به یکبارگی کوچه از خون و بدنهای تکه و پارهی دهها دانشآموز پر شد و خندههای معصومانه آنان و امید از دل محرومیتها با دود باروت آمیخت و فضا را تاریک کرد. به همین آسانی خنده و شیطنتهای معصومانه که آمیخته با شور و شوق رسیدن به مقصد بود، جایش را به اندوه داد. خانوادهها در جستوجوی فرزندانشان و آمبولانسها در پی انتقال قربانیان رویداد به مکتب سرازیر شدند که انفجار دیگر در میان جمعیت هراسان و سرگردان به شمار قربانیان و التهاب افزود.
مسافر
ابراهیم انصار یکی از دهها قربانی سهشنبه خونین کابل است. دانشآموزی که به امیدی دسترسی یافتن به آموزش باکیفیت و با رویای داکترشدن خانهاش را ترک کرده و در شهر کابل مسافر بود. در شهری که با تمام بزرگیاش نتوانست، او را در مسیر رویاهایش ببیند و نقطهی امنی برایش فراهم کند. نقطهای که او بتواند رویاهایش را دنبال کند و چراغ در دل محرومیت بیفروزد.
با بلندشدن صدای انفجارها درحالی که صدها خانواده در جستجوی فرزندانشان بودند، اما سراغ ابراهیم را کسی نگرفت و تن بیجانش میان دهها قربانی رویداد در میان کانتینر انبار شد. زیرا او مسافر بود و بزرگترین سرمایهی پدر و مادر پیر. فردی که میبایست متوجه خانوادهی پرجمعیتش میبود نه این که خانواده دلواپس او.
او بزرگترین فرزند خانوادهی نُه نفریاش بود و چشمِ امید پدر و مادر برای فایقآمدن به مشکلات زندگی خانهاش را ترک کرده بود.
پایان مسافرت
پدر ابراهیم میگوید: «کار نبود. من مثل همیشه بیخبر از دنیا، خواب بودم که ساعت های دو یکی از دوستانم زنگ زد و برایم گفت که در کابل انفجار شده، احوال ابراهیم را بپرسم.»
بعد از قطعکردن همین تماس، به تلفن پسرش تماس میگیرد و میگوید:« زنگ زدم، تلفن را یکی از هماتاقیهای ابراهیم برداشت و برایم گفت که گوشی او در اتاق مانده و خودش به کورس سر درس رفته است. جوابش قناعتبخش بود، اما دنیا سر من آوار شده بود و دلم ارام نگرفت.»
پدر ابراهیم بعد از این تماس راهی کابل میشود و به امید اینکه پسرش حالش خوب است یا اگر خوب نیست، زخمی است و او باید در کنارش باشد، اما در میانهی راه اطلاع پیدا میکند که پسرش با «جسد سوخته» به خانه بر میگردد: «تازه موتر کرایه کرده بودم که کابل بیایم، یکی برایم تماس گرفت و گفت که لازم به آمدن من نیست و ابراهیم را به خانه میآورد. آن وقت فهمیدم که دیگر او زنده نیست.»
اقوام ابراهیم عصر روز سهشنبه جسد سوختهی او را از میان قربانیان رویداد پیدا کرده و روانهی زادگاهش میکنند. مسافری که با پا به کابل آمده بود، با تابوت روانهی خانهاش میشود و سفرش پایان مییابد.
او که امید سه خواهر و سه برادر و نماد ایستادگی برای آنان بود، اکنون در نبودش آنان نیز از زندگی دست شستهاند. پدر ابراهیم میگوید: «ابراهیم امید ما بود، حال که او نیست، هر لحظه مادر، خواهران و برادرانش از اندوه نبودنش از حال میروند و من نمیدانم چه کنم؟»
این خانواده در ولسوالی کیتی دایکندی زندگی میکند. جایی که خشکسالیهای مداوم و کشمکشهای سیاسی اندوه و فقر را در خانوادهها افزوده است.
یگانه راه مقابله با بدبختی
رویدادهای انتحاری و انفجاری سالهای اخیر کابل نه تنها زندگی شماری از جوانان این شهر را بلعیده، بلکه بارها از جوانان سایر ولایات که مهمان این شهر بوده نیز قربانی گرفتهاند.
هر رویداد انتحاری در این شهر، داغی را در دل شهروندان سایر ولایتها نیز گذاشته است. دایکندی در مرکز افغانستان نیز در سالهای اخیر بارها جوانان نخبهاش را در رویدادهای انتحاری از دست داده است. ترس از دستدادن زندگی، ترس بلعیدهشدن، اما دردناکتر از فقر و محرومیت نیست.
از دید باشندگان این ولایت تنها راه مقابله با فقر، فراگیری دانش است. چیزی که در ولایت دایکندی زمینهی آن فراهم نیست و سبب میشود که همهساله صدها دانشآموز برای دسترسی یافتن به آموزش بهتر و باکیفیت مانند ابراهیم راه مسافرت و ترک خانه را به پیش بگیرند.
ابراهیم که تا صنف نهم در ولایت دایکندی و در لیسهی شیخمیران درس خوانده بود. درسال ۱۳۹۹ به کابل آمد تا در این شهر آموزش بهتر فرا گیرد.
پدرش میگوید: «اینجا مکتب و درس درست و حسابی و کورسهای آموزشی آمادگی نیست و با آموزش اندک مکتب ابراهیم فکر میکرد نمیتواند داکتر شود. به همین خاطر او دوری از خانه و خانواده را به جان خرید، اما…»
بغض گلویش را میگیرد، اندوه و درد پدر در فراق فرزند جوانش جاری میشود.
دردناکترین حسرت
آغاز سال تعلیمی ۱۴۰۱ خورشیدی برای ابراهیم با اضطراب به همراه شد؛ زیرا او باید از میان خانواده و درس در کابل یکی را انتخاب میکرد.
پدر ابراهیم میگوید که اوضاع از هیچ لحاظ مساعد نبود و او توان حمایت از فرزندش را نداشته است. از همین رو تلاش کرده است که او را از درسخواندن و ماندن در کابل منصرف کند: «بدبختی از هر طرف رو کردهبود. خودم بیکار، برادرم مریض. زندگی زیر خط فقر و ناامنی سبب شد که پافشاری کنم که او به دایکندی برگردد، اما ابراهیم قبول نمیکرد. کاش بیشتر به او فشار وارد میکردم تا او در کابل نمیماند.»
ابراهیم صنف یازدهم را علیرغم مخالفت خانوادهاش با وجود تنگدستی در مکتب «عبدالرحیم شهید» آغاز کرد تا بتواند همزمان با درس مکتب برای آزمون ورودی به دانشگاه و راهیافتن به دانشکدهی دلخواهش آمادگی بگیرد.
پدر ابراهیم میگوید: «او میخوست داکتر شود. برای رسیدن به این خواست خورد و خوراک نداشت و قید همه چیز را زده بود.»
غافل از اینکه در شهر پرآشوب کابل زندگی به دست افراد نیست. انتحار و انفجار یا معاملههای سیاسی رهبران تعیینکنندهی سرنوشت آدمهاست. گرسنگی و تشنگی، حتا مرگ و زندگی ساکنان برای رهبران سیاسیاش معنای ندارد.
کاکای ابراهیم میگوید: «ابراهیم در وضع خیلی بد در اتاقهای نمناک زندگی میکرد. دو روز قبل از شهادتش جیبخرچی خواسته بود، اما من و برادرم پول نداشتیم تا برایش بفرستیم و این دردناکترین حسرت است که در دل ما ماند. او گرسنه بود یا نه چیزی نمیدانیم.»
او اضافه میکند که در بیپولی نه تنها از فیس مرکز آموزشی و کرایه اتاق او چیزی نمیدانیست، حتا از خرج و خوراک او نیز نمیدانسته است. اکنون فقر زخم ناسور دیگر است و درد از دستدادن پسر جوان را برای آصف و خانوادهاش چند برابر کرده است. پدر دهقان که جز درد و زجرکشیدن در یک ولایت کوهستانی حاصل دیگری درو نمیکند.
