«خون‌بهای ما»؛ عنوان نمایشگاه نقاشی فاطمه همکار طیبه که «خاک و خاکستر» شدند

«خون‌بهای ما»؛ عنوان نمایشگاه نقاشی فاطمه همکار طیبه که «خاک و خاکستر» شدند

عصر روز پنج‌شنبه که از پل سوخته به سمت دشت برچی می‌‌رفتند، وقتی در محل انفجار موتر حامل مینا خیری ـ خبرنگار شبکه تلویزیونی آریانا، خواهر و مادرش که دقیقا پنجشنبه هفته قبلش منفجر شد ـ رسیدند، فاطمه با اشاره به آن انفجار رو به ابوالفضل گفت که «از آتش می‌‌ترسم و وحشت سوختن در آن را نمی‌توانم تصور کنم». دو روز بعد، شنبه ۲۲ جوزای ۱۴۰۰ این آتش دامن او و همکارش طیبه را گرفت و زندگی‌شان را «خاک و خاکستر» کرد.

فاطمه محمدی، ۲۳ ساله، سه سال قبل از رشته نقاشی دانشگاه کابل فارغ‌التحصیل شد. اما خیلی پیش‌تر از آن‌که پا به دانشگاه بگذارد، نقاشی می‌کرد. به گفته ابوالفضل وارسته، نامزد فاطمه محمدی، او از وقتی صنف هشتم مکتب بود نقاشی می‌کشید و سطح کارهای آن دورانش از دانشجویان سال اول و دوم رشته نقاشی خیلی بهتر بود. در سال ۱۳۹۷، فاطمه و ابوالفضل در انستیتوت فرهنگی فرانسه در کابل، وقتی روی یک پروژه انمیشن‌سازی کار می‌کردند، باهم آشنا شدند. هرچند ابوالفضل وارسته در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه کابل دانشجوی عکاسی بود و فقط یک سال از او زودتر فارغ‌التحصیل شده بود، اما هرگز همدیگر را ندیده بودند. آن‌ها وقتی کارشان را در انستیتوت فرانسه آغاز کردند، فاطمه در میان گروه ۹ نفری که که روی انمیشن «یوسف و زلیخا» کار می‌کردند، از همه مستعدتر و خلاق‌تر به‌نظر می‌رسید. پروژه انمیشن‌سازی داستان یوسف و زلیخا، براساس آثار مولانا عبدالرحمان جامی و مینیاتوری‌های بهزاد در قالب یک سریال ۲۱ دقیقه‌ای کار می‌‌شد. فاطمه و ابوالفضل کار طراحی و نقاشی آن را انجام می‌‌دادند. وقتی در طرح محرک‌سازی مینیاتوری‌‌ها به مشکل برمی‌‌خوردند، فاطمه با تخیل سرشارش تمام جزییات آن را به‌ویژه حرکت چهره کراکترها را نخست در ذهن خود ترسیم می‌‌کرد و بعدا به حرکت درمی‌‌آورد.

فاطمه محمدی می‌خواست نمایشگاه نقاشی خود را زیر نام «خون‌بهای ما» و «خاک و خاکستر» در کابل و بیرون از افغانستان برگزار کند. عکس ارسالی به اطلاعات روز
فاطمه محمدی می‌خواست نمایشگاه نقاشی خود را زیر نام «خون‌بهای ما» و «خاک و خاکستر» در کابل و بیرون از افغانستان برگزار کند. عکس ارسالی به اطلاعات روز

در اواخر زمستان ۱۳۹۸ بعد از یک سال و نیم کار روی این پروژه، ابوالفضل وارسته و فاطمه محمدی باهم نامزد کردند. یک سال و سه ماه از این پیوند می‌‌گذشت و هردو بابت این اتفاق در زندگی‌شان بسیار شادمان بودند و برای زندگی مشترک آینده‌شان نقشه‌‌های بزرگی در سر داشتند. ابوالفضل ۲۷ ساله، بیشتر از قبل کار می‌‌کرد و زحمت می‌‌کشید و فاطمه روی چند مجموعه نقاشی برای برگزاری نمایشگاهی در کابل و خارج از کشور کار می‌‌کرد. او توانسته بود در جریان حدود یک‌ونیم سال کار در خانه، دو مجموعه ده تایی نقاشی، یکی با موضوع‌های اجتماعی و فرهنگی و دیگری روایت خودش از دنیای خویشتنش خلق کند. آقای وارسته می‌‌گوید: «او می‌خواست درونیات و کشفیات و پرسش‌‌های خود را در این مجموعه نقاشی ارائه کند. می‌‌خواست به مخاطبانش بگوید که خودش و دنیای یک هنرمند زن چگونه است. دو مجموعه ده عددی کار کرده است. مجموعه نقاشی دومش با موضوعات مختلف اجتماعی و فرهنگی است. از جنگ و صلح گرفته تا فقر و معضلات خرد و ریز دیگر. آثارش بیشتر در سبک هنر مفهومی بود.»

قرار بود فاطمه نمایشگاه نقاشی‌اش را امسال در کابل و آسترالیا و امریکا برگزار کند. در یادداشت‌‌های که از او به‌جا مانده، عنوان‌‌های زیادی برای نمایشگاهش انتخاب کرده است، از جمله خون‌بهای ما، خاک و خاکستر، در جست‌وجوی آرامش و نگاه خاموش.

اوایل امسال، فاطمه و ابوالفضل برای کار در بخش انمیشن‌سازی در اداره افغان فیلم، درخواست کار دادند. یک ماه قبل، برای فاطمه خبر دادند که او واجدشرایط شناخته شده و برای طی مراحل کار اداری‌اش اقدام کند. همزمان با او، طیبه موسوی ۲۴ ساله نیز در بخش طراحی چهره در این اداره استخدام شده بود. او فارغ‌التحصیل رشته تئاتر از دانشگاه کابل بود. پس از آن در رشته هنرهای تجسمی در همین دانشگاه، کارشناسی ارشد هم خوانده بود.

طبیه موسوی و فاطمه محمدی، دو هفته قبل از سوختن‌شان در آتش خشم تروریستان، به‌عنوان طراح چهره و انمیشن‌ساز در اداره فیلم افغان استخدام شدند. فاطمه روی پروژه انمیشن‌سازی افسانه‌‌های کودکانه افغانستان در زبان‌‌های مختلف و داستان‌‌های اماکن تاریخی کار می‌‌کرد. او در جریان دو هفته کارش مشغول گردآوری داستان ها، اطلاعات و تحقیق در کتابخانه‌‌ها بود و توانسته بود شش داستان گردآوری کند.

طیبه موسوی، 24 ساله، فارغ‌التحصیل مقطع لیسانس رشته تئاتر و کارشناسی هنرهای تجسمی از دانشگاه کابل بود. عکس ارسالی به اطلاعات روز
طیبه موسوی، ۲۴ ساله، فارغ‌التحصیل مقطع لیسانس رشته تئاتر و کارشناسی هنرهای تجسمی از دانشگاه کابل بود. عکس ارسالی به اطلاعات روز

خانواده طیبه موسوی که در سال ۱۳۷۰ به ایران مهاجرت کرده بود، پس از ده سال زندگی در تهران به کابل برگشت. پدرش سیدناصر موسوی که گارگر ساده بود، به علت اوضاع نامناسب معیشتی دوباره مجبور شد به ایران برگردد. او پس از مدتی کار ساختمانی در ایران به علت برق‌گرفتگی درگذشت و مسئولیت نگهداری و بزرگ‌کردن ۵ فرزند قدونیم‌قدش تنها به دوش همسرش افتاد. مادر طیبه موسوی که زن میانسالی است، بعد از فوت همسرش نیم روز در مکتبی به‌عنوان محافظ کار می‌‌کرد و نصف بقیه روز را با فرزندانش در پل خشک دشت برچی قالین می‌‌بافت. وقتی خواهر بزرگ‌تر طیبه از دارالمعلمین سیدجمال‌الدین کابل فارغ شد با درامد تدریس در کنار مادر مخارج خانه را تهیه می‌‌کرد. پس از این که او ازدواج کرد، این مسئولیت به دوش طیبه افتاد. به گفته‌ی مهدی موسوی، برادر کوچک‌تر طیبه، او هم در خانه کار می‌‌کرد و هم در بیرون فعالیت گسترده‌ای داشت و بخشی از مخارج خانه را تهیه می‌‌کرد.

سید مهدی موسوی ۲۱ ساله، روزانه در دانشگاهی خصوصی تحصیل می‌‌کند و شبانه در یک سالن فوتسال کار می‌‌کند. او یک برادر ۱۹ ساله و یک خواهر ۱۷ ساله دارد که اولی دانشجوی دانشگاه تعلیم تربیه ربانی است و دومی دانش‌آموز صنف دوازدهم در مکتب چهل دختران در دشت برچی. آقای موسوی می‌‌گوید که طیبه برای همه‌شان الگوی پیشرفت و تلاش بوده است و مادرش همیشه می‌‌گفته است که «از طیبه یاد بگیرید». پس از کشته‌شدن طیبه، زندگی‌شان از رمق افتاده و در این میان خواهر و برادر کوچک‌تر طیبه که با او صمیمی بودند، از همه بیشتر متاثر شده‌اند: «آن‌‌ها منزوی شده‌اند. نان نمی‌خورند. حرف نمی‌زنند. بیرون نمی‌روند. من دلداری‌شان می‌‌دهم. می‌‌گویم باید راهش را ادامه بدهیم.»

به گفته‌ی خانواده‌اش، طیبه موسوی با تمام مشکلات اجتماعی و فرهنگی که در مقابل زنان به‌ویژه زنان هنرمند و بازیگر تئاتر در افغانستان قرار دارد، عاشق کارش بود و در نوشتن و بازی‌کردن حدود ۱۲۰ نمایشنامه نقش داشته است. برادرش مهدی می‌‌گوید او از همه چیزش می‌‌زد و روی تئاتر و بازیگری برای مردم می‌‌گذاشت. اما پاداش کارش آتشی بود که عصر گرم ۲۲ جوزا زندگی او و فاطمه را خاکستر کرد. آتشی که در قلب ابوالفضل و مهدی و خانواده‌‌های‌شان خاموش نخواهد شد.