نگاهی به کتاب «از رعیت به شهروند»

نگاهی به کتاب «از رعیت به شهروند»

یادتان باشد که هروقت دهان باز می‌کنید تا حرفی بزنید قادر نیستید به ریسمان هیچ‌ سنتی درآویزید و انگار هیچ یک از کلمه‌هایی که مو لای درزشان نمی‌رود به دردتان نمی‌خورد: آزادی، پیشرفت، دموکراسی، حقوق‌بشر، حکومت قانون‌مدار… باید تقلا کنید و این وضع تحمل‌ناپذیر را وصف کنید، بی‌آن‌که طنابی به دست‌تان باشد تا خود را به مددش از این چاه تاریک بیرون کشید… (وسایل بی‌هدف، ۱۲۴).

کتاب، و یا در واقع رساله‌ی «از رعیت به شهروند»، نوشته‌ی عتیق اروند، تلاشی است در جهت شناخت وضعیت؛ وضعیتی که به قول آگامبن همه به «تحمل‌ناپذیری» آن اذعان داریم. این کتاب هفته قبل در انتشارات امیری مورد نقد و بررسی قرار گرفت. از آن‌جایی که «از رعیت به شهروند» اساسا یک کتاب در حوزه مارکسیسم است، و از یک زاویه خاص تاریخ افغانستان معاصر را در معرض دید قرار می‌دهد، در ابتدا تلاش می‌کنم روی چند مورد کلی و مرتبط به حوزه چپ – که ادعای شناخت دقیق از این حوزه ندارد و به برداشت عمومی از چپ نزدیک است – و سپس نکته‌هایی را در مورد خودِ اثر بیان کنم.

نگاه زیرچشمی به چپ

چپ، و یا آنچه که از آن به نام مارکسیسم نام برده می‌شود، در جوامع مختلف اکثرا به‌عنوان نیروی منتقد وضع موجود حضور داشته است. هر جامعه و هر وضعیت نیاز به نیروی‌هایی دارد که منتقد باشند تا از افسارگسیختگی‌ها و کسالت‌هایی که دامن‌گیر هر چیزی خواهد شد، جلوگیری کند. البته این‌که نیروی چپ در این مورد چقدر موفق عمل می‌کند به‌صورت کامل ارتباط می‌گیرد با شناخت دقیق طرفداران این حوزه از وضعیت جامعه. اما در هرصورت نیروی چپ این کار را انجام می‌دهد، و از این‌رو حضورش ضرورت خود را تبیین می‌کند. اما از طرف دیگر، مارکسیسم همواره با انتقادهای تند همراه شده است. یک نگاه اجمالی به قرن بیستم و جنایت‌هایی که مارکسیست‌ها در کشورهایی چون چین و روسیه انجام دادند، نشان می‌دهد که چپ به‌عنوان لکه سیاه و ماندگار در دل تاریخ خودش را ماندگار کرده است. گذشته از این‌که این موضوع‌ها را چگونه می‌توان به بررسی گرفت اما من در این‌جا روی سه مورد به‌صورت خیلی خلاصه اشاره می‌کنم.

نکته اول این‌که چپ به‌صورت ناگسستنی با تاریخ – چه به‌لحاظ مفهومی و چه به‌لحاظ انضمامی – گره خورده است. فهم مارکسیسم بدون فهم فلسفه هگل کاری‌ست تقریبا ناممکن. زیرا فلسفه مارکس کلا تحت تأثیر فلسفه هگل قرار دارد و هگل فیلسوفی بود که «تاریخ» مرکزی‌ترین جایگاه را در نظام فکری‌اش داشت. اما به‌نظر می‌رسد جایگاه تاریخ در حوزه مارکسیسم کم‌وبیش دچار انحرافاتی شده است. رویکرد اکثر مارکسیست‌ها – با تأکید بیشتر بر کسانی که برداشت آرمان‌گرایانه از مارکسیسم دارند – به تاریخ غیرمعقول و حتا غیراخلاقی است. زیرا به‌نظر می‌رسد تاریخ برای مارکسیست‌ها تبدیل به امری شده که کم‌وبیش از جایگاه الاهی برخوردار است. دقیقاٌ به همان شکل که مثلا بحث‌های چون «نبوت» و «معاد» برای مسلمان‌ها نقدناپذیر و بسیار باارزش است، «تاریخ» برای مارکسیست‌ها ارزشمند است. احتمالا بارها شنیده باشید که مارکسیست‌ها طوری از تاریخ یاد می‌کنند که گویا می‌خواهند تمام زندگی‌شان را برای آن فدا کنند. این فداکردن زندگی می‌تواند برای تغییر تاریخ باشد، می‌تواند برای بازگشت به یک مقطع خاص از تاریخ باشد و یا هم می‌تواند در راستای پیوستن نام و یادشان به تاریخ باشد. در هرصورت، معیار برای این افراد تاریخ است و نه زندگی در زمان حال.

اما اگر روزنه انتقادی این دیدگاه را به بررسی بگیریم باید گفت ما نمی‌توانیم اهمیت تاریخ و تأثیری را که تاریخ بر زندگی ما دارد نادیده بگیریم، اما از طرف دیگر مجاز نیستیم زندگی خود را برای تاریخ فدا کنیم. به باور من، ما نمی‌توانیم با این رویکرد وارد عمل شویم که چون تاریخ از ما در آینده به نیکی یاد خواهد کرد، زندگی خود را فدا کنیم. البته این بحث با موضوع شهرت‌طلبی کاملا تفاوت دارد. زیرا در این‌جا بررسی و اهمیت مفهومی به نام «تاریخ» مدنظر ما بود. نیروی چپ می‌تواند چنین رویکردشان به تاریخ را مورد بازبینی قرار بدهد.

عتیق اروند در حوزه مارکسیسم و تاریخ افغانستان پژوهش می‌کند. مهم‌ترین کتاب‌های ایشان عبارت از «یا سوسیالیسم یا توحش»، «شهرکشی»، «زن و سنت تعویذ نویسی» می‌باشد.
عتیق اروند در حوزه مارکسیسم و تاریخ افغانستان پژوهش می‌کند. مهم‌ترین کتاب‌های ایشان عبارت از «یا سوسیالیسم یا توحش»، «شهرکشی»، «زن و سنت تعویذ نویسی» می‌باشد.

نکته دوم موضوع طبقه‌بندی آدم‌ها است. در حوزه مارکسیسم طبقه‌بندی نظام فکری از مباحث گرم و پرکاربرد است. احتمالا اولین چیزی که مواجهه آدم‌ها با یکدیگر و فعالیت‌شان در جامعه را برای یک مارکسیست مهم می‌کند، طرز تفکر آدم‌ها است. معنای سخنم به‌صورت صریح‌تر این است که یک مارکسیست بیش از آن‌که یک فرد را در قالب یک «انسان» ببیند، در قالب «مارکسیست»، «لیبرال»، «دموکرات»، «محافظه‌کار» و امثال این‌ها می‌بیند. بر همین اساس احتمالا اهمیت آدم‌ها برای یک مارکسیست از این روزنه سنجیده می‌شود که فرد چه اندازه به مکتب مارکسیسم گرایش دارد و یا چقدر ظرفیت تبدیل‌شدن به یک مارکسیست پرتحرک و انقلابی را دارد. آن‌که ظرفیت تبدیل‌شدن به یک انقلابی و مارکسیست پرانرژی را دارد، محترم و عزیز است اما آن‌که این ظرفیت را ندارد ارزشی ندارد. و همین‌طور هر آن‌که سرمایه‌دار است خوک‌صفت و دزد است و آن‌که به برابر مطلق سرمایه و امکانات میان آدم‌ها باور دارد قدیس به تمام معنا است. از این لحاظ، اکثر مارکسیست‌ها نگاه ایدئولوژیک و بیش‌ازحد جزم‌گرایانه به بعضی امورات دارد و «افق‌ها»ی دیگر را نمی‌بیند. داشتن چنین دیدگاه نیز نمی‌تواند قابل دفاع باشد.

نکته سوم اما انگشت‌ گذاشتن روی موردی است که نیروی چپ به‌صورت استثنایی و بی‌نظیر نسبت به بقیه نیروها در آن موفق عمل می‌کند، و آن‌هم تفکرِ معطوف به «مردم» و معطوف به «عمل» است. این نکته را می‌توان به صورت دیگر نیز بیان کرد. برداشت چپ از کار روشن‌فکری کارآمدترین برداشت است. من به برداشت‌های عجیب و غریبی که از کلمه «روشن‌فکر» صورت گرفته است توجه دارم، برای همین در به‌کاربردن این کلمه احتیاط به خرج می‌دهم. من در این‌جا به‌صورت کلی مفهوم روشن‌فکر را مترادف با کسی که آگاهی‌بخش است و از این آگاهی در عمل روزمره استفاده می‌کند، در نظر می‌گیرم.

خارج از حوزه مارکسیسم اکثر بحث‌ها و کارهای روشن‌فکری صرفا برای یک تعداد متخصص قابل درک بوده و مثل این‌که تبدیل به یک امر شیک و تفننی شده است. از این‌رو اگر قرار باشد بحث‌های روشن‌فکرانه تبدیل به یک مرجع و جریان شود، باید از چپ بیاموزد. زیرا چپ کار روشن‌فکری را مقدمه‌ای برای «عمل» می‌داند و نه کاری برای فرهیخته‌شدن و باسوادشدن. باور من این است که کار روشن‌فکری را باید از حلقات تخصصی که صرفا چند آدم تحصیل کرده توان درک آن را دارد، بیرون بکشیم. بحث باید معطوف به آگاهی‌دهی به مردم باشد. البته در این‌جا یک خطر دیگر ما را تهدید خواهد کرد، و آن‌هم فروافتادن در دام پوپولیسم است. چپ، در صورتی که به این خطر واقف باشد، می‌تواند به‌عنوان مؤثرترین نیرو در جامعه عمل کند.

«از رعیت به شهروند»

به‌صورت کلی می‌توان گفت رساله «از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه تاریخی» رساله راه‌گشا و به نوبه خود بی‌همتا است. حجم غالب این رساله‌ ژست‌های سیاست‌مداران و به اصطلاح رهبران را مورد بررسی قرار داده است. به باور من، بخشی مهمی «از رعیت به شهروند» خوانشی در حد امکان دقیق و در عین‌حال انتقادی از چگونگی مواجهه سیاست‌مداران با مردم است. از آن‌جایی که در این رساله تلاش صورت گرفته است تا ظاهرشدن سیاست‌مداران در حضور مردم را بررسی کند می‌توان گفت رساله‌ای است که بیش از آن‌که در پی تبیین بحث «ژست به منزله‌ی تبلور حافظه تاریخی» باشد، بحثی است در مورد پوپولیسم. بخش‌های دیگر این کتاب را در این یادداشت در نظر نداشته‌ام.

تا آن‌جایی که من در باره تاریخ معاصر افغانستان می‌دانم هیچ سیاست‌مداری به معنای واقعی کلمه برای مردم کار نکرده است، نه‌تنها کار نکرده بلکه اکثرشان از موقعیت و قدرت‌شان سوءاستفاده و منافع مردم را نابود کرده‌‌اند. اما در عوض، همیشه تلاش کرده خودشان را آدم‌های صادق، متعهد و در خدمت مردم جلوه بدهند. به عبارت دیگر، رهبران افغانستان پوپولیست بوده‌اند و هستند. هم از رساله‌ی «از رعیت به شهروند» و هم از جاهایی دیگر می‌شود به درک این نکته دست یافت. اما با وجودی که این رساله بیشتر با مسأله پوپولیسم و عوام‌فریبی جهت می‌گیرد، به باور من در قسمت بازگویی این موضوع نسبتا ضعیف عمل کرده است. «از رعیت به شهروند» می‌توانست، به همان اندازه که مسأله‌ی مهم را نشانه رفته است، چهره پوپولیستی رهبران افغانستان را بیشتر از این‌ها آشکار کند.

به‌نظر من، نتیجه‌گیری کتاب در کنار این‌که احساس می‌شود عجولانه صورت گرفته تخصصی و نسبتا انتزاعی است. با توجه به کلیت رساله ایجاب می‌کرد که نتیجه‌گیری نیز به همان سبک کلی رساله صورت می‌گرفت؛ یعنی بحث‌های انضمامی، روشن و قابل فهم به میان می‌آمد. اما متأسفانه نویسنده صرفا با استفاده از کتاب «وسایل بی‌هدف» این بحث را به پایان رسانده و شاید چشم‌انداز کلی رساله را مخدوش کرده باشد.