قدرت، اداره و قوم در دوره‌ی امیر عبدالرحمان خان

بنیادهای سیاسی افغانستان نوین

قدرت، اداره و قوم در دوره‌ی امیر عبدالرحمان خان

محمد تقی مناقبی

هدف از این نوشته و نوشته‌‌های مشابه، بازخوانی برگ‌‌های از تاریخ برای عبرت‌آموزی در آینده و پرهیز از تکرار اشتباهات گذشته است نه اهانت به طیف خاصی از مردم افغانستان. فرار از تاریخ، فرار از خود و پاک کردن صورت مسئله به جای حل آن است. امید دارم که خواننده ارجمند بعد از مطالعه نوشته، با حوصله و تأمل درباره‌ی آن قضاوت کند. اگر چیزی را درست نمی‌داند، دروازه‌‌های نقد باز است، می‌تواند با منطق و استدلال به آن پاسخ دهد. درک حقایق تلخ و شیرین به‌‌عنوان بخشی از راه حل برای گفتمان ملی، ایجاد وحدت ملی، همبستگی اجتماعی و برادری واقعی و نه فریب به‌نام برادری، بسیار ارزشمند است. تا زمانی که به جای روبرو شدن با واقعیت‌ها با توهمات تاریخی زندگی کنیم، هرگز به نقطه وصل و وحدت نظر نمی‌رسیم.

الف. پایه‌گذاری افغانستان نوین

مورخان غربی اغلب امیر عبدالرحمان خان را به‌‌عنوان امیر آهنین و بنیادگذار نظام سیاسی افغانستان نوین نامیده‌‌اند. ساختار و جغرافیای سیاسی افغانستان از زمان وی تا کنون تقریبا تغییری نکرده است. به همین جهت این تعبیر دور از حقیقت نیست. مطالعه‌ی سیاست عصر امیر عبدالرحمان از آن جهت برای تحلیل افغانستان امروز مهم است که هنوز میخ قدرت بر پاشنه دروازه‌ای می‌‌چرخد که او آن را برای افغانستان تراشیده است. حکومت‌های شاهی، جمهوری، حکومت مجاهدین و امارت اسلامی هر کدام به‌نحوی انعکاسی از چهره حکومت عبدالرحمانی از خود نشان داده‌اند. حکمرانان افغانستان در قرن بیست‌ویکم حتا در بیست سال حضور غرب بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ با وجود تحول در ساختار ظاهری قدرت، همیشه کوشیده‌‌اند که روح سیاست را بر مبنای اقدامات عبدالرحمانی استوار سازند. برای نمونه در بیانیه آقای حامد کرزی برای حل بحران آتش‌ زدن قریه‌های بهسود از سوی کوچی‌های مسلح در سال ۱۳۸۶ به فرمان‌های صادره عصر عبدالرحمان، استناد شده بود.

برای فهم زمینه‌های شکل‌گیری حکومت امیر عبدالرحمان لازم است کمی به عقب برویم و تاریخ کشور را از ۱۸۳۹ یعنی تهاجم اول انگلیس مرور کنیم. امیر دوست‌‌محمد خان حاکم وقت افغانستان در ۱۸۳۹ تسلیم انگلیس و از قدرت خلع گردید. او چهار سال بعد با حمایت انگلیس دوباره به قدرت رسید و در معاهده لاهور تعهد سپرد که بخشی از خاک کشور خود را همراه با استقلال آن در اختیار انگلیس بگذارد. افغانستان از ۱۸۴۳ یعنی آغاز امارت مجدد دوست‌‌محمد خان دیگر حق نداشته است بدون اجازه حکومت انگلیسی هند روابط خارجی قایم نماید. امیر در قبال این عمل سالیانه مبلغی پول به‌‌عنوان کمک از آن حکومت دریافت می‌‌‌کرد.

محمدیعقوب خان فرزند امیر دوست‌‌محمد خان بعد از فرار و مرگ امیر شیرعلی خان در ۱۸۷۹ به مدت چند ماهی قدرت را در افغانستان به دست گرفت. او در معاهده گندمک در برابر میجر جنرال سرکیوناری مانند پدرش سر فرودآورد و در بدل سالیانه شش صد هزار روپیه هندی در فقره سوم معاهده، استقلال وطنش را فروخت و قبول کرد که سیاست روابط خارجی افغانستان را انگلیس تعیین کند. در فقره دهم همان معاهده قبول کرد که بخش‌های دیگر از خاک سرزمینش به انگلیس واگذار گردد. کیوناری او را تحت الحفظ به کابل آورد و سپس با خفت به هند منتقل کرد. انگلیس‌‌ها افغانستان را برای بار دوم اشغال کردند.

مردم افغانستان بار دیگر نبرد سنگین علیه انگلیس‌‌ها را آغاز کردند. جنگ میوند و جنگ‌های بزرگ دیگر در این دوره اتفاق افتاد. در این زمان امیر عبدالرحمان خان فرزند محمدافضل خان نواسه پاینده خان بارگزای از قوم محمدزای، بر اثر جنگ‌های بیرحمانه‌ی درون خاندانی به بخارا گریخته بود، در این زمان با اشاره انگلیس به افغانستان بازگشت و در چاریکار مستقر گردید. مردم افغانستان بار دیگر در عرصه سیاست میدان را رها نموده و رهبری را به وی واگذار کردند. به روایت غبار بیش از یکصدهزار مسلح در زیر فرمان وی در چاریکار جمع شده بودند تا انگلیس را از کابل بیرون نمایند؛ اما امیر آهنین در نامه نگاری که با سر کیوناری در کابل داشت، از همان چاریکار تعهد سپرد استقلال و سیاست خارجی افغانستان را مانند اسلاف خود به انگلیس واگذارد و سرحد دیورند را به‌‌عنوان مرز میان افغانستان و دولت انگلیسی هند بپذیرد. او بعدها در معاهده دیورند، در بدل دریافت سالیانه یک میلیون دوصدهزار تا یک میلیون هشت هزار روپیه هندی تعهدات خود به انگلیس را نهایی و رسمی کرد. امیر علاوه بر این موارد، در برابر انگلیس تعهد سپرده بود تمامی رهبران مبارزه علیه انگلیس را از میان بردارد و امنیت و آذوقه لشکر انگلیس را تا مرز دیورند تأمین نماید. بدین ترتیب در جنگ دوم انگلیس و افغان نیز این انگلیس بود که به پیروزی نائل گشت نه مردم افغانستان.

امیر بعد از تکیه بر تخت کابل، به وعده خویش در حبس و اعدام سران قیام علیه انگلیس وفا کرد. درحالی‌که به جز سردار محمدایوب خان از قندهار، بقیه به او بیعت کرده بودند، همه را دستگیر کرد. ایوب خان بعد از جنگ قندهار به ایران گریخت. محمدجان خان وردک و برادرش محمدافضل خان، عصمت الله خان و بهرام خان جبارخیل،  محمدافضل خان و محمد موسی خان صافی اعدام یا سنگسار شدند. امیر، ملا دین محمد معروف به مشک عالم از سران قیام علیه انگلیس را به کابل فراخواند، ملا گفت سه هزار تن از مردمم را زندانی کردی رها کن، امیر وی را ملقب به موش عالم کرد. بعد از مرگ ملا دین محمد، پسرش و مردم اندر را که علیه ظلم امیر قیام کرده بودند، سرکوب کرده  بسیاری را گردن زد.

با به قدرت رسیدن امیر عبدالرحمان خان، مرزهای کشور برای همیشه تثبیت گردید و بعد از ده‌‌ها سال حکومت‌‌های ملوک‌الطوایفی فرزندان امیر دوست‌‌محمد خان از بین رفت و اداره فوق‌العاده متمرکز و پولیسی و نه دولت در کابل شکل گرفت. عبدالرحمان خان تهداب نظام استبداد قبیلوی جدید را به کمک انگلیس و بر ویرانه باقی‌مانده از جدال‌های ویرانگر اسلاف خود بنیاد نهاد.

ب. اداره و تشکیلات

امیرعبدالرحمان از ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ به مدت بیست سال با مشت آهنین حکومت کرد و در سن ۵۵ سالگی بر اثر مرض نقرس از دنیا رفت. او به هیچ کس اعتماد نداشت و شدید معتقد به تمرکز قدرت بود. از این جهت در عمل تشکیلات دولتی به وجود نیاورد. خود هم پادشاه بود، هم صدراعظم هم وزیر حربیه، هم وزیر داخله و هم مسئول تمام اداره‌های دیگر؛ یعنی اداره‌ی با صلاحیتی جز دفتر کار خودش در کشور شکل نگرفت. تمام توجه وی به ایجاد ارتش قدرتمند و اداره کوتوالی یا پولیس بود. در کنار این ادارات رسمی، اداره‌های مخفی و غیر مسئول مانند «نام‌گیرک» یا «شش کلاه» وجود داشت که افراد مشخص را بدون اطلاع قبلی دستگیر و بدون هیچ محاکمه سربه نیست می‌کردند.

امیر در کابل و سراسر ولایات تشکیلات دولتی به گونه‌ای که در هند یا ایران مرسوم بود، ایجاد نکرد؛ بلکه دفاتری ساخت که در آن نائب الحکومه‌‌ها همراه با مردان و زنان اداره جاسوسی کار می‌‌کردند و مهمترین کارشان گرفتن مالیات بود. در طول دوره حکومت امیر، انواع جدیدی از مالیات از مردم به زور اخذ می‌گردید. مالیات بر زمین، مالیات بر مواشی و حیوانات از شتر تا بز و الاغ، زکات، مالیات جُل و جوال، مالیات دکان، مالیات دود از خانواده‌های که نه زمین داشتند و نه حیوان، مالیات بر صادرات، مالیات بر واردات، مالیات بر ازدواج و غیره. فساد و بی‌پرسانی به اندازه‌ای در اداره امیر وجود داشت که بسیاری از مردم به خاطر ناتوانی در پرداخت ۱۰۰۰ افغانی یا ناتوانی در پرداخت رشوه به مأموران خودسر، اعدام می‌گردیدند.

به روایت غبار، و کاتب، با این‌که امیر از اهمیت فرهنگ و اندیشه آگاه بود، هرگز یک قدم برای آبادی فرهنگی وطن برنداشت. مصلی هرات را ویران کرد و در بیست سال حکومت خود حتا یک مکتب نساخت و یک ورق روزنامه و جریده اجازه نشر نداد. او اجازه نداد حکومت انگلیسی هند راه آهن کویته را به قندهار متصل کند. از نظر وی اگر مردم با دنیای خارج آشنا و یا باسواد می‌شدند، برای قدرت وی خطرناک بودند.

ج. نظامی‌گیری و حکومت ترس و اختناق

امیر تنها اداره‌ و تشکیلاتی را که باور داشت، ارتش و نظام بود. او ارتش قدرتمند حدود صد هزار نفری ساخت و اداره کوتوالی یا پولیس، اداره تفتیش و جاسوسی طویل و عریض تأسیس کرد. تنها کارخانه‌های که ایجاد کرد، کارخانه‌های اسلحه سازی بود. اداره جاسوسی امیر به اندازه‌ی وحشت و ترس در مردم ایجاد کرده بود، که کسی جرئت نداشت در خانه با همسر یا فرزندان خود سخنی درباره‌ی حکومت بگوید. در تشکیلات وی نه نظارت وجود داشت و نه بررسی. امیر وقت نداشت که ادعاها را بررسی نماید، صرف راپور جاسوسان موجب می‌شد که حکم اعدام، بردگی خانواده یا نابودی قومی را رقم بزند. جان آدمی به اندازه‌ی بی‌ارزش شده بود که به روایت غبار جاسوسان سر یک گیلاس چایی یا یک کاسه قیماق شرط می‌بستند که می‌توانند با یک گزارش ساده جان کسی را بگیرند.

د. جایگاه مردم در حکومت.

امیرعبدالرحمان تنها در برابر حکومت انگلیس چون موم نرم و قابل انعطاف بود؛ اما نسبت به مردم افغانستان هیچ رحمی نداشت. وقتی کارمندانی یکی از ادارات ارگ از وی تقاضایی کردند، به روایت غبار در جواب عریضه‌اش نوشت: «برپدر و مادر شما مرزاهای که در این کاغذ مهر و دستخط کردید لعنت و بر شما‌‌ها هزار لعنت بر هرکدام شما باد، همه شما پدر و مادر آزار استید، تمام مُرداری از دفترها از شمایان است. فقط خدم نوشتم امیر عبدالرحمان».

فساد، اتهام بستن به مردم، قتل و غارت اشخاص و مالیات کمرشکن باعث گردید که تقریبا در مقاطع مختلف از تمام نقاط کشور مردم علیه حکومت وی قیام کنند. او قیام‌‌های مردم پنجشیر، نورستان، بدخشان، شمالی، قوم نورزای، قوم اچکزی قندهار،  علی خیل، اندر، مقر، سلیمان خیل، غجای و… را سرکوب و هزاران تن از آنان را حبس یا اعدام کرد. او نسبت به مردم هزاره نسل‌‌کشی و جنایت علیه بشریت مرتکب شده و قریب ۶۳ فیصد آنان را نابود و اراضی‌شان را تصرف کرد.

امیر عبدالرحمان برای گرفتن مال و جان مردم حرص سیری‌ناپذیر داشت. اداره جاسوسی برای این درست شده بود که هستی مردم را بگیرد و اگر کسی تقلا می‌کرد، متهم به خیانت ملی و شورش علیه پادشاه شده خود اعدام و خاندانش برده و اموالش ضبط می‌شد. امیر در تمام ولایات محابس و شکنجه‌گاه‌‌ها درست کرده بود. علاوه بر این ها، سیاهچاله‌‌هایی هم داشت که سال‌ها اگر می‌گذشت کسی حتا تفهیم اتهام هم نمی‌‌شد. غبار برخی از رایج‌ترین انواع شکنجه‌های وی را چنین فهرست کرده است: کُنده، وُلچک، غره بغرا، زولانه، قین و فانه، تیل داغ، قطع اعضا، بیدارخوابی، کورکردن، برچپک، چاندماری، غرغره، حلال کردن، سنگسار، بستن به دهن توپ، پاره کردن با درخت و… این گونه بود که کشور را به گورستان و شهر ارواح از مردمان تقریبا صد فیصد بی‌سواد و فقیر درست کرده بود.

به روایت سراج التواریخ، بابه برقی یکی از شکنجه‌گران چرسی امیر، مردم را با شکنجه وادار به اقرار کارهای ناکرده می‌کرد. زولانه‌های زندان‌‌های امیر تا چندین سیر کابل وزن داشتند. برای نمونه در یک روایت از یکی از جلسات امیر چنین نقل شده است: «امیر بدون سوال و جواب دیگر امر کردند، دو نفر را غرغره، دستان چهار نفر و گوش‌‌های سه نفر را قطع، چشمان دو نفر کشیده شود. سه نفر را اشکم بدرند و روی اشتر در بازار تشهیر کنند… چشمان صاحبزاده‌ها را نیشتر بزدند… به روایت غبار، در ۱۸۹۴ یک نفر سپاهی به جرم تمرد به نزد امیر آورده شد، او را سه شبانه روز در جنده کوتوالی (پولیس) به درخت بسته شکنجه کرد تا اعتراف کند که چه قصدی داشته است. از جمله با قطعه خمیر دور سر او کاسه درست کردند و در داخل آن روغن جوشانیده ریختند تا از رنج زندگی برست.

بسیاری از مردم از ترس شکنجه‌ به گناهان ناکرده اقرار می‌کردند تا زودتر اعدام شوند. آمده است که میرزا عبدالروف خان نائب کوتوال از افسران مورد اعتماد امیر متهم شد که کاغذهای باطله مسوده سنجش مصارف را بعد از پاکنویسی در کتاب اساس، پاره کرده و دور انداخته است. همین کافی بود برای نابودی او. او زندانی شد و گفت تاب شکنجه ندارم و به سوزاندن اوراق اقرار کرد. فردایش او را به دهن توپ بسته پاره پاره کرده و خاندانش به بردگی و اموالش به مصادره رفت. به روایت غبار یکی از جلادان ارگ هر روز عصر در جلو محبوسین ساتور بزرگ خود را تیز می‌کرد و می‌‌گفت امشب خون کدام یک را دلت کشیده است و هر شبی تعدادی را سلاخی می‌‌کرد. این‌‌ها جدای از رفتار خودسرانه و قتل‌‌های گمنام اداره‌‌های چون نام گیرک و شش کلاه بود.

عبدالرحمان خان علاوه بر موارد فوق، مردم اندر و نورستان را قتل عام کرد. مردم اندر را متهم به شورش و نورستانی‌ها متهم به کفر بودند. او ۶۳ در صد جمعیت مردم هزاره را در نسل‌‌کشی بین سال‌های ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۷ نابود کرد. کودکان و زنان‌شان را به تجار هندی و روس بفروخت و بنا به روایت سراج و تیمور خانف، قریب به یک میلیون جریب از اراضی‌شان را غصب کرده به لشکریان و قوم خود واوگذار کرد.

ه. جایگاه قبیله پادشاه در حکومت

امیر عبدالرحمان به رغم  کشتار و خشونت غیر قابل توصیف علیه مردم افغانستان، نسبت به خاندان خود به خوبی رفتار می‌‌کرد. از نظر امیر در افغانستان تنها خاندان محمدزایی‌‌ها حق زندگی آبرومندانه داشتند و بقیه چیزی جز پرداخت مالیات و جزیه ارزشی دیگری نداشتند. از این رو امیر به‌راحتی زنان و کودکان دیگر اقوام را به سیک و هندو و روس می‌‌فروخت تا هزینه خانواده و قبیله‌اش تأمین شود.

در مورد خویش خوری و فساد در اداره امیر عبدالرحمان غبار آورده است: او تمام ادارات و ولایات را به قبیله و اقوام نزدیک خود واگذار کرده بود. هرکدام از آنان تبدیل به قصابان مردم افغانستان شده بودند. آن‌‌ها بر مردم فشار می‌‌آوردند تا مجبور به سرکشی شوند آن گاه بهانه به دست آورده نابودشان می‌‌کردند. فساد در اداره وی فراتر از تصور بود. برای نمونه شخصی به نام سلطان محمدخان پیرمردی که قادر به راه رفتن نبود به خاطر انتساب به قبیله امیر والی میمنه منصوب شد. او آنقدر رشوت گرفت و ثروت اندوخت که رسوایی‌اش قابل پنهان کردن نبود. امیر دستور داد ۲۵۸ راس اسپ، یک گله گاو، یک گله گوسفند، ۱۳ نفر شتر، ۳۸ بار شتر اموال او را در مزار بفروشند. این در حالی بود که مردم به‌دلیل ناتوانی در پرداخت اندک مالیات، اعدام می‌شدند و یا اولاد خود را می‌‌فروختند.

به روایت غبار، امیر سخاوتمندانه از مالیات برگرفته از خون مردم افغانستان، برای تمام قبیله محمدزای در سال ۱۸۹۳ معاش سالیانه تعیین کرد، حتا برای کسانی که هیچ وظیفه‌ی نداشتند. هر مرد در سال ۴۰۰ روپیه و هر زن در سال ۳۰۰ روپیه از خزانه دریافت می‌کردند. سران قبیله و سرداران بزرگ معاشات نجومی داشتند، برای مثال سردار محمدابراهیم خان فرزند امیر شیرعلی خان که در هند زندگی می‌کرد، سالانه چهل و هشت هزار روپیه مستمری می‌‌گرفت. شاید تعیین ارزش این ارقام برای خواننده کمی دشوار باشد. برای این‌که بتوانیم حدس بزنیم این مبالغ چه ارزشی داشته است، باید بگویم که طبق روایت سراج، فرهنگ و غبار قیمت یک نرگاو بزرگ و قلبه‌ی کمتر از پنجاه افغانی بوده است.

