فرهاد حقیار
ننه جان (مادرکلان) همیشه میگفت دختر باید در چشماش ترس داشته باشد. فقط همین؟ نخیر! دختر باید بلند صحبت نکند؛ با پسرها بازی نکند؛ سهمش با پسرها مساوی نباشد؛ لباس منظم بپوشد؛ به درخت بالا نشود. اگر پا را از گلیم خود دراز کند، بابه غرغری در جانش خواهد آمد.
روایت حمیرا قادری مختص به خودش نیست. او راوی دردها و محدودیتهایی است که اکثر بانوان افغانستان در دورههای مختلف تاریخی با آن دستوپنجه نرم کردهاند. کتاب «رقص در مسجد» با آنکه نامههای یک مادر به فرزندش گفته شده است، اما به باور من، نقش و روایتهای زندگی شخصی حمیرا قادری، بر نامههای مادرانه او در این کتاب غلبه کرده است. خانم قادری به زیبایی توانسته گوشههایی از زندگی شخصیاش را به سبک تاریخی روایت کند. بحث اصلی کتاب، چگونگی حمیرا شدن، حمیرا بودن و عواقب حمیرا ماندن است. به بیان دیگر، این کتاب روایت زندگی یک زن افغانستانی است؛ نخست از دوران کودکیاش میگوید. آرام آرام، چالشهایش را همراه با رویدادهای تاریخی-سیاسی به خواننده بیان میکند. حمیرا همزمانی که قصههای خودش را میگوید، در پایان هر بخش، نامههایش را برای پسرش تقدیم میکند.
او دختری ساده که همواره دنبال گودیبازی باشد نیست. نصیحتهایی را که میشنود بهسادگی قبول نمیکند. در واقع از دوران طفولیت به کلیشههای جنسیتی نه میگوید. بالاتر از برادرش در درخت بالا میشود. سریعتر میدود. ضدیتر و کلهشقتر از همسنوسالانش است. در عین زمان، دوستانی هم دارد که دنیای دخترانهاش را با آنها میگذراند. کنجکاو است. وقتی خانهای در همسایگیشان راکتباران میشود، او به مخروبهها میرود و در پی کشف دنیای خودش است. دنیای او پر از کارهایی میشود که منحیث یک دختر نباید انجام دهد. او اما عصیانگر است و دوبینگی میان دختر و پسر را قبول ندارد.
سکوت نمیکند حتا وقتی کودکی بیش نیست. وقتی مولوی رشید، کودکان (دختران) را در مسجد مورد اذیت جنسی قرار میدهد، حمیرا در مقابلش ایستاد میشود و منطقهاش را از شر این مولوی نجات میدهد. وقتی رژیم سیاه طالبان در افغانستان حکومت میکند، حمیرا دغدغهی اصلیاش بستهشدن مکاتب بهروی دختران است. نوشتن نخستین داستانهایش را از همینزمان شروع میکند. وقتی هیچ راهی برای بازشدن مکاتب نمیماند، حمیرا برنامه میسازد تا دختران را در خانهشان درس بدهد. به بهانه آموزش قرآن کریم، دختران زیادی را همهروزه خواندن و نوشتن یاد میدهد. صنف درسیاش آشپزخانهشان است. در همین زمان، باشندگان ولایات دیگر بهدلیل جنگ به هرات مهاجر میشوند. با درخواست دختران مهاجر، او معلمشان میشود. صنف درسیاش، مسجدی است که مهاجران برای ادای نماز ساختهاند. قصهی رقص در مسجد در همین مکان رخ میدهد.
طالبان هر لحظه میتوانستند به خانههای مردم هجوم ببرند. داشتن کتاب جرمش کمتر از داشتن سلاح نبود. بنابراین، پدر حمیرا کتابهایش را درون حویلی پنهان کرده بود. وقتی حمیرا به نوشتن شروع کرد، پدرش متوجه استعدادش شد و از طرف شب، پنهانی کتابخوانی میکردند. شاید آنزمان تنها آرامش و دلخوشی حمیرا، همین کتابهایش بود. کتابهایی که حمیرا شبانه با دلهرهی زیاد با آنها عشق میورزید.
حمیرا با آنکه دختران همسایهشان را درس میداد، دختران و پسران بیجاشده را آموزش میداد، اما هنوز هم آرام نیست و به مبارزه فکر میکند. حمام عمومی میرود. به گفته خودش، حمام شاید تنها مکانی بود که بانوان بهراحتی و دور از ترس طالبان باهم وقت میگذراندند. آنجا با دلهره زیاد، صدا بلند میکند. اوایل همه میخندند. در حمام میرقصند. حمیرا اما اینگونه نیست. او دید بلند دارد و به آینده فکر میکند. او حالت کنونی را شرمآور میداند. اینکه دختران بهجای مبارزه، دلشان را برای عروسشدن شاد سازند. او در حمام –به قول خودش، برهنه- نخستین سخنرانیاش را به زنان تقدیم میکند. بعد آرام آرام همه آماده میشوند تا مقابل دروازه امیر طالبان بروند و اعتراض کنند. روز موعود فرا میرسد. حمیرا در ذهنش جمعیت بالای صدنفری را تصور میکند اما مقابل دروازه امارت، تعداد انگشتشماری از زنان برقهدار حضور پیدا میکنند. او به فرمانده طالبان میگوید که مکاتب دخترانه را باز کنید. در جواب، تهدید میشود و با ترس و لرز به خانه برمیگردد.
نصیحتها و گلایههای مادرکلانش همچنان ادامه دارد. این را نکن! آن را نکن! فلان چیز خوب نیست، فلان خوب است و… اما حمیرا در دنیا خودش است. دنیایی که سهم زنان را نادیده نمیگیرند. دنیای که دختربودن در آن جرم نیست. دخترداشتن شرم نیست. دنیایی که دختران باید هویت مستقلی داشته باشند. خانم قادری با هزار سختی و بدبختی، روزهای دوشنبه به مدت دو ساعت، نویسندگی را نزد ناصر رهیاب شروع میکند. شاید او و دوستش تنها دخترانی در آن زمان بودند که فکر میکردند زنان نیز میتوانند کارهایی انجام دهند که منحصر به مردان باشد. یکی از آنها همین نویسندگی بود. درحالیکه بدون داشتن «محرم» به تنهایی خانه دوستش میرفت تا نویسندگی را بیاموزد، گاهی مورد آزار مردان وحشی نیز قرار گرفت. این علاقه به جایی کشیده شد که رسما از سوی طالبان خودش و خانوادهاش تهدید شدند. حمیرا دیگر بیرون رفته نمیتوانست.
طالبان همچنان بر مردم حکمروایی میکردند. در کنار آن، دخترانی را که میپسندیدند، به زور نکاح میکردند. حمیرا قصههای دختران همسایهشان شنیده بود. اما یک روز فرمانده موسا او را میبیند. فضای ترس و ناامیدی خانه حمیرا را پر میکند. پدرکلان نگران، پدر آشفته، مادر پریشان، همه حیران هستند. اما حمیرا مصمم شده که اگر فرمانده موسا بیاید او بدون مقاومت و بهدلیل نجات خانوادهاش، با او نکاح کند و تمام! فرمانده موسا به جنگ میرود و دیگر برنمیگردد. حمیرا هر لحظه گوش به دروازه است. موسا خواب او را ربوده است. در همین زمان، یکی از همسایههایشان خواستگار حمیرا میشود. حمیرا نمیخواهد ازدواج کند. او رویاهای فراوانی دارد. اما بهدلیل اینکه مبادا طالبان او را به زور نکاح کنند، همه خانواده راضی میشوند و حمیرا را به آن جوان نکاح میکنند. مادرکلانش میگفت که اگر به حمیرا خواستگار پیدا شد، پس هیچ دختری بیشوهر نخواهد ماند. چرا؟ چون حمیرا عصیانگر و مبارز بود.
حمیرا درحالیکه ۱۷ سال داشت ازدواج میکند. بعد ایران میرود. در آنجا تا سطح دکترا تحصیل میکند. زندگی او بهسادگی این واژهها نیست. او سالها نخواست مادر شود. میترسید؟ شاید! اما او نخست خودش را آماده زندگی ساخت. تحصیل کرد تا صدایی باشد برای همه بانوان کشور. اینکه سالها نخواست مادر شود، او را به بید خشک برابر ساختند. نصیحتهای مادرکلان همچنان ادامه داشت. طفل داشته باش، خدمت شوهرت را بکن، زندگی را سروسامان بده و…. حمیرا دیگر آن دختر عصیانگر نیست. او خانمی است که به برابری زنان کار میکند.
حمیرا ماندن خیلی سختتر میشود. او به خواست شوهرش به کابل میآیند. بعد او در دانشگاههای خصوصی به تدریس میپردازد. همهچیز آرام پیش میرود. حمیرا مادر میشود. دختربودن را سپری کرد. خانمبودن را تجربه میکرد. حالا نیز نوبت مادرشدن فرا رسید. حمیرا اما در کنار حس مادرانهاش، هیچگاهی هدف اساسیاش را که زنبودن است فراموش نکرده است. مخالفتهای شوهرش شروع میشود. به قول خودش، شاید شوهرش تحمل این را نداشت تا خانمش در دانشگاهها درس بدهد و در مراسم مختلف سخنرانی کند. حالا حمیرا به دور از همه خانواده، تنها دلخوشیاش پسرش است. با آنکه در خانه چالشهای فراوانی دارد، اما همچنان به تدریس ادامه میدهد. او در کنار اینکه مادر پسرش است اما اعتقاد به یک هویت مستقل دارد. او میخواهد اولتر از هر چیزی، حمیرا قادری خطاب شود. او در واقع تلاش میکند تا جدا از نسبتدادن یک خانم به شوهر، فرزند و یا خانواده، بانوان هویت مستقل داشته باشند. بدترین حالت شاید برایش زمانی بود که کارت تولد پسرش را مینوشتند. اسم پسرش، پدر پسرش و پدرکلان پسرش را نوشتند. جایی برای اسم مادر نبود. انگار تا زمانی یک فرزند مربوط مادرش است که در بطناش باشد. حمیرا با قلم، اسم خود را در آن کارت منحیث مادر فرزند مینویسد.
سیم آخر
روزی دوست حمیرا به او میگوید که شوهرش قصد ازدواج دومی را دارد. دنیا تاریک میشود. حمیرا حالا در شرایط متفاوتی قرار گرفته است. یک طرف حمیرا (هویتی که او سالها برایش مبارزه کرد)، سوی دیگر حمیرایی که حالا قرار است شوهرش زن دومی بگیرد. نصحیتهای مادرکلانش همچنان ادامه دارد؛ عادت میکنی، شرایط همینگونه است، باید بسازی، به پسرت فکر کن و… حمیرا در مقابل تصمیم شوهر ایستاد میشود. خانم اولیبودن را انتخاب نمیکند. اصلا با پدیده چندزنهداشتن مخالفت میکند. حدس بزنید پیوند آنها چگونه ختم میشود؟ روزی که دانشگاه به تدریس میرود. پیامی از شوهرش دریافت میکند. در صفحه وایبر نوشته است: «طلاق، طلاق، طلاق.»
کتابی که نباید از دست داد
رقص در مسجد کتاب حمیرا قادری از سوی «یو اس ای تودی» میان پنج بهترین کتابی معرفی شد که نباید از دست داده شود. نیویارک تایمز آن را در صدر کتابهایی قرار داده که برای ادبدوستان سفارش میشود. این کتاب به شکل خاطرهنویسی -یکی از ژانرهای مشهور- نوشته شده است و دارای سیزده فصل میباشد. نویسنده تلاش کرده تا با روایت زنستیزیهای موجود در افغانستان، نگاه دنیا را به سمت این پدیده جلب کند. نامههای حمیرا قادری به فرزندش، راوی درد دوری از فرزند و فرهنگ مردسالار افغانستان است. قوانین و سنتهایی که او را از دیدن و شنیدن صدای فرزندش سالها محروم ساخت. مانند هر اثر ادبی، این کتاب نیز دارای نکات مثبت و منفی خاص خودش است. اما با نگاهی کلی میتوان گفت که حمیرا قادری روایتگر ماهر و توانمندی است. روایتهای او شاید برای مخاطب خارجی شبیه فیلمهای هالیوود باشد. ولی او توانسته با نظم خاص و ماهرانه، گوشههای مختلفی از دردهای بانوان کشور و مبارزه آنها برای تغییر را بیان کند. نکتهی مهم حضور مردانی چون پدرکلان، پدر و برادر حمیرا است که او را در مقاطع مختلف زندگی حمایت کردند. خانم قادری دید کلی به قضایا ندارد. او حتا در وجود یک طالب، محبت و نفرت از جنگ را دیده و قضاوتش را مختص به ظاهر افراد نکرده است. در برخی حالات حس کردم که تصویرسازی داستان اندکی نفسگیر و مقید است. اما واقعبینانه اگر ببینیم، روایت از درون برقه کاری است دشوار.