با خروج ایالات متحده از افغانستان پس از ۲۰ سال جنگ، هیچ تردیدی وجود ندارد که ما در جنگ باختهایم یا به بیان سادهتر، به اهداف خود نرسیدهایم. طالبان در هفتههای اخیر در سراسر شمال کشور پیشروی کردهاند. ارتش و پولیس افغانستان پس از قطع حمایت ایالات متحده، بیش از ۱۲۰ ولسوالی را در طی یک ماه از دست دادهاند و اکنون در حومه شهرهای مهم مانند قندهار و مزارشریف در حال نبرد هستند. مقامات ارشد ایالات متحده در حالی نسبت به وقوع جنگ داخلی هشدار دادهاند که گفته میشود گزارشهای اطلاعاتی سقوط دولت افغانستان را – که ایالات متحده دو دهه برای تقویت آن تلاش کرده است – در طی یک سال پیشبینی میکند.
چرا باختیم؟ من ۱۲ سال است – از سال ۲۰۰۹، زمانیکه من افسر غیرنظامی در ولسوالی دورافتادهی گرمسیر در ولایت هلمند بودم- که سعی میکنم به این پرسش پاسخ بدهم. من از سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، زمانیکه مشاور سیاسی ژنرال جوزف دانفورد، فرمانده کل نیروهای امریکایی در افغانستان بودم و بعدها بهعنوان مشاور ارشد دانفورد در زمانیکه رییس ستاد مشترک ارتش بود، به بررسی این موضوع ادامه دادهام. هنگامیکه با فرماندهان ارشد نظامی ایالات متحده در این کشور سفر میکردم، دیدم که در نبرد پس از نبرد، سربازان و پولیس از لحاظ عددی بیشتر و از لحاظ تجهیزات برتر، در برابر طالبان که منابع ضعیف و رهبری غیراستثنایی دارند، شکست میخورند-پویایی که میتواند سرانجام دولت افغانستان را سقوط دهد مگر اینکه ایالات متحده باید برای زمان نامحدود بماند.
من هیچ پاسخ واحدی برای علت شکست ما در جنگ پیدا نکردهام. درحالیکه توضیحات مختلف به قسمتهای مختلف پازل میپردازد، توضیحی که من میخواهم در اینجا برجسته کنم شاید در گفتوگوهایی که من با خود طالبان اغلب به زبان بومی پشتو داشتهام، به وضاحت قابل مشاهده باشد. طالبان برای عقیده، برای جنت (بهشت)، غازی بودن (کشتن کافران) و … میجنگند. ارتش و پولیس برای پول میجنگند. «یک پژوهشگر مذهبی طالبان از قندهار در سال ۲۰۱۹ به من گفت. … ارتش و پولیس چگونه میتوانند با آنها مبارزه کنند؟»
طالبان در الهام بخشیدن به افغانها برای جنگیدن از مزیت برخوردار بودند. فراخوان آنها برای مبارزه با اشغالگران خارجی که در ارجاع به آموزههای اسلامی اشباع شده بود، با هویت افغان طنین انداز شد. برای افغانها جهاد – که بهطور دقیقتر بهعنوان «مقاومت» یا «مبارزه» شناخته میشود تا معنای کاریکاتوری که در ایالات متحده به دست آورده است – در طول تاریخ وسیلهای برای دفاع در برابر ظلم و ستم بیگانگان و بخشی از استقامت آنها در برابر تجاوز پس از تجاوز بوده است. با وجود اینکه اسلام وحدت، عدالت و صلح را تبلیغ میکند، طالبان توانستند خود را به مذهب و هویت افغان طوری گره بزنند که یک دولت متحد با اشغالگران خارجی غیر مسلمان، نمیتواند با آن همخوانی داشته باشد.
