YounusNegah

چوب دندان مشترک ما

چند وقت پیش در یک مهمانی بحث انتخابات و مسایل روز بود. این‌که آیا افغانستان به عقب برخواهد گشت یا خیر. خیلی حرف‌های خوب شنیدم. دور آن میز غذا خوری عصری که سلف سرویس و مجهز بود، یک اتفاق حاشیوی خیلی جالب‌تر از بحث‌ها رخ داد که حیف است با شما شریک نکنم.
نفر پهلوی من یک استاد پوهنتون بود که کمی دیرتر رسیده بود و کندتر هم نان می‌خورد. غذایم که تمام شد چند توته تربوز گرفتم و پاک خوردم. بشقاب خالی و پنجه‌ای که من استفاده کرده بودم در کنار بشقاب استاد بود. قصه گرم و داغ ادامه داشت. استاد گپ می‌زد و در میان گپ‌ها یگان لقمه نوش جان می‌کرد. نوبت میوه‌اش که رسید پنجه‌ای را که من استفاده کرده بودم برداشت و میوه‌اش را با آن صرف کرد. پیش خود گفتم چون بشقاب من خالی و پاک بوده اشتباهاً خیال پنجه استفاده نشده کرده، کاش بشقابم را دورتر می‌ماندم.

قصه ادامه داشت و هرکدام چیزهایی می‌گفتیم و تبصره می‌کردیم. چوب دندان از وسط میز گرفتم و بعد از استفاده دو نیم کرده در همان بشقاب انداختم. دو نیم کردم تا مطمین شوم همسایه در گرماگرم صحبت‌ها باز اشتباه نکند. اما چند لحظه بعد دیدم استاد نگاهی به بشقاب انداخت و یکی از دو نیمه چوب را گرفته به پاک کاری دندانش شروع کرد. شوکه شدم.
با دیدن این صحنه دومی رشته صحبت‌ها از پیشم رفت. به فکر افتادم که این استاد که صحت‌مند، درس خوانده هوشیار و پول‌دار است، پیراهن تنبان پاکیزه هم به تن دارد، چرا اصول این میز را رعایت نمی‌کند؟ آیا واقعاً برای پیشرفته شدن راه‌های مشابه را باید پیمود، یا می‌شود استاد پوهنتون بود اما به اصول تشریفاتی حاکم در میزهای غذاخوری شهری و توصیه‌های معمول حفظ‌الصحه کاملاً بی اعتنا بود؟ برای تغییر فرهنگ و برداشت‌های حاکم در یک جامعه آیا تنها چند کتاب دانشگاهی کافی است؟ جامعه و شناخت آن چقدر پیچیده است؟ و سوال‌های دیگر.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *