استراتژی‌های شکستن بن‌بست در مذاکرات صلح؛ ابزارهای سیاسی (۲)

استراتژی‌های شکستن بن‌بست در مذاکرات صلح؛ ابزارهای سیاسی (۲)

پاسخ مناسب به پویایی درگیری

استراتژی‌های مؤثر صلح‌سازی باید مبتنی بر تجزیه و تحلیل درست از ساختار انگیزشی و فرایندهای تصمیم‌گیری طرف‌های درگیر جنگ باشد. مایکل آنکرام باتوجه به تجربه‌ی خود از درگیری در ایرلند شمالی ارزش «گفت‌وگوی اکتشافی بدون تعهد» برای تشخیص «خطوطی بر روی ریگ»؛ محدودیتی که طرفین از آن خارج نخواهند شد را در مناطق مشترک شناسایی می‌کند. این تجزیه و تحلیل برای تهیه یک چارچوب گسترده از راه‌حل‌های ممکن برای مسائل اصلی درگیری و همچنین یک استراتژی برای دستیابی به یک توافق پایدار، که ممکن است تاحدی به اقدامات خارجی متکی باشد، ضروری است.

نکته‌ی اساسی دیگر این است که بازیگران بیرونی باید به‌طور مستمر به خود یادآوری کنند که طرفین درگیری یک‌پارچه نیستند. طیف وسیعی از جناح‌ها، حتا در درون گروه‌های جنگ‌طلب، وجود خواهند داشت که برخی از آن‌ها بیشتر قادر به‌دنبال یک استراتژی سیاسی هستند و یا نیاز به سازش را به‌درستی تشخیص می‌دهند. همان‌طور که در موارد حماس در فلسطین و ببرهای تامیل در سریلانکا مشاهده شده است، تعامل فرصتی را برای عناصر طرفدار گفت‌وگو در گروه‌های جنگ طلب فراهم می‌کند تا در مورد ارزش پیگیری مذاکرات سیاسی برای دستیابی به اهداف استدلال کنند، در حالی‌که اقدامات تنبیهی تقویت می‌شود تا تندروها و میانه‌روها را مجازات کنند.

بازیگران خارجی باید مراقب باشند تا راه‌های موقعیت و راه‌های مورد استفاده کسانی را که ضرورت توافق با مذاکره را ارزیابی می‌کنند، تقویت کنند. در عین حال، آنان باید فرایندهایی را تشویق کنند که یا به‌طور سازنده عناصر سخت‌گیرتر را درگیر می‌کنند یا به‌اندازه کافی قوی هستند تا در برابر تاکتیک‌های «تخریب روند گفت‌وگو» از سوی طرف‌های جنگ مقاومت کنند. بااین‌وجود، همه تصمیم‌گیری‌هایی که از سوی طرف‌های درگیر جنگ براساس تجزیه و تحلیل اتخاذ می‌گردد، مبتنی بر حداکثر رساندن ارزش، هزینه و سود نخواهد بود. برخی از گروه‌ها بدون توجه به هزینه‌، به احتمال زیاد به رفتار خود در جهت دستیابی به اهداف یا نگرش ایدئولوژیک خود ادامه می‌دهند.

بعد کلیدی دیگر این است که اطمینان حاصل شود استراتژی‌ها مبتنی بر درک صحیح از پویایی‌های گسترده‌ی جنگ در جامعه‌اند. این امر مستلزم پیش‌بینی چگونگی تفسیر تحریم‌ها و مشوق‌های سیاسی توسط حوزه‌های انتخابیه مختلف جامعه، با هدف افزایش حمایت عمومی به نفع تعامل سازنده و حل نهایی است. ناتالی توکی در مورد جاذبه اتحادیه اروپا به‌عنوان یک عنصر تأثیرگذار بر آرمان‌های جوامع در فضای وسیع اروپا و همسایگی آن بحث می‌کند. همان‌طور که کمک‌های کاترین بارنز و رولف مایر در خصوص مذاکره‌کننده‌ی ارشد حزب ملی در آفریقای جنوبی نشان می‌دهد، به‌نظر می‌رسد که تمایل به پایان‌دادن به دهه‌ها انزوای فرهنگی بین‌المللی، پشتیبانی را در میان رای‌دهندگان سفیدپوست مورد نیاز برای حمایت از تصمیم رییس جمهور کلرک برای مذاکره در مورد توافق ایجاد کرده است. ازسوی دیگر در آپارتاید برعکس؛ برای تسریع درگیری، پتانسیل یک‌سانی برای اقدام خارجی وجود داشت، همان‌طور که کوهن، گگشیدزه و کوارچلیا در مطالعات خود در مورد درگیری بر سر آبخازیا نشان دادند، تحریم‌ها به بی‌اعتمادی آبخاز به گرجستان و احساسات جدایی‌طلبانه و تکیه بر روسیه کمک کرد.