حضور امریکاییها در افغانستان بر حس هویت افغان که شامل غرور ملی، سابقه طولانی مبارزه با بیگانگان و تعهد مذهبی برای دفاع از سرزمین مادری است، متمرکز بود. این حس مردان و زنان را بر آن داشت تا از آبرو، دین و خانه خود دفاع کنند. مردان جوان را مجبور به مبارزه کرد. این امر از اراده سربازان و پولیس افغان جلوگیری کرد. توانایی طالبان در ارتباط دادن هدف خود با معنای افغان بودن عامل مهمی در شکست امریکا بود.
این توضیحات توسط رهبران و کارشناسان امریکایی، از جمله من، ناچیز ارزیابی شده است. ما معتقد بودیم که همه چیز در افغانستان امکان پذیر است – شکست طالبان یا اینکه دولت افغانستان بتواند به تنهایی [روی پای] خود بایستد – که احتمالا چنین نبود. این امر لزوما بدین معنا نیست که ما باید مدتها پیش افغانستان را رها میکردیم، با توجه به آنچه در آن زمان میدانستیم. این بدان معناست که استراتژی را میتوان بهتر مدیریت کرد تا از مصرف منابع برای اهدافیکه بعید به نظر میرسید، اجتناب کرد. میشد پول کمتری خرج کرد. ممکن بود تعداد کمتری جان خود را از دست بدهند. اما این که امریکا سالها نتوانست در برابر دشمن بیرحم کاری بیش از این انجام دهد، ناخوشایندترین و گاه ناامیدکنندهترین کُد طولانیترین جنگ ماست.
من در سال ۲۰۰۹ به گرمسیر رفتم تا در تیم پشتیبانی منطقه خدمت کنم، در کنار یک گردان پیادهنظام دریایی کار میکردم. برنامه رییس جمهور باراک اوباما جهت افزایش نیروی امریکایی جریان داشت و ما سعی میکردیم طالبان را از بیشتر قسمتهای ولایت هلمند بیرون کنیم. من امیدوار بودم اما همچنین علاقمند بودم که بفهمم چرا خشونت پس از آرامش اولیه که پس از حمله ایالات متحده در ۲۰۰۱ رخ داده بود، دوباره بازگشته است. غریزه من بر اساس مطالعات قبلی در مورد افغانستان، از جمله کلاسیک سارا چایس به نام «مجازات فضیلت»، این بود که محرک اصلی خشونتها، نارضایتیها خواهند بود – مردم محلی که با بدرفتاری دولت یا متحدان جنگسالار آن مجبور به جنگ میشوند. من در واقع شواهد زیادی از نارضایتیها – مسائلی مربوط به زمین، بدرفتاریهای ظالمانه پولیس و استثمار دولتی از تجارت خشخاش – پیدا کردم.
پاکستان همچنین یک عامل فوقالعاده مهم برای [ماموریت] گرمسیر بود. پاکستان در محافل دولتی ایالات متحده بهدلیل عدم تمایل به همکاری علیه طالبان بدنام بود و در واقع صدها جنگجو از پاکستان برای حمله به این منطقه آمده بودند. یکی دیگر از دلایل خشونت، درگیری در داخل دولت، نیروهای نظامی آن و متحدان قبیلهای و جنگسالاران آن بود که در برابر تهدید مشترک طالبان متحد نشدند.
من پس از ترک گرمسیر، بهعنوان مشاور دانفورد این شانس را داشتم که کشور را از چشمانداز وسیعتری مشاهده کنم. احساس کردم چیز بیشتری در جریان است. نارضایتیها، پاکستان و درگیریها نمیتوانند هر حادثهی شکست در میدان جنگ را توضیح دهند. این موج دیگر به پایان رسیده بود و زمان آن فرا رسیده بود که دولت افغانستان به تنهایی [روی پای خود] بایستد تا ما بتوانیم آنجا را ترک کنیم. اما پولیس و سربازان اغلب در جنگ تسلیم میشدند. یک سرباز و پولیس معمولی نمیخواست به اندازه همتای طالبان خود بجنگد. در نتیجه، آنچه ما در موج تازه بهدست آورده بودیم، دولت در حاشیه از دست میداد. در آن زمان ضرر و زیان قطعی بود. اما ما میدانستیم که اگر آنها ادامه دهند، دولت قادر به کنترل شهرهای کلیدی نخواهد بود و در خطر سقوط قرار خواهد گرفت. این ریزش ضررها در نهایت به سیل تبدیل میشود که امروز شاهد آن هستیم.
