فرهاد خراسانی
در نیمههای جمعه شب طالبان در ولایت غور موتر حامل مسافران آن ولایت را در مسیر راه فیروزکوه-کابل در منطقهی نیک متوقف میکنند. بعد از مشخص شدن هویت مسافران، به تعداد 15 نفر از مسافرانی را که اکثریتشان مربوط به قوم هزاره بودند، بعد از شکنجه، تیرباران میکنند. در جمع این قربانیان، یک زوج جوان، مادر و خواهر عروس و یک کودک نیز شامل بودهاند. آنچه که در این کشتار بیرحمانه نگران کننده است، این است که این قربانیان به جرم هویت قومیشان تیرباران شدهاند و طالبان جنایتکار حتا به زن و کودک آنها هم رحم نکردهاند و آنها را به گلوله بستهاند. تصاویری که بعد از قتل این قربانیان در شبکههای اجتماعی نشر شدند، بهخوبی نشان میدهند که اکثریت این قربانیان افراد عادی بودهاند. این در حالی است که چندی قبل طالبان و شبکهی حقانی یک موتر حامل مواد انفجاری را در یک بازار در و لسوالی ارگون ولایت پکتیکا انفجار دادند و بر اثر آن به تعداد 89 نفر از انسانهای بیگناه این سرزمین را کشتند. این دو حادثه، جنایت بشری بوده و وحشیانه است. همهی کسانی که در این دو حادثه و بر اثر حملات انتحاری و انفجاری دیگر طالبان کشته شدهاند و میشوند، باهم همزاد و همسرنوشت اند. اما جنایت طالبان در غور با جنایت این گروه در پکتیکا متفاوت است. عاملان این جنایت هدفمندانه، بعد از تشخیص هویت قربانیان، آنها را به جرم هویت قومیشان به قتل رساندهاند. این مسئله، این واقعیت را نشان میدهد که هنوز هم در این سرزمین هزارهها در محور اعمال نژادپرستانه قرار دارند! هنوز هم سنت هزارهستیزی آنچنان در این سرزمین به قوت خود باقی است که زنان، کودکان و افراد عادی این مردم تنها به خاطر هویت قومیشان تیرباران میشوند.
امیر عبدالرحمان خان اولین زمامدار در تاریخ افغانستان است که 134 سال پیش برای اینکه مناطق هزارهنشین را تحت قیادت حاکمیتش درآورد، سنت هزارهستیزی را رقم زد. این امیر قبیلهگرا هوشیارانه، با استفاده از گرایش قبیلهای و باورهای مذهبی، فتوای قتل عام، کوج اجباری و مباح بودن خون و ناموس هزارهها را به سربازان و همتبارانش صادر نمود. این مردم را از سرزمین آباییشان بهاجبار کوچ داد و 63 درصد از مردم هزاره را قتل عام کرد، شمار زیادی از آنان را به کشورهای همساوه آواره کرد و با وضع کردن مالیههای سنگین، شریانهای اقتصادی این مردم را مستبدانه خشکاند و سنت شوم هزارهستیزی را در نظام اداری و رسمی کشور رسمیت بخشید.
به این صورت، محرومیت و بیچارگی بر این مردم تحمیل شد. این سنت عبدالرحمانی بعد از عبدالرحمان ادامه پیدا کرد و تا زمان زمامداری داوود خان، سنت هزارهستیزی و تبعیض علیه این مردم به گونهی نظاممند و رسمی در نظام رسمی افغانستان وجود داشت و این امر، فرهنگ هزارهستیزی را در جامعهی افغانستان معمول ساخت.
انقلابهای کمونیستی و اسلامی هم نتوانستند این سنت شوم را از جامعهی افغانستان نابود کنند. در دورهی حاکمیت طالبان، یکبار دیگر تبعیض نژادی و مذهبی علیه مردم هزاره و اقوام محروم این سرزمین اعمال شد. هزاران انسان این سرزمین را در شمالی، بامیان، مزار شریف و زابل قتل عام نمودند. تا هنوز هم از گورهای دستهجمعی این قربانیان بوی مظلومیت به مشام میرسد.
در دورهی جدید برای اینکه سنت تبعیض و بیدادگری در این سرزمین دیگر تکرار نشود، هزارهها از گفتمان وحدت ملی، شهروندی و انسانی حمایت کردند. از رهبران سیاسیشان گرفته تا جوانان، نخبگان و افراد عادی این جامعه از صلح و دوستی در کشور استقبال نمودند. رهبران سیاسیشان برای تشکیل دولت و ایجاد حاکمیت ملی در کشور با دولت و رهبران نظام همکار شدند و فرزندانشان به گونهی آگانه به علماندوزی و فراگیری دانش روی آوردند. نخبگان و نویسندگانشان در نهادهای فرهنگی، مدنی و علمی مشغول شدند و باورمندانه و متعهدانه از ارزشهای مدنی، بشری و دموکراتیک حمایت کردند. به این صورت، جامعهی هزاره سهم بزرگ و ارزشمندی را در پویایی اجتماعی و فرهنگی جامعهی افغانستان ایفا کرده و میکنند. سوالی که در ذهن من و در ذهن هر انسان بیدار و با وجدان این سرزمین وجود دارد، این است که جرم این مردم چیست؟ به کدام منطق جان فرزندان این قوم برای کشتن و رگبار بیرحمانه مباح دانسته میشود؟
آیا وقت آن فرانرسیده است که انسانهای این سرزمین در برابر این جنایت و سنت شوم اعتراض کنند؟ و برای پایان یافتن تبعیض و تحجرگرایی مبارزه کنند و نگذارند که دیگر خشونت، وحشیگری و تبعیض بیشتر از این زمینههای شکلگیری روحیهی انسانی و شهروندی را در این سرزمین تهدید کند.