ایجاد حرکت به‌ سمت صلح

به‌نظر می‌رسد انگیزه‌ها، تحریم‌ها و مشروطیت در صورت کمک به تغییر پویایی درگیری و ایجاد حرکت به سمت راه‌حل، بسیار مؤثر هستند. می‌توان از ابزارهای نفوذ برای کمک به طرف‌ها برای جداشدن از به‌دام افتادن آن‌ها در یک استراتژی نظامی یا سیاسی استفاده کرد که کارساز نیست یا غیرقابل‌قبول است، اما هنوز درمورد آن سرمایه‌گذاری‌های زیادی انجام داده‌اند تا عقب‌نشینی کنند. همچنین می‌توان از مشروطیت و مشوق‌ها برای کمک به ایجاد حرکت در روند مذاکره – همان‌طور که دو سوتو می‌گوید: «داشتن ایده در مورد چگونگی رسیدن به هدف مطلوب از نظر افزایش نیروها و ایجاد شبکه‌ای از مشوق‌ها و انگیزه‌ها» یا برای ایجاد راه حل‌های عملی ممکن برای مشکلات ظاهرا حل نشدنی با کمک منابع لازم – استفاده کرد.

تصمیم‌گیری در مورد تعامل با یکدیگر، برای طرفین اغلب بسیار دشوار است. همان‌طور که سودان و ساحل عاج نشان می‌دهند، گاهی اوقات تأثیر خارجی برای رسیدن طرف‌ها به این مرحله مهم است. هنگامی‌که آن‌ها تصمیم گرفتند با یکدیگر درگیر شوند، چالش بعدی روند کار در جهت دستیابی به توافقات مناسب و در نهایت، اجرای آن توافق‌نامه‌ها است. در بهترین حالت، همان‌طور که نمونه‌های آفریقای جنوبی و بوگنویل نشان می‌دهند، دشمنان شروع به پاداش‌دادن به یکدیگر می‌کنند زیرا آن‌ها فکر می‌کنند که مشکلات دشمنان‌شان از خودشان است و با انگیزه بیشتر طرفین برای حل اختلافات، مجازات و پاداش خارجی اهمیت کمتری پیدا کرد.

به‌نظر می‌رسد تسهیل انگیزه‌های خود طرف‌ها دوام بیشتری نسبت به اتکای بیش‌ازحد به اجبار خارجی یا انگیزه‌ها، به‌ویژه پس از ورود طرفین به روند گفت‌وگو، دارد. چنان‌چه آنتونی ریگان می‌گوید، طرف‌های درگیر جنگ در بوگنویل انگیزه‌های تقویت کننده‌ی متقابل را برای شرکت در یک روند مذاکره و همچنین دستیابی و اجرای توافق‌های خود ایجاد کردند. آن‌ها پیوندهای خلاقانه‌ای بین موضوعات اصلی و مراحل متقابل توالی برای اجرای اقدامات ایجاد کردند. طرف‌های جنگ در بوگنویل گام موافقت شد‌ه‌ای را که برای‌شان دشوار بود -کنار گذاشتن اسلحه – به اجرا در آوردند، مشروط براین‌که دولت پاپوآ گینه نو نیز گامی توافق شده – اصلاح قانون اساسی – را اجرا کند که برای آنان دشوار اما برای بوگنویلی‌ها مفید بود. بازیگران خارجی به تسهیل روند کار کمک کردند، از نفوذ خود به‌عنوان تضمین‌کننده‌های عوامل استفاده کردند و منابعی را برای اجرای این توافق‌نامه‌ها فراهم کردند.

گاهی اوقات بازیگران خارجی تأثیر بسیار محدودی در تعیین استراتژی‌های اهداف خود دارند. به‌طور نمونه ساحل عاج توجه غیرمعمول زیادی را به‌دلیل مجموعه گسترده‌ای از تحریم‌ها، تهدیدهای پیگرد قانونی، قطع‌نامه‌های اجباری شورای امنیت سازمان ملل و توافق‌نامه‌های صلح، به خود جلب کرده است. بااین‌حال، مایک مک‌گاورن معتقد است که کاملا روشن نیست که این تلاش‌ها در رفع علل اصلی آن که مدیریت خشونت باشد، موفق بوده است یا نه: «در حالی‌که بازیگران سیاسی عاج موفق به تحمیل حق «حاکمیت» خود در غارت ثروت ملی شدند، بازیگران بین‌المللی با موفقیت محدودیت‌هایی را در انواع و میزان خشونت مورد استفاده در دستیابی به آن ثروت، وضع کردند.»

