نامه ی ممدلی به پدرش (5)

قبلگاه بزرگوار! مادر مهربان! خواهر گرانقدر!

سلام و احترام مرا قبول نمایید. از خداوندی که ما را آفرید و از روح خود در ما دمید می خواهم که شما را به سلامت دارد.

پدر بزرگوار من!

جمعه که به تازه گی از وطن آمده به من می گفت که پدرت با خواندن نامه های تو مشکل دارد. گفتم چرا؟ گفت که نامه های تو صطح بسیار عالی دارند و قبلگاه ات بسیاری از لغات آن ها را نمی فهمد. من از شما معذرت می خواهم. قول می دهم که از این به بعد بسیار ساده نوشته کنم.

قبلگاه بزرگوارم!

در نامه ی قبلی بسیار تند رفته بودم و شما را آزرده ساختم. مرا عفو نمایید. پریروز قلم گرفتم و در وصف شما یک شعر سرودم که امیدوارم ناراحتی شما را برطرف نموده و باعث افتخار شما گردد:

من شما را دوست دارم ای پدر، سردار من (شما نمی فهمید افسوس. در این بیت سردار دو معنا می دهد پدر بزرگوار. یکی اسم شما سردار است و دیگری سردار به معنای سرور و قافله سالار و فرمانده می باشد که من هر دو معنا را در یک کلمه متمرکز نموده ام).

من شما را دوست دارم ای پدر، سردار من

عفو می خواهم شما آزرده اید از کار من

من زمانی طفل بودم مثل یک چوچه ی گُن-

جشک اما تو نهادی نان در منقار من

در زمان جاهلیت من نمی رفتم به راه

گر به دست تو نمی بود ای پدر افسار من

تو حفاظت می نمودی از من اندر وقت خوف

اژدهای غیرتی ای قبلگاه! ای مار من

تو مرا چون شمس تبریزی و من در غار ِ جهل

آمدی بیرون کشیدی بنده را از غار من

من کجا این گونه شاعر می شدم اندر جهان

گر نمی دادی تو روز و شب بدون خسته گی با دست خالی و صداقت پرورش افکار من

من نمایم افتخار اندر جهان از هر نگاه

گر فدای تو شود این گوهر اشعار من

در ضمن، یک کتاب انگلیسی در باره ی 99 رمز موفقیت برای خواهرم الیزابت جان فرستاده ام که ان شاءالله هر وقت سواد فارسی یاد گرفت و هم چنان اگر انگلیسی یاد گرفت آن را به مطالعه بگیرد.

دیگر مزاحم تان نشده و شما را به بادهای دل انگیز وطن می سپارم.

با احترام محمدعلی حقیقت پناه (شکسته اش را پس کردم خیلی روحیه ام را مغشوش کرده بود).

از لندن