چرا نسل‌کشی هزاره‌ها انکار می‌شود؟

چرا نسل‌کشی هزاره‌ها انکار می‌شود؟

در تاریخ معاصر افغانستان، مردم هزاره در دوره‌های مختلف، رنج‌های جمعی متنوعی را متحمل شده‌اند. به روایت تاریخ و شهادت اسناد غیرقابل چشم‌پوشی، قتل عام، پاکسازی‌قومی، بردگی زنان و کودکان، کوچ‌اجباری از سرزمین‌های اجدادی، غصب زمین و کاشانه، تبعیض سیستماتیک نژادی، طرد اجتماعی، حذف سیستماتیک از مناسبات اقتصادی و سیاسی و انواع دیگری از رنج‌ها و مشقت‌های جمعی، فشرده‌ی محنت‌هایی است که این گروه قومی در تاریخ معاصر افغانستان به خود دیده است. بنابراین، فشار نظامی، سیاسی و اجتماعی سیستماتیک بر هزاره‌ها و طرد این گروه قومی نه‌تنها پدیده‌ی جدیدی نیست که نسبت به زمانه‌ی کنونی، در روزگاران گذشته، با شدت بیشتری بر این گروه قومی اعمال شده است.

با وصف آن‌که هزاره‌ها به نسبت دوره‌ی زمام‌داری عبدالرحمان، نادرشاه یا امارت ملا محمد عمر، اکنون وضعیت بهتری دارند اما کماکان طرد اجتماعی و سیاسی، رویکرد سیستماتیک نفی این گروه قومی از مناسبات قدرت و حذف فیزیکی و سیاسی آن‌ها کماکان ریشه‌های عمیقی در سنت اجتماعی و سیاسی افغانستان دارد. در سال‌های اخیر، موجی از حملات سیستماتیک و خونبار با انگیزه‌های فرقه‌ای و قومی بر علیه هزاره‌ها در افغانستان و پاکستان آغاز شده است که بررسی جزئیات این حملات ما را به نتیجه‌ی تلخی مواجه می‌کند. غیرنظامیان هزاره به‌شمول هر جنس و دوره‌ی سنی و نوعیت شغل، در هرجا یک هدف نظامی برای حذف و سرکوب است. در هفت سال گذشته، فقط در افغانستان دست‌کم یک‌هزار غیرنظامی هزاره به‌شمول کودکان، دانش‌آموزان، نوزادان، زنان، کارگران، ورزشکاران، نمازگزاران و مسافران در بیش از ۳۰ حمله‌ی سیستماتیک بر مکاتب، آموزشگاه‌ها، دانشگاه‌ها، مساجد، شفاخانه‌ها و شاهراه‌ها کشته شده‌اند.

علاوه بر نهادها و آدرس‌های سیاسی مثل کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان و معاونت ریاست‌جمهوری کشور، جمع بزرگی از کارشناسان و متخصصان حوزه‌ی حقوق، این حملات را مصادیق صریح و غیرقابل انکار نسل‌کشی هزاره‌ها می‌دانند. علاوه بر آن، هزاران شهروند افغانستان فارغ از این‌که به‌لحاظ تباری متعلق به کدام گروه قومی هستند، بر ضرورت به رسمیت شناخته‌شدن نسل‌کشی هزاره‌ها در افغانستان و لزوم دادخواهی برای این فاجعه اصرار و پافشاری دارند. با این حال، هنوز هم کلیت فضای اجتماعی و سیاسی افغانستان در فاز انکار این نسل‌کشی و حتا تلاش برای جلوگیری از رقم خوردن یک دادخواهی قدرتمند برای این نسل‌کشی به‌سر می‌برد. به عبارت دیگر، صف انکار نسل‌کشی هزاره‌ها در افغانستان، بسیار طولانی‌تر و قدرتمندتر از صف اعتراف به آن است. این یادداشت سعی می‌کند به تبیین و توضیح دلایل و ریشه‌های اجتماعی و سیاسی این انکار گسترده بپردازد.

سرکوب و حذف سیاسی

نخستین و زمخت‌ترین لایه‌ی انکار نسل‌کشی هزاره‌ها، ماهیت سیاسی و دولتی دارد. واقع این است که به جز موارد نادر و کوتاهی در تاریخ معاصر کشور، اساس و بنیان دولت‌داری در افغانستان بر رویکرد حذف و سرکوب استوار بوده است. برای حاکمان و حکومت‌های افغانستان معاصر، هزاره‌ها همواره یک گروه قومی مورد حذف و سرکوب بوده است. ناگفته پیداست که در این تاریخ مملو از رویکردها و سیاست‌های حذفی و سرکوبگر، تنها قوم هزاره هدف نفی و حذف نبوده و گروه‌های قومی/طیف‌های اجتماعی دیگر نیز در رسن سرکوب و نفی قرار گرفته‌اند. اما به‌نظر می‌رسد حجمی از حذف، سرکوب و فشاری که بر هزاره‌ها رفته است، شدیدترین درجه‌ی این سیاست‌ها و رویکردها بوده است.

از این منظر، حذف و سرکوب هزاره‌ها، پیوند تاریخی جدایی‌ناپذیری با بنیان حکومت‌داری و دولت‌داری در افغانستان دارد. به‌‌دلیل این پیوند تاریخی و عمیق، حکومت کنونی افغانستان که از خیلی وجوه، حلقه‌ای در سلسله‌ی دولت‌ها و حکومت‌های گذشته است، هیچ‌نوع انگیزه و اراده‌ای برای اعتراف به نسل‌کشی هزاره‌ها و به رسمیت‌شناختن آن ندارد. نه‌‌تنها انگیزه‌ای برای این اعتراف وجود ندارد که اساسا، بنا بر انکار آن است. حکومت افغانستان نمی‌خواهد با اعتراف به نسل‌کشی هزاره‌ها، از یک‌سو تعهد و پیوندش با یکی از اصول و شاخص‌های اساسی تاریخ دولت‌داری در افغانستان را که رویکرد حذف، سرکوب و نفی «دیگران» است از بین ببرد و از سوی دیگر، با مرتکب‌شدن این اعتراف، بار و مسئولیت سنگین صدها سال سیاست بی‌رحمانه‌ی پاکسازی قومی، کوچ اجباری، به بردگی گرفتن زنان و کودکان، طرد اجتماعی و سیاسی و حذف سیستماتیک سیاسی و اجتماعی یک گروه قومی را با خود حمل کند. اعتراف به نسل‌کشی هزاره‌ها توسط حکومت افغانستان، مجال سیاسی و حقوقی برای پیگرد حقوقی سه‌‌صد سال حکومت‌داری مبتنی بر حذف، سرکوب، تحقیر و کشتار سیستماتیک هزاره‌ها را فراهم می‌کند. چنین اتفاقی برای میراث‌داران حاکمیت و حکومت‌داری قومی و انحصاری، ویران‌شدن مشروعیت حقوقی، سیاسی و اخلاقی سه‌‌صد حکومت‌داری یکه‌تازانه و انحصاری است. هریک از سیاستمداران و دولت‌مردان افغانستان که به‌لحاظ تاریخی و سیاسی، خود و خط مشی‌ سیاسی‌شان را در ادامه‌ی تاریخ سه‌‌صد ساله‌ی حکومت‌داری قومی در کشور تعریف می‌کنند، از آخرین حد مقاومت برای حفاظت از مشروعیت سیاسی، حقوقی و اخلاقی این سلسله‌ی تاریخی حاکمیت و حکومت‌دری استفاده خواهند کرد.

علاوه بر ریشه‌های تاریخی رویکرد انکار و سرکوب، حکومت افغانستان به دلایلی که ریشه در وضعیت کنونی دارد، نیز انکار نسل‌کشی هزاره‌ها را به دیده‌ی یک رویکرد استراتژیک می‌بیند. به موجب مفاد توافقنامه‌ها و کنوانسیون‌های بین‌المللی که دولت افغانستان به آن‌ها پیوسته است، پذیرش نسل‌کشی هزاره‌ها برای حکومت افغانستان، فهرستی از مسئولیت‌های سیاسی، امنیتی و حقوقی برای حفاظت از این گروه قومی به همراه دارد. مسئولیت‌هایی که نه‌‌تنها حکومت فاقد اقتدار کنونی افغانستان از انجام آن‌ها عاجز است که اساسا اراده‌ای برای پذیرش و انجام این مسئولیت‌ها در قبال حفاظت از هزاره‌ها نداشته و خود در اعمال بخش قابل توجهی از فشارهای سیاسی و اجتماعی بر هزاره‌ها مثل سیاست حذف، نفی و تبعیض سیستماتیک بر این گروه قومی متهم و مسئول است. همان‌طور که در سطرهای پیشین گفته آمدیم، حکومت کنونی افغانستان از بسیار جهت‌ها، پیوندهای عمیقی با سلسله‌ی سه‌‌صدساله‌ی حکومت‌داری در افغانستان دارد. اساسا هزاره‌ها حکومت افغانستان را اگرنه بزرگ‌ترین که به‌‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین عوامل اعمال ستم، تبعیض، حذف و سرکوب‌شان تعریف می‌کنند.

در صورتی که به یک فرض بعید و محال، حکومت افغانستان اعتراف کند که هزاره‌ها در این کشور در معرض نسل‌کشی قرار دارند، یکی از پیامدهای سیاسی این اتفاق، تأیید و پذیرش صریح ناتوانی سیاسی و امنیتی حکومت در برابر شورش است. علاوه بر این پیامد، حکومت افغانستان در صورت به رسمیت‌شناختن نسل‌کشی هزاره‌ها، در واقع به صراحت می‌پذیرد که مشروعیت سیاسی و شایستگی/ظرفیت نظامی و امنیتی حداقلی برای حفاظت از شهروندانش و جلوگیری از فاجعه‌ای به بزرگی رقم خوردن یک نسل‌کشی را در قلمرو تحت حاکمیت‌اش ندارد. البته که اشاره به این عوامل و ریشه‌ها به مفهوم تأیید و محق‌دانستن نوع نگاه و رویکرد حکومت افغانستان به نسل‌کشی هزاره‌ها نیست.

انکار و مقاومت اجتماعی

انکار نسل‌کشی هزاره‌ها در افغانستان علاوه بر لایه‌های سیاسی و حکومتی، در لایه‌ی جامعه و توده نیز ریشه‌های عمیقی دارد. هزاران شهروند افغانستان فارغ از این‌که به کدام گروه قومی تعلق دارند و صرف تعلق و تعهد به ارزش‌ها و همدلی‌های انسانی و بشری، در دادخواهی برای نسل‌کشی ‌هزاره‌ها و به رسمیت شناخته‌شدن آن به‌صورت گسترده و تأثیرگذار سهم گرفته‌اند، اما صف انکار به نسبت صف اعتراف ده‌ها بار طولانی‌تر است. اکثر قاطع مردم و به عبارت دیگر افکار عمومی افغانستان در برابر تأیید و پذیرش نسل‌کشی‌ هزاره‌ها مقاومت می‌کند. این انکار دلایل و عوامل متعدد و پیچیده دارد.

یکم: به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین عامل و دلیل انکار نسل‌کشی هزاره‌ها در سطح جامعه، نفرت قومی و نژادی از این گروه قومی باشد. ناگفته پیداست که این سخن به مفهوم وجود نفرت قومی و نژادی صرفا در برابر هزاره‌ها نیست. همچنان تأکید بر نفرت قومی و نژادی در برابر هزاره‌ها، به معنای انکار وجود نسل و طیفی از شهروندان افغانستان که با رؤیاها و تفکرات انسانی زندگی می‌کنند، نیست. به‌‌دلیل یک تاریخ طولانی و مملو از تنش‌ها و نفرت‌های قومی، نژادی و مذهبی، افغانستان در سطح همه‌ی گروه‌های قومی با این پدیده‌ درگیر است. اما هزاره‌ها در رأس و نوک پیکان این نفرت‌ها و رویکرد حذف و نفی قرار داشته‌اند. این نفرت و برخورد قومی و نژادی با رنج و محنت هزاره‌ها باعث شده که حتا یکی از اساسی‌ترین حقوق قربانیان مبنی بر حق به رسمیت‌شناختن رنج و هزینه‌ی قربانی‌شدن‌شان نفی و سرکوب شود.

دوم: حملات سیستماتیک بر هزاره‌ها به‌‌عنوان مصادیق بارز نسل‌کشی، نه کل پیامد جنگ جاری در افغانستان که فقط بخشی از آن است. آسیب‌های جنگ و خشونت جاری در افغانستان، بسیار گسترده و عمیق است. در طول دو دهه‌ی گذشته هزاران شهروند بی‌دفاع و غیرنظامی افغانستان در روستاهای دوردست در جهنم جنگ میان نیروهای دولت و طالبان، حملات هوایی نیروهای خارجی، حملات طالبان و دولت افغانستان، انفجار بمب‌های کنارجاده‌ای و انواع دیگر حملات و خشونت‌ها کشته و مجروح شده‌اند. تعداد این قربانیان در قیاس با قربانیان حملات سیستماتیک بر هزاره‌ها اصلا قابل مقایسه نیست. علاوه بر قربانیان فیزیکی، جنگ و خشونت جاری در روستاهای عمدتا پشتون‌نشین و تحت تسلط طالبان در جنوب، جنوب غرب و شرق افغانستان، یک فاجعه‌ی خارج از توصیف و تصور رقم زده است. صدها هزار کودک از آموزش و ابتدایی‌ترین خدمات محروم شده‌اند. جریان خشونت و جنگ، مجال کمترین سطح از توسعه‌ی اجتماعی و فرهنگی در این مناطق را قلع و قمع کرده است. هر روز، مردم در این مناطق در جهنم خشونت و جنگ می‌سوزند. این فاجعه‌ی به تمام معنا انسانی در شرایطی رقم خورده است که به‌‌دلیل نگاه قومی به دادخواهی در افغانستان، در طول دو دهه‌ی گذشته، قطره‌ای از دریای رنج و محنت ناشی از جنگ در روستاهای دوردست و جنگ‌زده‌ی جنوب و شرق از نیمروز و فراه تا نورستان و لغمان روایت و برای آن دادخواهی نشده است. علاوه بر فعالان اجتماعی، سیاسی و مدنی پشتون‌تبار که به‌‌دلیل ساختار قومی و سنتی افغانستان بیش از دیگران بر تبعات جنگ و قربانیان جنگ در این مناطق اشراف دارند، فعالان اجتماعی، رسانه‌ای و مدنی و روشنفکران متعلق به دیگر مناطق و تبارهای افغانستان بدون هیچ توجیهی در روایت رنج این مناطق و دادخواهی برای قربانی عظیمی که داده‌اند، مقصر و متهم هستند. جنوب و شرق در دو دهه‌ی گذشته عملا در بایکوت رسانه‌ای قرار داشته است. روشنفکران، فعالان مدنی، اجتماعی و رسانه‌ای افغانستان در تبدیل‌شدن جنوب و شرق به صحرای برهوت و بایکوت‌شدن این بخش کشور از دادخواهی، همدردی و توجه رسانه‌ای مقصر و مسئول‌‌اند.

به‌نظر می‌رسد انکار نسل‌کشی هزاره‌ها و مقاومت در برابر آن، به نوعی، واکنشی قهرآمیز و دردمندانه به بایکوت‌شدن جنوب و شرق در دو دهه‌ی گذشته باشد. در بررسی‌ام از بخشی از واکنش‌های نفی‌آلود به کارزار به رسمیت‌‌شناختن نسل‌کشی هزاره‌ها، به رگه‌های روشن و صریح این واکنش دردمندانه و گلایه‌آمیز برخورده‌ام. بخش قابل توجهی از استدلال‌ها و واکنش‌های مخالف به نسل‌کشی خواندن حملات بر هزاره‌ها ریشه در این موضوع دارد. تعداد قابل توجهی از شهروندان افغانستان که به‌‌دلیل تباری، فرهنگی یا جغرافیایی به جنوب و شرق تعلق دارند، بر این نکته پافشاری دارند که تعداد قربانیان و حجم آسیب‌هایی که جنگ و خشونت در مناطق پشتون‌نشین وارد کرده، با قربانیان حملات بر هزاره‌ها هرگز قابل مقایسه نیست. این ادعای دقیق و درستی هست. جنوب و شرق فارغ از این‌که یک فاجعه‌ی عظیم و بسیار عمیق انسانی، فرهنگی و آموزشی ناشی از جنگ و خشونت را متحمل شده، صدایی برای دادخواهی ندارد. بایکوت‌شدن جنوب و شرق از توجه، روایت، همدردی و دادخواهی، یکی از دردناک‌ترین بخش‌های تراژدی جنگ جاری افغانستان است. ناگفته پیداست که توجه به این علت از علت‌های انکار نسل‌کشی هزاره‌ها به معنای تأیید استدلال مدعیان آن و در نتیجه نفی نسل‌کشی هزاره‌ها نیست.

سوم: یکی از ترم‌های روانی و اجتماعی جاری در افغانستان، تأکیدی عوام‌گرایانه اما غیردقیق به ضرورت همدلی و اتحاد ملی، شکل‌گرفتن انسجام و وحدت سراسری و چشم‌پوشی از اعتراف و گفت‌وگو درباره‌ی دلایل و ریشه‌های منازعه و اختلافات قومی است. بخشی کلانی از مردم افغانستان احتمالا از سر عواطف و همدلی بر ادعاهایی مثل برادری و برابری مردم افغانستان و ضرورت چشم‌پوشی از ریشه‌های منازعه، تبعیض، برتری جویی و امثال آن پافشاری دارند. مدعیان این رویکرد تصور می‌کنند مردم افغانستان با هم برابرند و برای حفظ اتحاد و همدلی ملی که در واقع اصلا وجود ندارد، نباید در مورد گذشته، عوامل و ریشه‌های تنش و اختلاف بحث و گفت‌وگو کرد. این نگاه، شاید در نهان‌اش عاطفه و نوعی از صمیمیت و همدلی اجتماعی داشته باشد اما دید عوام‌گرایانه و سطحی نسبت به ضرورت شکل‌گیری همدلی و انسجام ملی و کاهش تنش و اختلافات قومی است. گفت‌وگوی صریح و برهنه در مورد ریشه‌های اختلافات و تنش‌ها و مصداق‌های جاری نفرت و اختلافات قومی و مذهبی و اعتراف به وجود این تنش‌ها و دلایل آن، نه‌‌تنها مخل شکل‌گیری انسجام و همدلی ملی و پایان دادن به تنش‌های مختلف در افغانستان نیست که یکی از اساسی‌ترین عناصر پایان دادن به این اختلافات و تنش‌هاست. ما نمی‌توانیم با انکار واقعیت‌ها و ریشه‌ها و عوامل و تاریخ منازعه، تبعیض، تنش و نفرت قومی، به همدلی ملی دست یابیم.

به‌نظر می‌رسد یکی از دلایل انکار نسل‌کشی هزاره‌ها، نگاه عاطفی به رنج هزاره‌هاست. افرادی که با این انگیزه نسل‌کشی هزاره‌ها را انکار می‌کنند، به نوعی سعی می‌کنند با ساده‌سازی ماجرا خطاب به این گروه قومی بگویند که آن‌ها در رنج و آسیب‌های جنگ تنها نیستند بلکه همگان از اقوام و تبارها و مذاهب مختلف در این تراژدی خونبار شریک هستند. به‌لحاظ روانی، گاه چنین رویکرد و مواجهه‌ای با قربانیان به خاصه در میان عوام به کاهش رنج و اندوه قربانیان و بازماندگان قربانیان منجر می‌شود. قربانی به‌لحاظ روحی احساس می‌کند که در رنج و اندوهی که بر او مستولی شده، تنها نیست و کسان دیگری نیز هستند که با او در تحمل این رنج شریک‌اند و در نتیجه می‌توانند درک‌اش کنند.

هرچند پشت این نوع مواجهه با قربانی یک رگه‌ی عاطفی و همدلانه قرار دارد اما نه‌‌تنها یک برخورد مسئولانه با قربانی نیست که در مواردی ممکن است این نوع مواجهه به جای ایجاد همدردی با قربانی به مرز پایمال کردن حقوق قربانیان و انکار غیرعمد ماهیت رنج و محنت‌شان سقوط کند. انکار غیرعمد نسل‌کشی هزاره‌ها در افغانستان با ماهیت مواجهه‌ی همدلانه و عاطفی با قربانیان این نسل‌کشی، نه‌‌تنها کمکی به کاهش رنج قربانیان نمی‌کند که باعث می‌شود در رسمیت یافتن آن و در نتیجه روی دست گرفته‌شدن تدابیر و تمهیدات حفاظتی و حقوقی برای قربانیان به‌‌عنوان اساسی‌ترین حقوق‌شان به‌‌عنوان یک مانع عمل کند.

چهارم: یکی از عوامل دیگر انکار نسل‌کشی هزاره‌ها در افغانستان، نبود درک و شناخت کافی از نسل‌کشی، تعاریف رسمی از این نوع جنایت و عناصر، شرایط و شاخص‌های آن است. بسیار خوانده و دیده‌ایم که افراد با اشاره به تعداد اندک قربانیان حملات سیستماتیک بر هزاره‌ها در مقایسه با قربانیان دیگر اقوام در جنگ جاری افغانستان را، استنباط کرده‌اند که هزاره‌ها در معرض نسل‌کشی قرار نگرفته‌اند. نمونه‌هایی از این دست که نشان می‌دهد یکی از عوامل انکار نسل‌کشی هزاره‌ها، نداشتن درک و تعریف و شناخت درست از نسل‌کشی به‌‌عنوان یک نوع ویژه‌ی جنایت و جرم است، زیاد دیده و شنیده می‌شود. تعداد زیادی از مردم افغانستان در واکنش به کارزار به رسمیت شناخته‌شدن نسل‌کشی هزاره‌ها، به‌‌دلیل نداشتن تعریف و آگاهی دقیق از مصادیق و عناصر نسل‌کشی استدلال کرده‌اند/می‌کنند که هزاره‌ها نباید با نادیده‌گرفتن ابعاد دیگر جنگ و قربانیان جنگ در میان اقوام و مناطق دیگر افغانستان، یک مطالبه‌ی غیرمشروع و فاقد اعتبار را مطرح کنند.