کربلایی وسواس

سابق در کوچه‌ی ما کسی زند‌گی می‌کرد به نام «کربلایی وسواس». خدا می‌داند اسم اصلی‌اش چه بود. می‌گفتند، پنجاه سال پیش به کربلا رفته بوده تا آن خاک مقدس مشکل «وسواسی» بودن او را درمان کند. اما وقتی  که به وطن بر‌می‌گردد، وسواسش چند بار می‌شود. یکی از وسواس‌های او در مورد سایه‌اش بود. گاهی از دیگران می‌پرسید که این سایه که با او راه می‌رود، سایه‌ی کیست. هر‌چه به او می‌گفتند که سایه‌ی خودش است، باور نمی‌کرد. کربلایی وسواس اما بعضی کارهای دیگر هم می‌کرد که در نگاه اول عاری از هر منطقی می‌نمودند. اما در اصل زیاد بی‌منطق نبودند. مثلا کربلایی هر وقت که به دست‌شویی گوشه‌ی حویلی خود می‌رفت، چتری سیاه و کلان خود را نیز بر‌می‌داشت. می‌گفت: «این چتری چیز سبکی است. بردنش هیچ زحمتی ندارد. اما تصور کنید که من در تشناب باشم و یک دفعه باران شدیدی شروع شود. آن وقت به نظر شما خوب نیست چتری پیش آدم باشد؟»  بارها اثبات شده بود که او راست می‌گوید. تا آن‌جا که بعضی آدم‌های خرافاتی به جای آن‌که در قبرستان بروند و رو به آسمان ناله و زاری کنند که باران بیاید، یکی پی دیگری به کربلایی فشار می‌آوردند که هر روز چند بار به دست‌شویی  برود. یکی از کارهای دیگر او این بود که هر وقت به خانه‌ی دختر خود در آخر کوچه می‌رفت، از شبِ قبلش آمادگی می‌گرفت. یک بوجی برنج و چند قوطی روغن آماده می‌کرد. شش-هفت جوره لباس بر‌می‌داشت. وصیت‌نامه‌ی خود را به‌دقت مرور می‌کرد و به خانم خود می‌سپرد که آن را در جای صحیحی نگه دارد. می‌گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند چه خواهد شد. آدم باید همیشه آمادگی داشته باشد». هرچه دیگران می‌گفتند که از خانه‌ی او تا خانه‌ی دخترش پنج دقیقه راه است و نیاز به این همه کش‌و‌فش نیست، کربلایی قبول نمی‌کرد. می‌گفت که اگر او در خانه‌ی دختر خود باشد و ناگهان حکومت نظامی اعلان شود و هیچ‌کس حق نداشته باشد بیرون برود و این حکومت نظامی سه سال دوام کند و در خانه‌ی دخترش هم غذا و لباس کافی نباشد، چه کار کند؟

کربلایی امسال فوت کرد، چند روز پیش از انتخابات. می‌خواست رای بدهد، اما چرخ فلک نگذاشتش. برای رای دادن آمادگی‌هایی گرفته بود که در تاریخ هر کشوری بی‌سابقه بود. سه نفر از نواسه‌های رشید خود را مأمور کرده بود که شب و روز در اطراف بقچه‌ای که کارت رای‌دهی او در آن بود، پاسبانی کنند. می‌گفت: «اگر فکر کرده‌اید که انتخابات آسان است و رای دادن کار ساده‌ای است، اشتباه می‌کنید. خدا می‌داند این انتخابات چند سال طول می‌کشد. آخر هم شاید یک نفر از افریقا یا یک جای دیگر بیاید و دولت موقت تشکیل بدهد. آمادگی داشته باشید، خوب است». همه می‌خندیدند. می‌گفتند که کربلایی وسواس عقل خود را کاملا از دست داده.

کربلایی بدون آن‌که بتواند رای بدهد، رفت. اما ظاهرا آن‌چه او می‌گفت، خیلی بی‌راه هم نبوده. من که هر روز بیش‌تر به این نتیجه می‌رسم که کربلایی راست می‌گفته و ما نباید به او می‌خندیدیم.