انسجام استراتژیک؛ جاه‌طلبی زیرکانه؟

در صورت اعمال درجه‌ای از انسجام، مشوق‌ها، تحریم‌ها و مشروطیت‌ها مؤثر هستند. بااین‌وجود، گسترش نهادهای تصمیم‌گیری در سیستم بین‌الملل و تعدد اهداف سیاست‌ها و ابزارهای سیاست‌گذاری اغلب برای ایجاد انسداد استراتژی، گاهی اوقات با پیامد ناخواسته‌ی درگیری‌های شدید همراه است.

ترزا ویتفیلد خاطرنشان می‌‌کند که یک فرایند صلح به‌ندرت تحت هدایت یک واسطه اصلی ایجاد می‌شود که بتواند نقش «رهبر» یک استراتژی منسجم صلح را بازی کند و سپس توسط طیف وسیعی از بازیگران خارجی پشتیبانی شود. او استدلال می‌کند که موانع هماهنگی مؤثر در چهار زمینه‌ی گسترده ریشه دارد: یکم، با منافع بازیگران خارجی همسو نیستند؛ دوم، فرهنگ‌های نهادی و جریان‌های بودجه‌ای که به‌طور گسترده واگرایی دارند؛ سوم، از پتانسیل اقدامات انعطاف‌پذیر و واکنشی را که یک فرایند صلح نیاز دارد، جلوگیری می‌کند و چهارم، بازیگران خارجی با الزامات صلح‌سازی مؤثر آشنا نیستند. در این حالت بازیگران خارجی از ترکیبی از ابزارها استفاده می‌کنند که مجموعا «نه به یک استراتژی سازش صلح بلکه یک سبد گیج‌کننده یا حتا متناقض با عواقب غیرقابل‌پیش‌بینی می‌ماند.» در این حالت طرف‌های متخاصم که به‌طور قابل توجهی به‌دنبال حداکثر استفاده از مزیت خود هستند، می‌توانند از این عدم وحدت بهره ببرند.

این خطرات به لزوم سازوکارهای مؤثرتر هماهنگی – همان‌طور که برای مثال در امریکای مرکزی، تیمور شرقی و سودان جنوبی ایجاد شده است – اشاره دارند. چنان‌چه ویتفیلد بحث می‌کند، سازوکارهایی مانند سازوکارهای «گروه دوستان» می‌تواند از طریق استفاده از اهرم، به دریافت اطلاعات و کمک عملی به میانجی اصلی منجر شوند.

بااین‌وجود، فراخوان یک استراتژی سازش صلح، این پرسش را به‌وجود می‌آورد که چه کسی نقش استراتژیست را بر عهده می‌گیرد و استراتژی‌ها از کجا و چگونه ساخته شده‌اند. در حالی‌که انسجام استراتژیک می‌تواند برای کمک به طرفین در فرایندی برای حل اختلافات آن‌ها ارزشمند باشد، اما چنین مکانیزمی به‌ندرت از منافع اعضا و سطح نسبی نفوذ آن‌ها فراتر می‌رود. همان‌طور که پرونده اسرائیل و فلسطین نشان می‌دهد، در حالی‌که چهار جانب درگیر در خاورمیانه (ایالات متحده، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل) از یک استراتژی منسجم و هماهنگ برخوردار است، اما تاکنون قادر به پشتیبانی از یک فرایند فراگیر که بتواند طیف وسیعی از جناح‌ها را درگیر کند، نشده است. در عوض، در خصوص رسیدن به یک راه‌حل پایدار، به‌نظر می‌رسد برخی از مداخلات آن‌ها باعث تشدید تنش‌ها شده است.

هزینه‌های شکست

عدم استفاده از مشوق‌ها، تحریم‌ها و مشروطیت به‌طور مؤثر، در بهترین حالت می‌تواند حداقل تأثیر و در بدترین حالت، تشدید پویایی درگیری را به‌همراه داشته باشد. درسی که می‌شود آموخت، این است که به‌عنوان بخشی از یک رویکرد منسجم و استراتژیک برای ایجاد صلح بین بازیگران برجسته‌ی خارجی، این ابزارهای اهرم فشار باید صریح باشند. تحریم‌هایی که قصد دارند طرفین را به‌سمت میز سوق دهند، ممکن است مواضع آن‌ها را سخت کرده و گفت‌وگو را مهار کنند. مشوق‌هایی که نیز ممکن است ناکارآمد باشند، به طرفین اجازه می‌دهد تا بدون درگیر کردن جدی دشمنان خود، برای یافتن راه‌حلی برای اختلافات خود، فرایندی را ایحاد و تقویت کنند. طرف‌های درگیر همچنین ممکن است اقدامات خارجی را به سود خود دستکاری کرده و اعتماد دشمنان خود در مشارکت بین‌المللی را تضعیف کنند. برعلاوه، اگر وقتی بازیگران خارجی طرفین میز یا توافق را مجبور به توافق با دشمن‌شان کنند، این روند هرگز پایدار نخواهد بود.

همچنین این خطر نیز وجود دارد که اقدامات خارجی بتواند پویایی درگیری را به طریقی تحریف کند که باعث ایجاد دشواری بیشتر در آن شود. طوری‌که که باستیان، ناداراجه، پیرس و اسمیت به روش‌های مختلف اقدامات خارجی در مطالعه موردی سریلانکا می‌گویند، مداخله خارجی به‌شدت ارزشمند است، مداخله‌‌گران می‌خواهند روند را به راه‌حلی که مناسب می‌دانند هدایت کنند. اما اگر اشتباه محاسبه کنند، اقدامات‌شان می‌توانند بر تنش‌ها بیفزایند، توازن قدرت موجود بین طرفین را تغییر داده و در نهایت روند صلح را تضعیف کنند. در سریلانکا توافق‌نامه دوجانبه اولیه بین طرفین در مورد اصل برابری سیاسی در این روند نمی‌توانست همراه با الگوی مبارزه با تروریسم ادامه یابد. در همین حال، تلاش‌های کمک‌کنندگان بین‌المللی برای تشویق به پیشرفت روند از طریق «مشروطیت اساسا اقتصادی صلح» با این فرض اشتباه که انگیزه‌های اقتصادی می‌توانند ضرورت‌های سیاسی را نادیده بگیرند، صلح‌سازی را با چالش مواجه کرد.

رکس برینن به همین ترتیب استدلال می‌کند که عدم وجود یک استراتژی صلح سازگار در درگیری‌های اسرائیل و فلسطین، نفوذ بالقوه سازنده تحریم‌ها، مشوق‌ها و مشروطیت‌ها را تضعیف کرده است، که در عوض به اهداف مختلفی از مبارزه با تروریسم تا ایجاد نهاد دموکراتیک، بدون موفقیت زیادی هدایت شده است. وی ادعا می‌کند که تمرکز کمک‌کننده اصلی در تسهیل روند صلح از طریق سرمایه‌گذاری روی توسعه فلسطین یا خودداری از کمک، اغلب «راهی آسان برای جامعه بین‌المللی که تمایلی به فشار بر اسرائیل ندارد» به‌نظر می رسد. بنابراین «کمک به این ترتیب یک جایگزین ناکارآمد برای تعامل سیاسی لازم بوده است.»

به‌سوی بهبود سیاست و عمل

در نتیجه، مشوق‌ها، تحریم‌ها و مشروطیت‌ها می‌توانند تأثیرات سازنده‌ای بر تعامل طرفین در حل اختلاف داشته باشند. بااین‌وجود این پتانسیل به‌ندرت برآورده می‌شود؛ الزامات حل اختلافات و روند صلح در بخش عمده‌ای به‌خوبی درک نشده و به‌ندرت از اولویت افرادی که نفوذ دارند، برخوردار است.

بااین‌وجود هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و انسانی مداخلات بی‌اثر نشان می‌دهند که بهبود آن‌ها ضروری‌اند. این امر احتمالا فقط به یک رویکرد تکنوکراتیک برای هدف‌گیری بهتر و اجرای مؤثرتر، تا آن‌جا که ممکن است، نیاز ندارد. در عوض، ممکن است نیاز به تغییر الگوی عمیق‌تر از رویکردی باشد که عمدتا مبتنی بر تأمین اهرم فشار بر طرفین است، به روشی مبتنی بر امکان‌پذیرساختن روندی ‌که می‌تواند به طرف‌های جنگ کمک کند تا زمینه مشترکی را برای آینده‌ی مطلوب‌تر ایجاد کنند.

پایان

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *