سفر دیگر مثل گذشتهها محدود به تاجران و سیاستمداران نیست، بلکه همگان در هر کجای جامعه که زندگی میکنند، گاهی باید سفر کنند. سفر کردن در دنیای امروز، بهخصوص سفرهای درونکشوری یکی از الزامات زندگی بهحساب میرود. به همین خاطر ترانسپورت و ترانزیت انسانها یکی از مهمترین مسائلی است که مورد توجه مسئولان و برنامهریزان دولتها قرار دارد.
امروزه وقتی شهروندان کشورهای توسعهیافته قصد سفر میکنند، انتخابهای زیادی پیش رو دارند که به آنها کمک میکنند تا از مناسبترین سیستم حملونقل استفاده کنند که از لحاظ اقتصادی بهصرفه، از لحاظ زمانی در برگیرندهی وقت کم و از لحاظ آسایش دارای تجهیزات و امکانات مدرن برای راحتی هرچه بیشتر مسافران و ایمنی هر چه بیشتر مواد و کالاهای انتقالی باشد.
در افغانستان اما هنوز سفر با رنج و خطر همراه است. به همین دلیل است که وقتی یکی از اعضای خانواده به سفر میرود، اعضای دیگر احساس میکنند او به جنگ رفته است؛ تا به مقصد نرسیده بیش از صد بار برایش زنگ میزنند. چون هیچ راهآهنی که شهرهای این کشور را به همدیگر وصل کند؛ ساخته نشده، استفاده از قطار در افغانستان هنوز خواب و خیال است. سفرهای هوایی نیز با توجه به نارساییهای مخصوص خودش و قیمتهای بالای «تکت»، از توان عموم مردم خارج است. تنها میماند سفرهای زمینی با استفاده از موترهای خرد و کلان. این تنها گزینهی سفر در افغانستان نیز در وضعیت نامناسبی قرار دارد. از خرابی و ناامنی مسیر راهها که بگذریم، برخورد نامناسب و شیوهی نادرست خدماترسانی شرکتهای مسافربری، موضوع ناخوشایندی است که همان اندک لذت سفر در افغانستان را به رنج مضاعف تبدیل میکند.
از سایر نارسایی که در یک سفر ممکن است بر مسافر عارض شود میگذرم، فقط به این میپردازم که مسافر چگونه در ایستگاههای شهر کابل سوار موتر میشود. برای مثال اگر شما بخواهید از کابل به مزار شریف سفر کنید، همین که به ایستگاه موترهای مزار در سرای شمالی میرسید، به یک باره ده تا پانزده نفر هجوم آورده شما را تنگ محاصره میکنند. درحالیکه یکریز و رکیک حرف میزنند، یکی از گوشهی آستینتان کش میکند، دیگری از یخنتان. سومی دستهی چمدانتان را از کفتان میقاپد و چهارمی گردنتان را قفل میکند. در وضعیتی قرار میگیرید که دو انتخاب بیشتر ندارید؛ یا تسلیم یکی از آنها میشوید و او شما را مثل یک اسیر به سمت موتر خودش میکشاند و یا انگشتانتان را مشت میکنید و در ذهنتان دنبال کلماتی میگردید که به برخی از نقاط حساس بدن زنان خانوادهشان اشاره میکند. من بارها دیدهام کسانی را که دست به انتخاب دوم زدهاند و نتیجه چیزی جز بینیهای خونین و احساس عمیق خشم و بیزاری نبوده است.
در صورت انتخاب اول، یکی چمدانتان را در انبارخانهی موتر میاندازند و خودتان را بر یکی از چوکیهای موتر مینشاند. کمازکم یک تا پنج ساعت در آن چوکی میمانید ولی موتر از جای خود تکان نمیخورد. برای همین کمتر کسی پیدا میشود که چند روز قبل از سفرش، از غرفههای شرکتهای مسافربری در سطح شهر، تکت خریداری کند. چون در تکت نوشته است که چوکی اول مال توست و موتر ساعت چهار صبح حرکت میکنند، اما وقتی راس ساعت چهار صبح خود را به اتوبوس میرسانی، چوکی دیگری برایت میدهند و نیز ساعت هشت و نه صبح موتر حرکت میکند. اصلا خبری از نوبت نیست. وقتشناسی برای کسی معنا ندارد. شش هفت موتر کنار هم ایستاد میشوند و مسافر شکار میکنند.
این سناریویی شرایط معمول در ایستگاههای اول است. در شرایط خاص که هوا برفی و بارانی است یا در ایام عید، سال نو و مواقع اضطراری گاهی هیچ موتری در ایستگاهها موجود نیست. یگان موتری که از راه میرسد، دو برابر نرخ معمول کرایه میگیرد. این وضع در تمامی ایستگاههای شهر کابل حاکم است.
من سالهاست که در سفرهای از این شهر به آن شهر افغانستان شاهد چنین نارساییها هستم. از اولین باری که پانزده سال پیش در سرای شمالی سوار موتر ۳۰۳ به مقصد مزار شدم، تا آخرین باری که همین چند ماه پیش با اتوبوس ۵۸۰ از مزار به کابل آمدم، متوجه هیچ بهبودی بر وضعیت مسافربری در کشور نشدهام. گویی بینظمی و آشفتگی مشخصهی زندگی اجتماعی ما در تمام حوزهها و عرصههاست، شاید به آن عادت کردهایم و از آن لذت میبریم.
فرض کنید در یک مهمانی کسی از جایش بلند میشود که بیرون برود و با پایش لیوان چای را سرنگون میکند. بهصورت فرضی این اتفاق برای جمع معنای جز اتفاق و تصادف نخواهد داشت، اما اگر آن فرد در برگشت دوباره لیوان چای را چپه کند، دیگر آن اتفاق معنادار میشود. شاید همه خیال کند فرد مذکور حواسش پرت است یا از نعمت عقل محروم است، ولی اگر آن فرد در طول مهمانی باز هم به لیوان لگد بزند، همگان به این فکر خواهند افتاد که او از عمد این کار را میکند. حتما قصدی در کار است.
وقتی شرکتهای مسافربری با گذشت پانزده سال برای نوبت حرکت، وقتشناسی، مشتریمداری، رعایت نظم و بهتر شدن وضعیتشان اقدامی نمیکنند، اقدامی که نیازی چندانی به توجه و دخالت سیاستمداران و ربطی آنچنانی به ادامهی جنگ، دخالت خارجیها و نتیجهی مذاکرات صلح ندارد، این بینظمیهای مکرر و آشفتگیهای مداوم چه معنایی جز لگد زدن به لیوان چای و ظرف غذایشان میتواند داشته باشد؟
اینجا کابل جان است.