محمدتقی مناقبی
امیر عبدالرحمان خان بنیادگذار نزاعهای قومی در افغانستان نوین است. او برای اینکه مردم را دشمن همدیگر بسازد، جهت سرکوب هر قوم و هر منطقه، بیشتر از لشکریان متعلق به دیگر اقوام استفاده میکرد. هر اندازه که جنایت و کشتار و نیز تجاوزات ناموسی و یا غصب اراضی قربانیان، بیشتر اتفاق میافتاد، فاصلهها و دشمنیها بیشتر و بیشتر میگردید. تعجب این است که هنوز برخی از تحصیلکردگان صرف بهدلیل علایق تباری و قومی جنایات او را ستایش میکنند و حکایت کردن آن جرایم را تحت عنوان نفاقافگنی و مخالفت با مصالح ملی محکوم میکنند. آنها هنوز مانفیست برتری تباری و تبعیض را بهعنوان یک اصل عبدالرحمانی غیر قابل تغییر و خود را در آن ذینفع میدانند. تا زمانی که این تفکر حاکم باشد، واژگانی چون وحدت ملی، برادری، برابری، عدالت، انکشاف متوازن و غیره، فکاهیاتی بیش نخواهند بود و تباهی و اشغال این سرزمین ادامه خواهد یافت. هدف ما از بازخوانی بنیادهای سیاسی و فکری افغانستان نوین، نشان دادن زشتیها و رنجهایی است که حاکمیت ۱۳۰ ساله این طرز فکر بر مردم افغانستان تحمیل کرده است. این امر به معنای دشمنی با هیچ کسی نیست. اگر شاهان و سرداران روایتهای خود را از تاریخ افتخارات خویش دارند، باید به بردهزادگان هم اجازه دهیم که آنها نیز شمهی از پدران و مادران خویش بگویند. اگر بخواهیم این جغرافیا را به همین شکل حفظ کنیم، باید صدای همه شنیده شود و تکصدایی از بین برود. خواست ما دستکم تأمین عدالت بر محور کرامت انسانی و حقوق شهروندی در آینده است.
الف. اختناق و سرکوب عموم مردم افغانستان
امیر عبدالرحمان خان بهعنوان بنیادگذار سیاسی افغانستان نوین، بعد از واگذاری سرزمینهای ماورای دیورند به انگلیس در قبال آن سالیانه چهار قورخانه اسلحه و تا یک میلیون هشت صد هزار روپیه هندی دریافت میکرد. علاوه بر آن، مالیات سنگین بر مردم افغانستان وضع کرده بود که به جز قوم محمدزایی بقیه مکلف به پرداخت آن بودند. همین امر موجب گردید که مردم تحمل آن همه بیدادگری را نداشته باشند و اعتراض کنند. امیر هر اعتراضی را با اعدام و سنگسار پاسخ میداد. او با اینکه قریب به یک صد هزار نفر ارتش منظم تربیت کرده بود، برای سرکوب هر قوم و منطقه، از لشکریان ایلجاری یا ملیشههای قومی نیز استفاده میکرد. بهطور معمول، مال، جان، ناموس و هستی قربانیان به حملهکنندگان و خزانه امیر تعلق میگرفت. او خانهها و قلعههای قربانیان را تخریب، مردم را خلع سلاح، مواشی و اموالشان را تاراج، مقاومتکنندگان را به بدترین شیوه اعدام و زنان و اطفالشان را به بردگی میگرفت.
روایتهای تاریخی، دستکم موارد ذیل را بهعنوان بخشی از سرکوبهای وی ثبت کرده است: سرکوب مردم منگل در پکتیا، بلوچهای چخانسور، قوم کروخیل، پنجشیر، نجراب، جاجی، جدران، جمشیدی، فیروزکوهی، میمنه، قندهار، کوچیهای غلجای، بلخ، نورستانی، اندریها و هزارهها. او بعد از تکیه بر کرسی قدرت، نخست سران قیام علیه انگلیس را دستگیر و اعدام کرد. تنها سردار محمد ایوب خان فاتح میوند در هرات و دور از دسترس وی بود. امیر علیه او لشکر کشید و در قندهار جنگ درگرفت. همین امر باعث سرکوب شدید مردم قندهار و سپس مردم هرات شد. ایوب خان به ایران گریخت و جنگ پایان یافت. امیر در این جنگ بسیاری از بزرگان قندهار را که از ترس وی به داخل تعمیر خرقه مبارک پناه گرفته بودند، به زور بیرون نموده اعدام کرد. در ۱۸۸۷ قیام مردم میمنه را با سنگسار رهبران آن خاموش ساخت. در ۱۸۸۶ مردم جاجی، جدران و پکتیا را به خاطر عدم تأدیه مالیات سرکوب کرد.
در ۱۸۸۸ سردار محمداسحاق خان پسر کاکای امیر که حاکم بلخ بود از ظلم وی به تنگ آمده همراه با مردم قطغن زمین قیام کرد. او و قیام بلخ نیز با سلاخی کامل سرکوب شد. به روایت غبار جنایت و ستم در بلخ بهگونهای بود که اگر به کسی گفته میشد تو به کابل جلب شدهای، از ترس سکته کرده و میمُرد. اگر کسی زنده میماند و به کابل میرفت، در مزار شریف حتما برای او فاتحه میگرفتند. سرکوب مردم هزاره در سالهای ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۴ اتفاق افتاد. نگاه امیر به مردم افغانستان دشمنانه و بیرحمانه بود. هیچ جنایت کار فاتح خارجی چون چنگیز و تیمور و اسکندر و دیگران چنین بیرحمی بیجهت در حق مردمی روا نمیداشتند که امیر در حق مردم خود روا میداشت. به روایت غبار او در طی بیست سال یک مکتب نساخت، یک نفر را باسواد نکرد، یک ورق جریده منتشر نکرد؛ اما میلونها انسان را سلاخی کرد.
ب. نسلکشی هزارهها
براساس روایت مجالس المؤمنین و نیز لودویک آدمک، در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، جغرافیای سرزمین اصلی هزاره بین هرات، زمینداور، قندهار، غزنین، کابل، بلخ و غورات یاد شده است. اولین تجاوزات ارضی بر این سرزمین در زمان نادرشاه افشار در حوالی قندهار اتفاق افتاد و سپس در زمان حکومتهای بعد از وی بهصورت خزنده ادامه یافت. در دوره امیر شیرعلیخان یعنی اواخر قرن نوزدهم این سرزمین توسط خوانین قدرتمند اداره میشد و ایشان سالیانه خراجی به دولت کابل میپرداختند. به روایت مونت استوارت الفنستون، در این دوره نفاق داخلی میان خوانین، همبستگی اجتماعی و سیاسی آنها را متلاشی کرده بود و سرزمین هزاره در ضعف کامل قرار داشت.
امیر عبدالرحمان بعد از سرکوب اقوام و سرزمینهای جنوبی، غربی و مشرقی در سال ۱۸۸۸ با طرح و برنامه توجه خود را معطوب به سرزمین هزاره کرد. هزارهها نسبت به بقیه مردم افغانستان اطاعت بیشتری از امیر داشتند، تنها تعدادی معدودی از خوانین هزاره در غزنی و دایچوپان تمردهای داشتند که سرکوب شده بودند. با وجود این، وی در ۱۸۹۱ سردار عبدالقدوس خان (بعدها اعتماد الدوله و پدرکلان صدراعظم نوراحمد اعتمادی) را به هزارستان فرستاد. او لشکری از هرات، کابل و قندهار تهیه کرد و در ارزگان مستقر شد. با وجود اعلام بیعت خوانین و تأدیه مالیاتها، وی تمامی قلعههای خوانین هزاره را در سراسر هزارستان تخریب کرد. تمامی اسلحههای شان را تا کارد آشپزخانه بدون مشکل خلع سلاح کرد. تحت عنوان تأمین امنیت، لشکریان خویش را در مناطق ارزگان، اجرستان، زاولی، دایچوپان، دهراوود، شمال هلمند مستقر کرد. در زمستان همان سال بسیاری از مردم را از خانههای شان آواره کرد. تجاوزهای ناموسی سرزبان سردار، از دهقانزادگان شروع و به زنان و دختران خوانین و امیران هزاره رسید. برای تأمین مالیات و مخارج لشکر چنان غارت و کشتار را به راه انداخت که قلم از نوشتن آن شرم دارد. کار به جایی رسید که مردم از ترس جرأت نمیکردند مالیات خود را تحویل نیروی دولتی بدهند.
