حسن ادیب
درست ۱۸روز پیش از یکسالگی انفجار مکتب سیدالشهدا در منطقهی هزارهنشین غرب کابل، امسال ۱۸روز زودتر از آن، دو مرکز دیگر آموزشی هزارهها در غرب کابل را منفجر کردند.
پارسال در تاریخ ۱۸ام ثور ۱۴۰۰، در یک عصر آفتابی، مکتب سیدالشهدا را هدف سه حملهی انفجاری قرار دادند. درست عصر یک روز گرم رمضان، همان لحظهای که دختران داشتند از مکتب رخصت میشدند، در پیش دروازهی عمومی مکتب سه حملهی انفجاری پیهم انجام میدهند.
با انفجار اول، وحشت به آسمان میرود. دختران سراسیمه میشوند و تجمع زیاد میشود. در اوج سراسیمگی، دومین انفجار را انجام میدهند. با انفجار دوم، وحشت دو برابر میشود. وقتی که دختران، از هر راهِ ممکنی دنبال فرار میشوند، حملهکنندگان به تیراندازی شروع میکنند. در همین سراسیمگی غیر قابل کنترول، پیش از آنکه دختران از جلو مکتب فرار کنند، انفجار سوم را انجام میدهند.
از آسیبدیدههای روانی آن حادثه هم که بگذریم، تنها در همان یک بعد از ظهر بیشتر از ۸۰دختر جوان دانشآموز هزاره کشته شدند. آمار زخمیها هم بسیار بلند بود. آن زمان رسانهها خیلی کم اعلام کردند. بیشتر از ۲۰۰دختر دانشآموز زخمی شدند.
آسیب روانی آن حادثه تقریباً دامن عموم مردم هزاره را گرفت. پس از آن حمله، تعداد زیادی از خانوادهها دیگر از ترس انتحاری نتوانستند فرزندانشان را مکتب بفرستند. پروین، یکی از دختران زخمی آن حمله بود. پس از آن حادثه، حتا اگر مکتبهای دخترانه بازگشایی هم شود، او دیگر از ترس حمله به آموزشگاهها، اجازهی رفتن به درس را ندارد.
ابعاد فاجعهی آن حادثه، بسیار وسیع بود. پس از آن حملات، تحقیر هزاره از جاهای مختلفی شروع شد. در شفاخانهها فاجعه بود. داکتران، به دختران زخمی طعنه میدادهاند. در شفاخانهی علیآباد کابل، یکی از داکتران پشتو زبان، پدر یکی از دختران زخمی را فحش میدهد. میگوید: «ما جا نداریم که شما را تحویل بگیریم. شما دیوانهام کردهاید. هرچه زخمی میآید از شما مردم است». در همان شفاخانه، داکتران به بهانهی معاینات چشم و گذاشتن دوربین به چشم دختران، به زور لبهای دختران زخمی را میبوسیدهاند.
در شفاخانهی ابن سینا، فاجعه وحشتناکتر بوده است. یکی از دختران زخمی که نمیخواهد نامش گرفته شود و من با نام مستعار «ایرنا» از او یاد میکنم، در خاطراتش نقل میکند که شاهد تجاوز بوده است. میگوید در معاینات سیتیاسکن منتظر نوبتش بوده است. زخمش زیاد بوده و نمیتوانسته در دهلیز منتظر بماند. داکتر، او را هم داخل طلب میکند. در داخل، دختری بوده که به خاطر همان حملات دستهایش عملیات شده بود. داکتر گفته بوده که برای سیتیاسکن باید اشیای فلزی در لباستان نداشته باشید. بعد حرفش را تصحیح میکند که باید لباستان را بکشید و لباس شفاخانه را بپوشید.
ایرنا که منتظر نوبتش بوده است میگوید که مادر آن دختر در دهلیز بود. دختر، مادرش را صدا کرد و داکتر گفت به کسی اجازهی داخلآمدن نمیدهد. میگوید من محرمم و خودم لباست را بیرون میکشم. ایرنا میگوید داکتر لباس آن دختر زخمی بیستساله را کشید، او را کاملاً لخت کرد و در پیش چشم من با بدن او بازی میکرد. ایرنا که صحنه را اینطوری میبیند، میگوید مریض نیست و به سختی خودش را نجات میدهد.
خاطرات دختران از شفاخانهها بسیار وحشتانگیز است. در بعضی از شفاخانهها دختران زخمی، تنها شاهد لباسکشیدن و بازی با بدن همدیگر نبودهاند، عملاً عمل جنسی دیده است.
فاجعه در مکتب و شفاخانه تمام نمیشود. در خانههای مردم نیز رسوخ میکند. دلتنگی یکی از اینهاست. دو روز پس از انفجار در حوالی مکتب سیدالشهدا، جسد دختری پیدا شد که بیگاش در پشت و سرش به دیوار تکیه داده شده است. او همانطوری ایستاده، سکته کرده بود.
فقر، فاجعهی دیگری بود. خیلی از خانوادهها دار و ندارشان را هزینهی تداوی زخم دخترانشان کردند و تا پای گرسنگی رنج کشیدند. شکیبا یکی از دختران زخمی است که پس از آنحادثه، مادرش تکلیف اعصاب پیدا میکند. او کس دیگری هم ندارد. پدرش فوت شده و برادرش کوچک است. یکی از دکترخانمهایی که به خاطر تداوی آسیب روانی به خانهی شکیبا میرفت به من گفته بود که سه هزار کرایه خانهی شکیبا است. او پول ندارد و صاحبخانه هر روز آخرین مهلت بیرونکردن او را تعیین میکند.
ذکر این فجایع، یادآوری بود. شاهدمثال بود. تذکری بود که مردم بدانند هزارهکشی فقط در حملات انتحاری صورت نمیگیرد. ابعاد تحقیر هزاره بسیار وسیعتر و خاموشتر و پنهانتر جریان دارد. من در جریان خاطرات زخمیها قرار دارم و در جای خودش به آن خواهم پرداخت.
اکنون برگردیم به سالماه کشتار دانشآموزان هزاره در غرب کابل. دیدیم که فجایع حملات قبلی هنوز دست از یخن دختران مردم هزاره بر نداشته بود که امسال، درست در یکسالگی آن حملات خونین، به پسران هزاره حمله کردند. در مکتب عبدالرحیم شهید، مواد انفجاری را در دو محل تجمع دانشآموزان جاسازی کرده بودند. انفجار اولی در پنجمتری دروازهی عقبی مکتب بود و انفجار دومی درست در چندمتری انفجار اول. هردوی این دو انفجار در راه فرار دانشآموزان بودند تا کسی زنده بیرون نشوند.
در کورس ممتاز، مسأله بسیار غیرانسانیتر از مکتب عبدالرحیم شهید بوده است. اینجا، دشمن نامعلومی در جلو دروازهی خروجی مکتب ماین جاسازی نکرده بود، بلکه همکلاسیای مورد احترام دانشآموزان ماین را در کلاس آورده بود. مسئولین مکتب به دلیل اینکه او فقیر است، هنوز تا تصمیم نهایی او برای ثبتنام، عکس و تذکره نخواسته بود. گفته بود اینقدر هموطنی میکنیم تویی را که میگویی فقیری و واقعاً پول نداری، تا تصمیم نهاییات برای ثبت نام، زیر هزینهی عکس و کاپی تذکره نمیاندازیم.
این دانشآموز جدید و مورد ترحم اما درست در چوکی/صندلی پشت همکلاسیاش انفجار میدهد، سجمهی مواد انفجاریاش از پشت همکلاسیاش به شکمش میرسد، همکلاسیاش خونریزی داخلی میکند و کورس تعطیل میشود. سالهاست که چرخهی کشتار هزاره ادامه داشته و داستان هموطنی ما اینگونه بوده است.