روزهای سیاه کابل

روزهای سیاهِ کابل (۸)

خانواده‌ای که هر سه روز یک نانِ خشک کار می‌کنند

حسن ادیب

سهراب‌علی، پیرمرد شصت‌وچندساله است. او سال‌ها در غرب کابل دست‌فروش بوده است. با آمدن طالبان، چنان که کابل یک‌شبه و ناگهانی سقوط کرد، تنها چند روز پس از سقوط ناگهانی کابل، بازار دست‌فروشی نیز یک‌شبه زیاد شد. دیگر کار و کاسبی نمانده بود، تعداد زیادی از مردم به دست‌فروشی روی آوردند. دست‌فروشی، اکنون دیگر بازار بی‌دردسرِ پیرمردان نبود، میدان رقابت جوانان گرسنه و خشم‌گین بود. سهراب‌علی، قدرت رقابت نداشت و به خانه برگشت. خانه‌ی سهراب‌علی، در چهل‌دخترانِ دشت برچی است. او همسایه‌ی دربه‌دیوار مکتب سیدالشهدا است. تنها چند ماه پیش‌تر از این خانه‌نشینی، او کشته‌شدن و زخمی‌شدن چندصد دختر دانش‌آموز نوجوان را با چمشان خودش دیده بود. پس از آن حادثه، کابوس می‌دید اگر دخترانش از بیرون دیرتر می‌آمد.

در خانه‌ی سهراب‌علی، فرزند پسر نیست. او پیرمردی‌ست که سه دختر بی‌سواد و یک هم‌سر پیر دارد. اگر طالبان نمی‌آمد ممکن بود در شهر بالاخره یک جایی برای دخترانش پیدا می‌شد که آب و نان روزهای پیری‌اش را پیدا می‌کردند. اکنون اما به دوش این پیرمرد است که با کابوس‌هایی که می‌بیند، باید آب و نان دخترانش را هم پیدا کند.

سهراب‌علی، پشم می‌ریسد. چشمان او ضعیف است و دست‌هایش هم می‌لرزد. یک کیلو پشم سفید که می‌آورَد، با سرعت کاری که او دارد تقریبا بیست‌روز زمان می‌برد تا آن پشم را به تار تبدیل کند. پس از بیست‌روز، وقتی که تارش را تحویل می‌دهد، فقط هفتاد افغانی (کم‌تر از یک دلار) پول می‌گیرد. پرسیدم «کاکا سهراب‌علی، یعنی بقیه‌ی پول شما را نمی‌دهد؟» می‌گوید «نه این‌طوری نیست، پول ما را می‌دهد، ما هر کیلو پشم را از اول با همین نرخِ یک کیلو هفتادافغانی می‌آوریم. پسرم (خطاب به من) چه کار می‌توانم کنم. اگر همین را هم نیاورم، یک کس دیگر می‌برد و من بیکار می‌مانم».

در دوران پیش از طالبان، هرسه دختر این پیرمرد قالین‌بافی می‌کرده است. خانه‌ی کرایی تنگ و سردی دارد. در همین خانه هر روز از صبح تا شب قالین می‌بافته است. خانه‌ی‌شان کوچک است، قالین بزرگ جای نمی‌دهد. می‌گویند «قالین چهارمتره می‌آوردیم. نرخ قالینِ کوچک، ارزان‌تر است. ما متر دوهزار افغانی می‌آوردیم و پس از هر دو ماه، یک قالین را تمام می‌کردیم. با این حساب، هردو ماه پس از تمام کردن یک قالین چهارمتره، هشت‌هزار افغانی کار می‌کردیم. حالا چند روز است که قالین قبلی ما تمام شده ولی دیگر  کسی به ما کار قالین نداده است. قالین که بود، هرچند شب و روز دستان ما زخم شده بود، ولی هرچه بود خوب بود یک نان بخور نمیری می‌شد و گرسنه نمی‌ماندیم. حالا پول یک قالین را پس‌انداز داریم، اگر کار قالین یا هرکار دیگری که لااقل یک نان خشک ما شود، گیر نیاید، گرسنه می‌مانیم».

در کابل همیشه فاجعه را دور نشان داده است. فاجعه اما دور نیست. اگر قالینی، کاری، کمکی، دست این خانواده را نگیرد، باید واضح بگویم که این خانواده‌ی پنج‌نفره، هر بیست‌روز، هفتاد افغانی درآمد دارد- هر روز سه افغانی. به عبارت دیگر، اکنون که نان واحدِ حساب و کتابِ کابل شده است، این خانواده‌ی پنج‌نفره هر سه روز یک نان خشک درآمد دارند. شب‌ و روزهای بسیار سردتری در راه است و ای کاش این پنج‌نفر لااقل روز یک نان خشک درآمد می‌داشتند.