باگذشت بیشتر از ۹ ماه از آغاز گفتوگوهای رسمی صلح میان دولت افغانستان و گروه طالبان، دو طرف هنوز نتوانستهاند به پیشرفتی بیشتر از توافق بر سر کارشیوهی مذاکرات دست یابند. در حال حاضر که کشور در آستانهی خروج نیروهای نظامی ناتو و ایالات متحده قرار دارد، صرفا نهاییشدن کارشیوهی مذاکرات یک شکست بزرگ در روند صلح محسوب میشود. عدهای باور دارند که آنچه در دوحه جریان دارد، بیشتر از آنکه مذاکره برای صلح باشد، وقتگذرانی جهت فرصتگرفتن برای پیروزی از راه نظامی است و اگر قرار است بنبست حاضر در دوحه بشکند، باید راهی برای پایاندادن به جنگ جاری جستوجو شود. آرون گریفیتس، سلیا مک کئون و کاترین بارنز که ویراستارهای مجمومه مقالاتی تحت عنوان «قدرت اقناع؛ مشوقها، تنبیهها و مشروطیت در صلحسازی»اند، استفاده از ابزار سیاسی بهعنوان مقدمات پایاندادن به جنگ جهت آغاز برنامههای صلحسازی را به شرح زیر بحث میکنند:
مقدمه
در پاسخ به این مسألهی آزاردهنده که بهترین راهحل برای درگیری مسلحانه چه چیزیست، سیاستگذاران بینالمللی اغلب به استفاده از تحریمها، مشوقها و مشروطیتها اتکا میکنند. آنها امیدوارند که این ابزارهای سیاست بتوانند حساب استراتژیک طرفین یک جنگ را به گونهای تغییر دهند که منجر به تغییر رفتار طرفهای جنگ و پویایی در بهبود درگیری شوند و این ابزارها بتوانند بر روی تعامل طرفهای درگیری در ابتکارات صلح تأثیر بگذارند.
این پرسش در چارچوب بحثهای حساس و متغیر دربارهی اخلاق و مناسببودن مداخلات خارجی در پاسخ به درگیریهای درونکشوری، قرار میگیرد. این بخش به موضوعات گستردهتری از جستوجوی بازیگران خارجی برای نفوذ مؤثر برطرفهای درگیری در یک محیط پیچیده از منافع چندگانه و اغلب متضاد، میپردازد. طیف بازیگران شامل چندین کشور، سازمانهای بین دولتی و منطقهای و بازیگران غیردولتی مانند شبکههای جامعه مدنی و مشاغل – هر یک دارای نقشهای متمایز برای بازی و روابط با نفوذ با طرفهای اصلی هستند. جای تعجب نیست که تأثیر منسجم در یک استراتژی مشترک میتواند بسیار چالشبرانگیز باشد. برعلاوه، حمایت از حل منازعات، بهندرت هدف اصلی همهی افراد درگیر در جنگ است. بهنظر میرسد که این ابزارهای سیاسی میتوانند با افزایش هزینههای جنگ و پاداشهای صلح، تعادل در حلوفصل جنگ را برقرار کنند. به همین ترتیب، این ابزارها توانایی تحریک طرفین برای شرکت در مذاکرات و تشویق آنها برای دستیابی و اجرای توافقنامههای صلح را دارند. بااینحال، بسیاری از مطالعات موردی نشان میدهند که چگونه این ابزارهای سیاسی در تشدید تنشها و دامنزدن به پویایی درگیریها غیرمفید بوده یا حتا صدمه وارد کردهاند.
برای نتیجهگیری در مورد چگونگی افزایش اثربخشی بازیگران خارجی در حمایت از صلح و مطالعه کشورهای مختلف، میتوان چهار نتیجهی مهم گرفت: ۱) بازیگران خارجی باید حمایت از صلح پایدار را بهعنوان هدف اصلی خود در موقعیت درگیری اولویتبندی كنند و استراتژی خود را برای كمك به آن تنظیم كنند – تشخیص اینكه این امر به نوبه خود میتواند شرایط را برای دستیابی به سایر اهداف سیاست خارجی ایجاد كند، مهم است. ۲) تنبیهها، مشوقها و مشروطیتها هنگامیکه به ساختارهای انگیزشی طرفهای جنگ پاسخ دهند و از پویایی امکانات برای حل جنگ پشتیبانی کنند، خیلی موثر خواهند بود. ۳) این ابزارها باید به طریقههایی طراحی و اجرا شوند که به ایجاد حرکت در فرایند حلوفصل کمک کنند. ۴) این ابزارها، بهطور معمول به درجهای از انسجام استراتژیک و مکانیسمهای هماهنگی در میان بازیگران خارجی نیاز دارد.
کارشیوههای متعدد، الگوهای متناقض
مشوقها، تحریمها و مشروطیتها بهعنوان ابزار سیاسی برای دستیابی به اهداف مختلف استفاده میشوند. بازیگران خارجی، بهویژه دولتها، پاسخهای خود در برابر هرگونه وضعیت متعارض خاص را در متن گستردهتر منافع و ارزشهای خویش تعیین میکنند. پاسخها ممکن است به منافع استراتژیک، نگرانیهای امنیتی و ضدتروریستی، انگیزههای مختلف سیاسی داخلی یا رعایت موازین بینالمللی – بهویژه حمایت بشردوستانه، حقوق بشر یا قوانین بینالمللی- باشند. تمایل به جلوگیری از ایجاد سوءظنهایی که منافع استراتژیک را تهدید میکنند، بهمعنای آرزوی شکست شورشیان مسلح یا کمتر مداخله قهریه علیه دولتها است. در برخی موارد، همچنین ممکن است اختلاف نظرهای عمیقی بین دولتهای کلیدی در رویکردهای آنان به یک وضعیت خاص درگیری وجود داشته باشند، که پس از آن در یک رقابت گستردهتر بین قدرتهای خارجی قرار میگیرند. همهی این اهداف و برنامههای رقابتی اغلب فضای روند صلح را آلوده میکنند و سیگنالهای مختلفی را به طرفهای درگیر ارسال میکنند.
تعداد کمی از تحریمهای چندجانبه و سایر اقدامات قهریه به هدف صریح ترغیب طرفهای درگیری برای سودبردن آنها از دستیابی به توافقنامه، صورت گرفته است. در عوض بیشتر آنها با هدف مهار تهدیدهای امنیتی و اجرای قوانین بینالمللی انجام میشوند که این مورد فرایندهای صلح را با یک معضل مواجه میکند.
بسیاری از مطالعات موردی نشان میدهند که چگونه اولویتها و رویکردهای رقابتی حل تعارض را دشوارتر کردهاند. همچنین، معضلات بالقوهی پرورش مکملهای استراتژیک بین اهداف مطلوب، مانند ترویج صلح و عدالت، را آشکار می کند. سیاستهای مقابله با تروریسم و منع قانونی این فرصتها را برای درگیری با برخی از طرفهای مهم جنگطلب، محدود میکند. بهعنوان مثال این مورد در مطالعات اسرائیل-فلسطین و سریلانکا مشاهده میشود. همینطور در مذاکرات صلح در اوگاندا دیده میشود که چگونگی اجرای قوانین بینالمللی بشردوستانه از طریق دادگاه کیفری بینالمللی بدون بهخطرانداختن تلاش برای صلح، لازم بوده است.
از قضا، طوریکه الکس دو وال در مطالعهی موردی دارفور استدلال میکند، حتا تمرکز بر کاهش تأثیرات بشردوستانهی درگیریها ظاهرا از تمرکز استراتژیک در حلوفصل منازعات کاسته است. دو وال معتقد است كه اولویت اصلی تعامل بینالمللی اعزام نیروهای سازمان ملل با مأموریت محافظت از غیرنظامیان است، كه هدف اصلی آن صلح است. این تمرکز بر صلحبانان، در غیاب یک استراتژی مشخص و سازگار برای صلح، بهمعنای استفاده از تحریمها، مشوقها، شرطها و ضمانتها همه بهصورت بیدریغ اما غیرمؤثر بوده و باعث ایجاد انتظاراتی در دولت سودان و گروههای مسلح شد که رسیدن و اجرای توافق را با چالش مواجه کرد. وی نتیجهگیری میکند که برای رسیدن به نتیجهی مطلوب، زمینهی سیاسی استفاده از این ابزارها و اهدافیکه در آن به کار گرفته میشوند، بسیار مهم است.
اولویتدادن به صلح
نتیجه کلیدی مطالعهی استفاده از ابزارهای سیاسی نشان میدهد که به تدوین و اولویتدادن به یک استراتژی منسجم و در عین حال انعطافپذیر و پاسخگو برای صلحسازی نیاز است. چنین استراتژی باید از توانایی نفوذ منابع خارجی برای تسهیل تعامل بین طرفین و حرکت به سمت مصالحه پایدار استفاده کند. بهعنوان مثال، در السالوادور انگیزههای حمایت خارجی از تمایل احزاب برای مذاکره از طریق مشوقهای اقتصادی و پایان انزوای دیپلماتیک و همچنین ضمانتهای سیاسی و امنیتی حمایت میکرد. بااینحال، همانطور که آلوارو دو سوتو، واسطهی سازمان ملل توضیح میدهد، این ابزارها در خدمت یک استراتژی جامع مبتنی بر تشخیص اینکه جنگ بدون اصلاحات اساسی به پایان نمیرسد، به کار گرفته شدند.
در بخشهای بعدی در مورد یک استراتژی صلحسازی مؤثر که باید انواع زیادی از نفوذ بالقوهی بازیگران خارجی، به شمول دشمنان، متحدان و طرفهای درگیر، و یا کسانیکه علاقمند درگیرشدن نیستند اما بهطور بالقوه میتوانند سهم مثبت داشته باشند، بحث خواهد شد. عدم استفاده از این پتانسیل از طریق مشروطیتسازی دقیق و ترتیبیافته، میتواند منجر به ازدسترفتن فرصتها شود، همانطور که در قبرس، جایی که روند پیوستن به اتحادیه اروپا منوط به اتحاد مجدد نبود، اتفاق افتاد. رأیدهندگان یونانیتبار قبرس برای رأیدادن به «نپیوستن به اتحادیه اروپا» در همهپرسی برنامه اتحاد اپریل ۲۰۰۴ هیچگونه انگیزهای نداشتند زیرا بدون در نظر گرفتن نتیجه، بلافاصله به اتحادیه اروپا میپیوستند.
درنهایت، یک روند میتواند در جهت ایجاد آنچه «انگیزههای ذاتی» تلقی میشود کار کند؛ راهحل پیشبینیشده در محتوای توافق بر ادامهی درگیری ارجحیت دارد تا طرفین برای حل اختلافات انگیزه داشته باشند. این انگیزه را میتوان با انگیزههای خارجی مانند وعده پایان انزوای دیپلماتیک، پیشنهادات کمکهای اضافی یا کمک به توسعه و تضمینهای امنیتی برای کاهش خطرات ذاتی در پایاندادن به یک کارزار نظامی افزایش داد.
همانطور که در مقالهی «قطعنامه تأثیرگذار» آمده است، نفوذ مؤثر در یک استراتژی کلی صلح باید براساس ارزیابی چالشهای ذاتی بیشتر انتقالهای جنگ به صلح باشد. در اصل نیاز به کمک به طرفین است که از تعهد به استراتژی درگیری فعلی خود بر نگردند و شروع به پذیرش یک راهحل یکپارچهی بالقوه برای مسائل مورد اختلاف کنند. با رسیدن طرفین به مراحل مختلف تعامل، استراتژیها باید تغییر کنند. هدف استفاده از این استراتژیها باید کمک به روند حرکت باشد و شرایطی را فراهم کند که طرفین را تشویق میکند تا روی میز بنشینند، در میز بمانند، به توافق برسند و این توافقنامهها را اجرا کنند.
طوریکه از مطالعهی پروندههای بوگنویل، آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی نتیجهگیری شده است، بعید بهنظر میرسد که زورگویی یا انگیزه بیرونی یک تسریعکننده برای تغییر طرفین به حالت حل مسأله سازنده باشد که بیشترین موفقیت را در روند صلح دارد. بااینحال آنها میتوانند به کجشدن تعادل بهسمت تعامل سازنده بهعنوان مؤلفهای از یک استراتژی کلی کمک کنند. بهعنوان مثال، یان الیاسون، فرستاده ویژه سازمان ملل در سودان، به سودمندی تحریمهای تهدیدآمیز اشاره میکند در حالیکه میانجیگری یک روند سیاسی را به عهده دارد.
ادامه دارد…