روز چهارشنبه کابل تن پارهپاره و سوختهی مهمانش را روانهی خانهاش در دایکندی کرد تا پدر به دستانش امید و آرزوهایش را در خاک بسپارد.
صدای مرگ
انفجارهای پیهم روز سهشنبه (۳۰ حمل) غرب شهر کابل را تکان داد. انفجار نخست در مرکز آموزشی «ممتاز» در حوزه ۱۸ و انفجارهای دیگر در مکتب «عبدالرحیم شهید» در حوزه ۱۳ رخ داد. صدای مهیب انفجارها را بسیاری از شهروندان کابل شنیدند. صدای مرگ و ماتم که هیچ شهروند افغانستان با آن ناآشنا نیست. بسیاری از خانوادهها با شنیدن صداها به سوی محل رویداد دویدند.
درحالی که خانوادهها در مرکز آموزشی ممتاز در جستجوی فرزندانشان بودند، دو انفجار دیگر بزرگترین مکتب کابل (مکتب عبدالرحیم شهید) را هدف قرار داد. انفجارهایی که همزمان با ساعت تعطیلی این مکتب (ساعت ده صبح به وقت افغانستان) زنگ پایان زندگی دهها دانشآموز را نواخت و خانوادههای زیادی را به غم نشاند.
بهگفتهی منابع مردمی، انفجار نخست در دوازه مکتب «عبدالرحیم شهید» رخ داد و پس از آشفتگی و سراسیمگی از اثر این انفجار، دانشآموزان برای بیرون شدن از کوچه عقب این مکتب تلاش کردند، اما بیخبر از اینکه طعمهی انفجار دیگر میشوند.
تا ساعتی بعد، خبرها و عکسهای وحشتناکی از این حادثه، در رسانههای اجتماعی دستبهدست شد. با گذشت چندین روز از این حملهها، اما تا کنون آمار دقیق قربانیان و زخمیهای این رویداد به دست نیامده است. اطلاعات روز تا کنون تنها توانسته هویت ۲۲ قربانی این رویدادها را تأیید کند.
مسئولیت سه حمله روز سهشنبه به آموزشگاه ممتاز و مکتب «عبدالرحیم شهید» را هنوز هیچ گروهی به عهده نگرفته است.
حملات هدفمند
حمله به مراکز آموزشی در مناطق هزارهنشین در غرب کابل تازگی ندارد. از سال ۲۰۱۵ به این سو، دستکم ۳۰ حمله تروریستی در غرب کابل رخ داده که بیشتر مکتبها و آموزشگاهها را هدف قرار داده است. مسئولیت بیشتر این حملات را گروه داعش به عهده گرفت. تنها در مدت بیش از هشت ماه گذشته که طالبان بر افغانستان مسلط شدهاند، دستکم شش حملهی خونبار هزارهها و شیعیان افغانستان را هدف قرار داده است.
از جمله حمله به مسجد شیعیان در قندوز و قندهار، انفجار در محلهی هزارهنشین شهرک جبرئیل هرات، حمله به مکتب «عبدالرحیم شهید»، حمله به مرکز آموزشی ممتاز و حمله به مسجد «سه دکان» در مزارشریف.
حملات اخیر به هزارهها موجی از واکنشهای داخلی و خارجی را در پی داشته است. سازمان ملل، برخی از سازمانهای بینالمللی فعال در عرصهی حقوقبشری و شماری از کشورها این حملات را محکوم کردهاند.
در واکنش به این حملات، کاربران شبکهی اجتماعی تویتر کارزاری را به راه انداختند و خواهان توقف «نسلکُشی» هزارهها در افغانستان شدهاند. این کارزار با هشتگ (#StopHazaraGenocide) یا (نسلکُشی هزارهها را متوقف کنید) به پیش برده میشود و تا کنون هزاران بار تویت شده است. در حال حاضر هشتگ #StopHazaraGenocide به یکی از موضوعات داغ در تویتر تبدیل شده است.