بیست سال حکومت امیر بدین نمط گذشت. سیاست خارجی اداره وی را انگلیس تعیین می‌‌کرد و در سیاست داخلی کاری نبود که نسبت به مردم افغانستان روا نداشته باشد. فرزندش امیر حبیب‌الله خان نیز به مدت بیست سال دیگر همین سیاست را تعقیب کرد. بعد از وی نیز حتا تا زمان ما، ارگ کابل مردم افغانستان را نا محرم دانسته و قدرت را حق شخصی و میراث خاندانی خود می‌‌شمارد. بدین جهت هر گونه فساد، تبعیض، دزدی، غارت، بیرحمی، وطن فروشی و نابودی سرنوشت مردم، امر عادی تلقی می‌گردد. تا زمانی که این طرز فکر در این سرزمین تحت هر نامی حاکم باشد، این خاک هرگز روی سعادت و ترقی را نخواهد دید.

امیر عبدالرحمان خان، سیاست تبعیض و نسل‌‌کشی قومی را در افغانستان به عریان‌ترین شیوه‌ی آن نهادینه کرد و این سیاست در دوره‌ی شاهان بعد از وی نیز ادامه یافت: دشمنی با عدالت و دموکراسی، دشمنی با صندوق انتخابات، دشمنی با زنان، دشمنی با علم و دانش، دشمنی با مشارکت اقوام در سرنوشت کشور. سیاست فساد و تبعیض بخشی از میراث عبدالرحمانی است که تا زمان ما به اشکال گوناگون همچنان ادامه دارد. میراث‌داران این سیاست به‌جای شرمساری و عذرخواهی از مردم افغانستان، همچنان دیگران را به ایجاد تفرقه، به جاسوسی بیگانه و تئوری نخ‌نمای توطئه متهم می‌کنند. جای تأسف است که برخی از مردم افغانستان با این‌که خود قربانی این طرز فکر هستند، از روی نادانی یا برای تعلقات تباری چشم و گوش بسته از این طرز فکر و از این ذوات بدنام با افتخار یاد کرده و حمایت می‌کنند. درحالی‌که این سیاست و این حاکمان اگر برای آن‌‌ها کار می‌‌کردند و سودمند بودند، باید دست‌کم شهرهای آن‌‌ها آباد می‌‌شد و مردم به‌جای خوردن نان تریاک، قاچاق یا فروش اولاد خود از راه‌‌های مشروع کسب رزق می‌کردند. علم و دانش‌شان افزایش می‌‌یافت و ترقی می‌‌کردند. افسوس که تا جهل در میان مردم باشد، غارتگران همچنان پادشاهی می‌‌کنند.

دیدگاه‌های شما
  1. برادر گرامی ، هیچ بخشی از این مقاله دروغ نیست . این چشم پوشی های اکثریت مردم مثل شما است که فعلا تاریخ خونین و روزهای مرگبار را تجربه میکنیم. لطفا عمیقا راجع به این موضوع تحقیق کنید .

  2. بعضى اوقات به جاى متحم نمودن اشخاص،بايد جغرافيه مان را متحم کرد، از لحاظ آب و هوا بايد که شرايط حاکم را مد نظر داشت،اګر فکر مي کنيد که تنها امير در خطا بوده و نادان ،پس مطمين باشيد که سخت در اشتباه يد ،افغانستان و زعيم ان اګر هرکى مى بود سياست نامبرده را انتخاب مى کرد ،چرا تنها بايد که نامبرده را تنها متحم کرد ،چرا طبقه روهانيون را متحم نمي کنيد.

  3. تشکر از اینکه تکه ای از تاریخ را به خواندگان خود ارائه میکنید تا نسبت به سرنوشت جمعی و ملی خود آگاه شوند. تا دیگر فریب تعصبات آشکار را نخورند.

  4. دوست گرامی، اين تاریخی که‌ شما نوشته اید کاملآ غرض آلود بوده‌ و بیش از ۷۰ درصد آن غلط و دروغ است، من هیچ ارتباطی با عبدالرحمن خان و بقیه نام‌آوران داستان خيالی و غرض آلود شما ندارم اما کتاب های تاریخ واقعی که‌ عاری از عقده های قومی‌ و تباری بوده‌ را مطالعه کردم و تا اندازه‌ای معلومات دارم، اگر می‌خواهید مشهور شويد کوشش‌ کنيد که‌ از حقیقت دور نشوید و همچنین عقده را کنار بگذارید .

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *