم به ضرورت اتحاد و همبستگیشان واقف نشوند، امکان رهایی از وضع موجود وجود نخواهد داشت. بنابراین یکی از بهترین راههایی که به نظر میرسد میتواند ما را از بنبست فعلی نجات بدهد همین اتحاد و همبستگی تمام اقوام است. هر صدایی که در این زمینه بلند شود قابل دفاع است و باید هرچه بیشتر تکثیر شود. صدایی در همین زمینه به خوبی از زبان یکی از شهروندان این کشور در مجموعه روایت «آن شب هیچیک از مردان خانواده برنگشتند» شنیده میشود: «سیر و مسیر حرکت تاریخ را افراد جامعه، همینها تغییر هم میدهند و تعیین هم میکنند. اگر مثلا جامعه بخواهد و بسیج شود، دولت را زیر فشار قرار بدهد، طبعا هر چیزی میشود، اگر مردم، اکثریت بخواهند. چون زور یا قوتی که مردم دارد، هیچ قوتی در مقابل آن ایستادگی نمیتواند…» (آن شب…، ص34).
از طرف دیگر، همصداشدن اقوام ساکن در این کشور بهراحتی امکانپذیر نیست؛ زیرا هر قوم ادعاها و منافعی دارند که اقوام دیگر بهراحتی آن را برنمیتابند. با در نظر گرفتن این چالش ولی بهنظر میرسد متضررشدن تمام مردم افغانستان از جنگ و خونریزی این چشمانداز را برای آنها خلق میکند که راهی جز متحدشدن وجود ندارد. زیرا جنگ از همه قربانی میگیرد؛ پارچههای بمب هیچ تفکیکی میان اقوام قایل نمیشود و همه را از بین میبرد.
تقریبا اکثریت خانوادههای افغانستان در خشونتهای جاری کشته و مجروح دادهاند. همه به یک اندازه در برابر این وضعیت آسیبپذیر و از جنگ و خشونت خستهاند. بنابراین همگی وضعیت همدیگر را درک میکنند و متوجه آسیبپذیریشان هستند. «روایت قربانیان جنگ» این آسیبپذیریها و خستگیها را به خوبی نشان میدهد. پس عبور از این وضعیت جز به واسطه همبستگی و اتحاد مگر از راه دیگر امکانپذیر است؟