امیر به جای رسیدگی به شکایات مردم و خوانین هزاره، علاوه بر نیروهای ارتش، لشکر ایلجاری از اقوام مختلف را از سراسر افغانستان به سمت هزارستان گسیل داشت. او برای تحریک بیشتر مردم بیسواد، کتاب تقویمالدین و برخی فتاوای مذهبی دیگر را نیز در اختیار سربازان خود قرار داد و وانمود کرد که جان و مال و ناموس هزارهها مباح است. این گونه بود که جنگ سراسری امیر علیه مردم غیرمسلح و رعایای مطیع ابعاد فاجعهباری به خود گرفت. به روایت سراج و غبار، افراد ذیل برخی از عمدهترین فرماندهان امیر در نسلکشی هزارهها بودند: سردار عبدالقدوسخان، سپهسالار غلامحیدرخان چرخی، سردار فقیرمحمدخان، سردار عبدالله خان قندهاری، جنرال شیرمحمدخان، کرنیل فرهادخان، برگیدر امیرمحمدخان و شماری از میران هزاره که برای امیر عبدالرحمان خدمت میکردند از جمله غلام رضابیگ خلج (اکنون برخی از نواسههای وی پیش قراول کوچ اجباری مردم دایکندی از ولسوالی پاتو هستند).
در این نسلکشی، امیر لشکرهایی را از چهار سمت هزارستان گسیل کرد. هدف وی نابودی کامل قوم هزاره از جغرافیای کشور بود. ابعاد فاجعه به اندازهای بود که حتا در مناطقی از هزارستان که گویا جنگی واقع نشد، نیز نسلکشی تمام عیار جریان داشته است. به روایت غبار تنها در ولسوالی یکاولنگ بامیان که جنگی در نگرفت، لشکر امیر ۱۰۰ خانوار روحانی را اسیرکرد، یک هزار خانوار روحانی را اجبارا کوچ داد و دو هزار و یک صد نفر دیگر از ایشان را بکشت. در ولسوالی بهسود ولایت میدان صرف لشکر امیر عبور کرد. در همین اندازه از بیست هزار خانوار تنها شش هزار خانوار باقی ماندند بقیه آواره یا نابود گردیدند. در مرکز هزارهجات مانند ارزگان، شمال هلمند، تیرین، دهراود، اجرستان، گیزاب و غیره که جنگ جریان داشت، دستکم سی طایفه از صفحه تاریخ به کلی محو شدند. امیر به روایت سراج، به این اندازه بسنده نکرد. او در چهار سمت هزارستان بازارهای بردهفروشی را رونق بخشید. هریک از سرداران قبیله به اندازهای از فرزندان هزاره را فروختند که نرخها به پایینترین حد خود رسید. در قندهار هنوز برخی به طعنه هزارهها را چند پیسهای میگویند و این تلخندی از نرخ بردگان هزاره در عصر امیر عبدالرحمان است که هموطنانشان هنوز به لطف ایشان را مینوازند! پول صدها هزار، بلکه میلیونها برده مطابق اسناد دولتی به جیب فروشنده میرفت و خزانه امیر خمس آن را به حکم شرع انور دریافت میکرد تا هزینه ارتش و نیز معاشات اعزازی خاندان امیر را تأمین کند.
در سال ۱۸۹۴ با تکمیل پروسه نسلکشی در هزارستان غربی، امیر دستور داد اراضی، داراییها و خانههای ایشان به فاتحان توزیع گردد. به جز اجرستان که به قوم ملاخیل واگذار شد، بقیه اراضی مرغوب عمدتا به قبیله خود امیر تعلق گرفت. اراضی کم ارزش سردسیر محصور در کوهستانات در دست بقیه السیف امیر باقی ماند؛ اما امیر فرمانهای صادر نمود که ایشان باید خسارت جنگ را بپردازند. از این جهت تمام بقایای مردم هزاره در عمل سالها بردگان حکومت بودند، زیرا امیر کشتزارها و احشام آنها را تحت عنوان خسارت جنگ غنیمت میگرفت. به روایت سراج در مالستان در زمستان ۱۸۹۴ به اندازهای برای مردم قحطی بود که نان خشک برای خوردن یافت نمی شد؛ این درحالی بود که هر اسپ سرکاری روزانه یک من جو یا گندم سهمیه داشت. بسیاری از کودکان هزاره که برای جمع کردن دانههای گندم باقی مانده، سرگینهای اسپ را جستجو میکردند، در زیر سم اسپان سرکش سرداران امیر کشته شدند.
در این سالها، علاوه بر نسلکشی مردم هزاره از سوی سرداران امیر عبدالرحمان، مرض وبا نیز شایع شده بود. وبا، فقر، سوء تغذیه و لشکریان امیر، بلایایی بودند که هزارهها را از هر طرف نابود میکردند. در آن زمان کسی فکر نمیکرد این قوم دیگر در این جغرافیا بتواند سر بلند کند. به روایت سراج، امیر تا سال ۱۸۹۷ تمامی اراضی هزاره در شمال ارغنداب، دهراود، تیرین، ارزگان، چوره، درفشان، دایچوپان، اجرستان، گیزاب، تمزان، خلج و غیره را میان سرداران و لشکریان ایلجاری خود به تناسب دخالت در جنگ تقسیم کرد. بقایای مالکان هزاره را یا اعدام نمود و یا همراه با خانواده ایشان به فروش رسانید. به روایت تیمور خانف از انستیتوت مطالعات شوروی سابق، در این نسلکشی که ابعاد آن همیشه کتمان گردیده است، شصت و دو نیم درصد از جمعیت هزاره نابود شد و حدود یک میلیون جریب از اراضی همراه با اموال و خانههای ایشان توسط امیر گرفته شده و به قبیله امیر توزیع گردید.
بدینسان، ژئوپلیتیک تسلط به کمال تطبیق شد. به روایت صدیق فرهنگ، جغرافیای هزاره از دشتهای پهناور و زرخیز شمال هلمند و قندهار به کوهستانات سرد و لم یزرع کنونی محدود گردید و ارزگان که روزی در قلب هزارستان بود، دیگر در حاشیه آن نیز قرار نداشت. امیر هنوز از نابودی کامل و انقراض نسل هزاره مطمئن نشده بود؛ از این جهت حتا کوههای سردسیر و دورافتادهای هزاره را طی فرامینی به اقوام کوچی واگذار کرد. به هزارهها دستور داده شد که نباید بالاتر از جویهای خود از علف استفاده کنند. اراضی زیر جوی نیز اگر مرغزار و چمنزار بود، سرکاری یا دولتی اعلام گردیده و هزارهها مکلف بودند علوفه آن را برای پرورش اسپان سرکاری جمع کنند. دهقانان هزاره، تنها زمینهای بی حاصل باقیمانده در درههای باریک هزارستان را برای خود حق زراعت داشتند؛ اما از آنها نیز باید مالیات کمرشکن و ظالمانهای برای امیر میپرداختند.
به روایت سید مهدی فرخ وزیر مختار ایران در دربار حبیب الله خان، به درخواست برخی از علمای نجف، ناصرالدین شاه قاجار طی نامهای از امیر خواسته بود که از نسلکشی هزارهها دست بردارد؛ امیر شماری از اقوام اهل تشیع قزلباش چنداول را جمع نموده، از ایشان خواست که برای شاه قاجار بنویسد که این جا امن و امان است. امیر با مذهب شیعه مخالفتی ندارد. تنها برخی از مردم اشرار و یاغی را سرکوب میکند و ایشان چنین نوشتند!
ج. میراث ژئوپلیتیک تسلط برای افغانستان امروز
سیاست بردگی قوم هزاره و تصرف جان و مال ایشان تا ۱۹۱۹ یعنی شروع حکومت شاه امان الله خان ادامه یافت. بدین معنا که در دودهه در قرن بیستم که جهان از نعمت دانش و ترقی برخوردار بودند و برده فروشی در سراسر جهان شرم آور و ممنوع شده بود، امیر عبدالرحمان و فرزندش امیر حبیب الله خان هم چنان هزارهها را بهعنوان برده میفروختند و نگهداری میکردند. سردار عبدالقدوس خان به روایت سراج در نامهی به امیر نوشته بود که دختران هزاره میمون چهره اند؛ اما خود شصت نفر کنیز از ایشان گرفت و هریک از فرماندهانش دستکم ده نفر کنیز گرفته بودند.
امانالله خان در ۱۹۲۰ بردگی هزارهها را طی فرمانی لغو کرد و در جرگه پغمان برای اول بار بعد از سه دهه جنایت پدران خود، نمایندگانی از این قوم را نیز دعوت کرد. امانالله خان به خواست برخی از بزرگان خواستار رسمیت مذهب تشیع نیز گردید؛ اما ملاهای متعصب در جرگه مانع گردیدند. گرچه بردگی هزاره بهصورت رسمی پایان یافت؛ اما ژئوپلیتیک تسلط زخمی ناسوری بر چهره هزاره انداخت که هنوز رنجهای آن دامنگیر نسلهای بعدی این قوم است. هنوز حضور هزاره در دولت، در تجارت، در دانشگاه، در ارتش، در اجتماع و غیره بهعنوان انگشت ششم تلقی میشود. در ژئوپلیتیک تسلط حتا امانالله خان و حاکمان بعد از وی هرگز حضور برابر هزارهها را بهعنوان بخشی از مردم افغانستان به رسمیت نشناختند. در عصر مجاهدین از ده میلیارد دالر کمکهای جهانی، باز هم هزارهها محروم نگهداشته شدند. در عصر جمهوریت بعد از ۲۰۰۱ و صرف بیش از یک تریلیون دالر، حتا در مراکز ولایتهای هزاره بسیاری از جادهها خاکی است و هیچ پروژهای ارزشمندی تطبیق نشده است.
در سال ۱۳۸۶ رییسجمهور کرزی در منازعه بهسود با استناد به فرامین امیر عبدالرحمان خواستار فیصله موضوع گردید. درحالیکه او به نیکی میداند که این فرامین چگونه صادر شده است. در این فرامین در یک فقره خون هزاره مباح اعلام شده و در دیگرش مال و ناموس ایشان و در فقره دیگر اراضی و کوههایش. کرزی هم چنان خود را وفادار به میراث ژئوپلیتیک تسلط دانسته و از آن چارچوب خارج نگردید، چنانکه اشرف غنی نیز چنان بود. در هفت سال دوره حاکمیت اشرف غنی، تمام بودجه پروژههای ملی در ولایات هزارهنشین لغو شد. او بهرغم نظر کارشناسان، حتا اجازه نداد پروژه انتقال برق از بامیان عبور کند. جنبشهای مدنی مانند جنبش تبسم و جنبش روشنایی را با انتحار و انفجار سرکوب کرد. تبعیض و مخکشیسم در ادارات را علیه این مردم راه انداخت. از جانب مقابل نیز در ده سال اخیر هزاران انسان بیگناه و غیرمسلح اعم از مسافر، زن، مرد، کودک هزاره در مسجد، مدرسه، مکتب، دانشگاه، کورس، بازار و غیره از سوی گروههای دیگر تحت نام طالبان یا داعش سلاخی گردیدند. اگر کل این پازل را کنار هم بگذارید، متوجه خواهید شد که دو طرف چیزی جز سربازان پروژه ژئوپلیتیک تسلط نبودند و نیستند.
اکنون نیز کوچ اجباری دهقانان فقیر هزاره دایکندی با اشاره برخی خوانین محلی به استناد فرامین امیر عبدالرحمان ادامه دارد. گویا هستند کسانی که بهصورت صریح و یا ضمنی از ژئوپلیتیک تسلط رضایت کامل دارند. در چنین وضعیتی سخن گفتن از برادری، برابری، وحدت ملی، عدالت و شریعت چیزی جز به مسخره گرفتن واژهها و اراده مردم افغانستان نیست. افغانستان زمانی به ثبات و سعادت میرسد که دولت ملی براساس اراده ملی عموم شهروندان کشور شکل گیرد. نسبت به نسلکشی و جنایات گذشته از مردم افغانستان بهخصوص مردم هزاره بهصورت رسمی عذرخواهی کند. ضمن لغو فرامین بیشرمانه و ظالمانهی گذشته، اگر غرامتی نمیپردازد، دستکم راههای تبعیض و خیانت را نسبت به آینده ببندد و عدالت را براساس برابری، مساوات و حقوق شهروندی حاکم بسازد. نسل باوجدان امروز افغانستان نباید میراث چرکین ژئوپلیتیک تسلط را که بر خون، خیانت و جنون بنا شده است، بر گردن افگند و گرنه این سرزمین همچنان نفرینشده و خونین باقی خواهد ماند. نسل امروز هزاره نیز معتقد به مدارا و برادری است. جرم پدر را به پای پسر نمینویسد؛ اما تداوم محکومیت تاریخی صادقترین، قانونگراترین و آرامترین مردم افغانستان را بدون هیچ جرمی، تحمل نمیکند، به گفتهای نلسون ماندلا، میبخشد؛ اما هرگز فراموش نمیکند.