فساد نیز بخشی از مشکل بود. همانطور که مشهور است، کارآیی سربازان و پولیس بهدلیل این آسیب دید که مقامات دولتی یا فرماندهان نظامی حقوق آنها را به جیب زدند، مهمات آنها را احتکار کردند و فهرستهای سربازان خیالی داشتند. با وجود این، حتا پس از محاسبه فساد، پولیس و ارتش معمولا از لحاظ عددی در هر جنگی برتر و مجهزتر از طالبان بودند.
توضیح قویتر این بود که پولیس و سربازان نمیخواهند جان خود را برای دولتی فاسد و مستعد غفلت از آنها به خطر بیندازند. با وجود این، من تعدادی از فرماندهان افغان را میشناختم که برای مراقبت از مردان خود زحمت زیادی کشیدند. آیا ما واقعا میتوانستیم به رهبران فاسد و بیدغدغه دولت در زمانیکه طالبان با حقوق کمتر، سلاحهای سنگین کمتر، مراقبتهای پزشکی بسیار بدتر و رهبرانیکه سالها در پاکستان پنهان شده بودند، درحالیکه سربازانشان میجنگیدند، اتکا کنیم؟ علاوه بر این، نیروهای ویژه افغان – که در مناطق دوردست این کشور با رهبران بهتری نسبت به طالبان دارند و از حمایت بی نظیری برخوردار هستند – هنوز بدون کمک و مشاوران هوایی ایالات متحده در نبرد با چالش مواجه بودند.
من وقتی در آگست ۲۰۱۴ افغانستان را ترک کردم، این پرسش مرا ناراحت میکرد. همه این عوامل بهوضوح مهم بودند، اما مجموع آنها چیزی کمتر از سختیای بود که در مقابل چشمان من ظاهر میشد.
چند ماه پس از بازگشت به خانه، با مایکل مک کینلی، سفیر ایالات متحده در افغانستان در بحثی در وزارت خارجه شرکت کردم. ما هنگام صحبت سفیر دربارهی اینکه چرا طالبان میجنگند، بحثهای جالبی داشتیم. او با اشاره به فیلسوف قرن بیستم که استدلال میکرد اعمال انسان توسط ترسها و تجربیات گذشته ایجاد شده است، گفت: «شاید من زیاد هانا آرنت خواندهام، اما فکر نمیکنم این در مورد پول یا شغل باشد. طالبان برای چیزی بزرگتر میجنگند.» آنچه من احساس میکردم اما بیان نکرده بودم و آنچه پژوهشگر طالبان پنج سال بعد برای من تکرار میکرد، مک کینلی ضبط کرده بود.
طالبان نمونهای الهامبخش از چیزی بود که آنها را در نبرد قدرتمند کرد، چیزیکه به معنای افغان بودن مرتبط بود. آنها خود را نمایندگان اسلام معرفی کردند و خواستار مقاومت در برابر اشغالگری خارجی شدند. این دو ایده در مجموع ترکیبی قوی برای افغانهای معمولی که تمایل به مسلمانان مومن اما افراطی ندارند، تشکیل داد. دولت که با اشغالگران خارجی همسو بود، هیچ الهام مشابهی از خود بهدست نیاورد. این امر نتوانست حامیان دولت را، حتا اگر از طالبان بیشتر بودند، به همان اندازه پیش برد. با توجه به ارتباط آن با امریکاییها، ادعای اسلامی بودن دولت، حتا در حالیکه طالبان توانستند دینداری افغانها را در خدمت دیدگاه افراطی خود به کار گیرند، با اشکال مواجه شد. هرچند به اشتباه، طالبان میتوانند از اشغال امریکا برای متمایز ساختن خود از دولت، بهعنوان نمایندگان واقعی اسلام استفاده کنند. بیشتر افغانها مایل به خدمت به نمایندگی از دولت بودند تا طالبان. اما بیشتر افغانها حاضر بودند برای طالبان بکشند و کشته شوند. این حاشیه در میدان جنگ تفاوت ایجاد کرد.
این توضیح قدرتمند اما خطرناک است، چون میتواند به این معنا باشد که همه مسلمانان متمایل به جنگ یا متعصب هستند. چنین تفسیری اشتباه خواهد بود؛ اسلام منبع وحدت و الهام است نه تروریسم یا جنایت. اینکه بگوییم مردم با هموطنان و همدینان خود نسبت به خارجیها همدردی میکنند، به سختی میتوان اسلام را شرور نامید. نکته این است که به خطر انداختن زندگی برای کشور هنگام جنگیدن در کنار آنچه برخی از اشغالگران مینامند سختتر است، بهویژه هنگامیکه آنها اعتقاد شما را ندارند.
این توضیحات در مکالمات و مکاتبات مختلفی که طی این سالها با افغانها، فرماندهان نظامی، رهبران قبایل و خود طالبان داشتهام، ارائه شده است. مرحوم عبدالرازق، رییس پولیس بدنام قندهار، بهدلیل مراقبت از افسرانش و داشتن اقتدار در مبارزه با طالبان مشهور بود. او به من گفت: «روحیه طالبان بهتر از روحیه دولت است. روحیه طالبان بسیار بالاست. به مهاجمان انتحاری آنها نگاه کنید. طالبان مردم را به انجام کارهای خارقالعاده ترغیب میکند.»
یکی از رهبران مذهبی طالبان از پکتیا نیز نکته مشابهی را بیان کرد: «من هر روز خبری از حادثهای میبینم که در آن سربازان پولیس یا ارتش کشته میشوند… من نمیدانم که آنها متعهد به مبارزه با طالبان هستند یا خیر. بسیاری از پولیس و سربازان فقط برای دالر آنجا هستند. حقوق خوبی به آنها پرداخت میشود اما انگیزهای برای دفاع از دولت را ندارند… طالبان متعهد به هدف جهاد هستند. این بزرگترین پیروزی برای آنهاست.»
متقاعدکنندهتر از این، بررسیهای متعدد مشاهده گرامیت اسمیت، اشلی جکسون، تئو فارل، آنتونیو گیوستوزی و دیگران درباره عقاید طالبان تأیید کرده است که طالبان تا حدی میجنگند زیرا معتقدند که وظیفه اسلامی آنهاست که در برابر اشغال مقاومت کنند و مطمئن هستند که هدف آنها باعث پیروزی آنها خواهد شد. نظرسنجی جکسون از ۵۰ طالب که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، نشان داد که آنها تصمیم خود را برای پیوستن به این جنبش «از نظر فداکاری مذهبی و جهاد – احساس وظیفه شخصی و عمومی توصیف کردهاند. از نظر آنها، جهاد علیه اشغالگری خارجی یک وظیفه دینی بود که برای دفاع از ارزشهای آنها انجام شد.» او نتیجه گرفت که جهاد درباره هویت است.
این تفکر به افغانهای عادی نیز سرایت میکند، بسیاری از آنها از دیدگاه سیاسی افراطی طالبان حمایت نمیکنند اما با استناد به اصول اسلامی علیه اشغالگران خارجی، دلسوز هستند. نظرسنجی بنیاد آسیا در سال ۲۰۱۲، معتبرترین نظرسنجی در مورد مردم افغانستان، نشان داد که ۷۷ درصد از افغانهایی که به شدت با طالبان همدردی میکردند، گفتند که این کار را به این دلیل انجام دادند که طالبان افغان، مسلمان و جهادگر بودند.
با گذشت زمان، رهبران افغانستان با آگاهی از موقعیت آسیبپذیر دولت، برای افزایش جمعیت [طرفدار] به عوامل خارجی روی آوردند؛ پاکستان. رازق، رییس جمهور حامد کرزی و بعدا رییس جمهور اشرف غنی از پاکستان به عنوان تهدید خارجی برای متحد ساختن افغانها استفاده کردند. آنها از توصیف طالبان بهعنوان چیزی جز اسلام آباد خودداری کردند. رازق بیوقفه ادعا کرد که با حمله خارجی پاکستان میجنگد. با این حال پاکستان هرگز نمیتواند بهطور کامل از اشغال الهام بگیرد. داستان مشهور مربوط به من در سال ۲۰۱۸ توسط یک مقام دولتی افغانستان واقعیت را روشن میکند:
«یک افسر ارتش افغانستان و یک فرمانده طالبان در حالیکه به همدیگر تیراندازی میکردند، از طریق رادیوهای خود به یکدیگر توهین میکردند. فرمانده طالبان طعنه زد: «شما دست نشاندههای امریکا هستید!» افسر ارتش فریاد زد: «شما دست نشاندههای پاکستان هستید!» فرمانده طالبان پاسخ داد: «امریکاییها کافر هستند. پاکستانیها مسلمان هستند.» افسر افغان پاسخی نداد.
یا به شکل ضربالمثل کوتاهتر افغان: «در برابر یک کافر، با یک مسلمان ضعیف خوشحال باشید.»
ادبیات [خلق شده] تا به امروز با احترام این توضیح را نادیده گرفته است – در کشوریکه مردم مشتاقانه سعی کردند مرا به اسلام تبدیل کنند، جاییکه دین زندگی روزمره را تعریف میکند و در آنجا اهانت به اسلام شورشها را برانگیخته است. بزرگترین جنبش مردمی که من در افغانستان شاهد آن بودم، بدرفتاری دولت با مردم یا خیانت پاکستانیها نبود. اینکه صدها روستایی عصبانی از کیلومترها دورتر به سمت بازارهای گرد و خاکی گرمسیر در حرکت بودند، به شایعهای مبنی بر آسیب رساندن یک امریکایی به یک قرآن اعتراض میکردند.
این درست نیست که بگوییم فرماندهان امریکایی مستقر در محل از مشکلات روحی و روانی ارتش و پولیس افغانستان غافل بودند. برخی از فرماندهان مانند ژنرال کارل ایکنبری متوجه شدند که ارتش افغانستان به شدت نیاز به احساس ملیگرایی دارد که هرگز نمیتواند توسط نیروهای خارجی اشباع شود. اما این اشغالگری ایالات متحده ممکن است با هویت افغان در تضاد باشد و به طالبان مزیت قابل توجهی بدهد که به ندرت مورد توجه قرار گرفت. بیشتر ژنرالها و مقامات به دنبال راهحلهایی مانند آموزش، بهبود رهبری، رسیدگی به شکایات و مقابله با فساد بودند.
انصافا ممکن است پیشرفتهای چشمگیر در این زمینهها تغییر ایجاد کرده باشد. از لحاظ تئوری، اگر به شکایات رسیدگی میشد، یا اگر فساد پایان مییافت، یا اگر رهبری دولت بیشتر به نیروهای خود اهمیت میداد، ممکن بود برخی از مشکلات روحی ناشی از جنگیدن در کنار یک اشغالگر خارجی را خنثا کند. با این حال، عملا هیچکدام از این مشکلات بهراحتی قابل حل نبود. و حتا غلبه بر توانایی طالبان در مبارزه با نیروهای دولتی فراتر و خارج از باور بود.
آیا با خروج امریکا وضعیت تغییر خواهد کرد؟ آیا هنگامیکه ما رفتهایم، اعتبار جنگ طالبان علیه دولت تضعیف میشود و به دولت غنی اجازه میدهد جلوی پیشرفت آنها را بگیرد؟ شاید، اما من شک دارم. ۲۰ سال حمایت خارجی دولت را در کابل متزلزل کرده است. برای طالبان بسیار آسان است که آنرا به عنوان یک عروسک نمایش دهند. در تابستان ۲۰۱۴، من با دو دوست قدیمی-یکی از رهبران قبیلهها و دیگری از مقامات امنیتی-در باغی در لشکرگاه، شهری که امروز در محاصره نیروهای طالبان است، مشغول خوردن شام بودم. ما در مورد خروج سربازان امریکایی که در آن زمان برنامهریزی شده بود صحبت میکردیم و من خطرات ظاهر شدن مکرر افغانها در کنار امریکاییها را ذکر کردم. آنها آستینهای خود را بالا زدند، به بازوهای خود اشاره کردند و گفتند: «نشانهها از همین حال در سراسر بدن ماست. کاری از دست ما برنمیآید.»
اکنون، با تسلط طالبان بر ولسوالیهای شمال، آنها با خروج ایالات متحده در چند هفته آینده که جسارت بیشتری پیدا میکنند، احتمالا حملات خود را تشدید خواهند کرد. سربازان و پولیس افغان از مشکلات روحی مشابهی رنج خواهند برد که دو دهه است آنها را درگیر کرده است. احتمال دارد که مرکز ولایات و قندهار یا مزارشریف ظرف یک سال سقوط کنند. پس از آن، خود کابل در خطر خواهد بود. ممکن است مبارزه برای پایتخت حداقل برای مدتی دوام کند، اما دولت و متحدانش برای زنده ماندن تلاش خواهند کرد و شانس کمی برای به دست آوردن آنچه از دست داده، وجود دارد.
توضیح اینکه چگونه دین، مقاومت در برابر اشغال و هویت افغان به نفع طالبان و ضرر دولت در هم تنیده شده است، به ما کمک میکند تا جنگ ۲۰ ساله امریکا را درک کنیم. این توضیح واحدی برای نتیجه جنگ افغانستان نیست. اما یک مورد ضروری است. تأثیر آن چشمگیر است؛ هر دولت افغانستان، هرچند خوب و به هر حال دموکراتیک، تا زمانیکه با ایالات متحده همسو باشد، میتواند به خطر بیفتد. طالبان دائما انگیزه میگرفتند تا بیشتر از ارتش و پولیس افغانستان بجنگند. ایالات متحده به نوبه خود مجبور شد بیشتر و بیشتر بماند؛ جنگ داخلی در حرکت دائمی. اگر هر رهبر امریکایی بخواهد افغانستان را ترک کند، باید با این احتمال روبهرو شود که احتمال دارد دولت افغانستان شکست بخورد، آیندهای تحقیرآمیز.
امریکا باید چه میکرد؟ از دیدگاه امروز، وسوسهانگیز است که بگوییم باید سالها پیش ترک میکردیم. من فکر نمیکنم که این پاسخ معضلاتی است که ایالات متحده با آن روبهروست – یا در واقع، خطای انسانی است. این ایده که ما باید بهسادگی ریسک میکردیم، فرض را بر این میگیرد که میتوانستیم خیلی زودتر از آنچه ممکن است پیشرو داشته باشیم، در افغانستان پیروز میشدیم. علاوه بر این، این دیدگاه بهطور غیرواقعبینانه تهدید تروریستی را که تا شکست داعش در سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ ادامه داشت و خطرات سیاسی داخلی نادیده گرفتن این تهدید را رد میکند.
یک دیدگاه واقعبینانهتر این است که جنگ افغانستان همیشه به سمت چیزی پیش میرفت که در طولانیمدت قابل تحمل میشد؛ یک فصل ناخوشایند از تاریخ امریکا با فرصتهای اندک برای تغییر مسیر. امریکا نمیتواند بهراحتی برنده شود و امریکا نمیتواند به راحتی از آن خارج شود. این واقعیت که ما این مدت طولانی ماندیم ممکن است غم انگیز باشد، اما تعجبآور نیست.
آنچه ما میتوانستیم انجام دهیم، این بود که استراتژی خود را بهتر مدیریت کنیم. با توجه به دشواریهای شناخت افغانستان و موانعی که با آن روبهرو بودیم، برای مدت طولانی، ما انتظارات خود را بسیار زیاد اعلام کردیم. بدتر از آن، ما منابع را بهویژه در موج افزایش نیرو در ۲۰۰۹ -۲۰۱۱ هزینه کردیم و تلاش کردیم تا در چند سال به اهداف بزرگ برسیم. یک استراتژی به صرفه و فروتنانه که میتواند طی چند دهه پایدار بماند، بهتر از سرمایهگذاری سنگین برای تغییر عمده فروشی در مدت زمان کوتاه بود. چنین استراتژیای با استفاده از نیروهایی که ممکن است بههمریخته و آگاه باشد که تلاش برای اعمال تغییرات قاطع اتلاف منابع خواهد بود. اوباما اساسا تا پایان سال ۲۰۱۵ به این استراتژی رسید و نیروهای امریکایی را از نزدیک به ۱۰۰ هزار نفر در سال ۲۰۱۱ به حدود ۱۰ هزار نفر کاهش داد. فکر میکنم میتوانستیم خیلی زودتر به آنجا برسیم. نتیجه نهایی ممکن است یکسان باشد؛ تهدید تروریستی عقبنشینی میکرد، رییس جمهور جو بایدن امروز نیروهای خود را بیرون میکشید و دولت افغانستان نیز نزدیک به تسلیم شدن یا شکست خوردن بود. اما در این بین پول کمتری خرج میکردیم و جان کمتری را از دست میدادیم. اگر دور از یک پیروزی هیجان انگیز بود، این نتیجه بهتری بود.
برای ایالات متحده، افغانستان یک جنگ طولانی اما یک تجربه بود. این بد است که کل تجربه را بد یا وحشی تلقی کنیم. به نظر من بهتر است بد و خوب را ببینم. من نمیخواهم دوستیهایی را که امریکاییها با هزاران افغان که واقعا در تلاش برای بهبود کشور خود بودند، فراموش کنم، چه یک کشاورز سخت کوش باشد، چه یک تکنوکرات آرمانگرا، چه یک کماندوی قهرمان، یا یک پولیس سربار سنگین یا یک زن جوان راهگشا. و من مطمئنا نمیخواهم لطفی را که سربازان و زنان امریکایی به جان بسیاری از مردم افغانستان کردند و فداکاریهای آنان که با تلاشهای خود از جان امریکاییها در خانههای خود حفاظت کردند فراموش کنم. برای من، تجربه امریکا در افغانستان جبههای تاریک و ابری با نقاطی از نور خورشید است. آخرین کاری که میخواهم انجام دهم، محکوم کردن این تجربه و همه دست اندرکاران است.
برگرفتهشده از «جنگ امریکا در افغانستان؛ یک تاریخ » توسط کارتر مالکاسیان.
کارتر مالکاسیان نویسنده کتاب «جنگ امریکا در افغانستان؛ یک تاریخ» است. او بهعنوان مشاور غیرنظامی در عراق و افغانستان خدمت کرده و مشاور ارشد ژنرال جوزف دانفورد، رییس ستاد مشترک ارتش، از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹ بود.