«یکی بر سرِ شاخ بُن می‌برید»

سخن‌گوی طالبان، ذبیح‌الله مجاهد، در یکی از مصاحبه‌های خود گفت که تأکید اصلی حکومت طالبان بر بهبود وضعیت اقتصادی مردم و ایجاد اشتغال است.

پرسش این است: چه‌گونه؟ حکومت طالبان چه‌گونه وضعیت اشتغال و اقتصاد را بهبود می‌بخشد؟

تصور کنید که در یک مملکت تقریبا هرکس به‌کاری مشغول است و به‌خاطر آن کار پاداش یا حقوق مالی کوچک یا بزرگی هم دریافت می‌کند. این بیان ساده‌ی اشتغال است. اگر شمار این افراد بالا باشد اشتغال بالاست و اگر شمارشان پایین بیاید اشتغال کاهش یافته.

حال، فردی می‌گوید که به چهار نفر آدم چهارشانه‌ی قوی نیاز دارد که در ساختمان نیمه‌کاره‌اش خشت بالا کنند. یک نفر دیگر به یک خانم تحصیل‌کرده نیاز دارد که در مکتب دخترانه‌اش کارهای حسابداری مکتب را توسط کامپیوتر تنظیم کند. شخص دیگری می‌گوید که می‌خواهد در مغازه‌ی خود همکاری استخدام کند که مهارت فروشندگی داشته باشد. کس دیگری می‌گوید کلینیکی ساخته و دنبال فردی می‌گردد که توانایی انجام تست‌های اکسری را داشته باشد و بتواند نتیجه‌ی تست را بخواند. یک آدم تیم فوتبال حرفه‌یی دارد و می‌گوید اگر جوان بازیکن ماهری را می‌شناسید به او معرفی کنید. می‌گوید که معاش خوبی می‌دهد…

اشتغال در این روزگار فرمول ساده‌یی دارد؛ عرضه‌کننده‌ی یک شغل محاسبه‌اش این است:

 اگر من به کسی پولی یا پاداش مالی‌ای بدهم که این خدمت را انجام بدهد یا این جنس را تولید کند، این تعامل در حال حاضر یا در آینده برای من سودمند خواهد بود.

 پذیرنده‌ی یک شغل محاسبه‌اش این است:

اگر من نیروی بدنی یا فکری‌ام را در بدل فلان مقدار پاداش مالی یا پول در اختیار فلان آدم یا سازمان بگذارم، این تعامل در حال حاضر یا در آینده برای من سودمند خواهد بود.

حال، تصور کنید که کلینیکی باشد که هر روز فقط یک نفر برای تست اکسری به آن مراجعه کند و خود صاحب کلینیک مهارت گرفتن عکس اکسری را داشته باشد. آیا این صاحب کلینیک کس دیگری را نیز استخدام خواهد کرد؟ پاسخ قطعا منفی است. شما وقتی مشتری نداشته باشید، کسی را به‌عنوان همکار تکنیکی استخدام نمی‌کنید. برای این‌که «نیاز»ی به آن همکار ندارید. خودتان می‌توانید به تنهایی هم عکس بگیرید هم به‌کارهای دیگر کلینیک‌تان برسید (اگر با یک مشتری در روز کار دیگری هم داشته باشید).  

اگر هیچ‌کسی به آن کلینیک مراجعه نکند چه؟ در آن صورت دروازه‌ی آن کلینیک قفل خواهد شد. یعنی صاحب آن کلینیک دیگر یکی از عرضه‌کنندگان شغلِ «گرفتن عکس اکسری» نخواهد بود. همین است آنچه قانون عرضه و تقاضا خوانده می‌شود. وقتی تقاضا برای چیزی باشد، آن چیز عرضه می‌شود. اگر تقاضایی نباشد، چیزی عرضه هم نخواهد شد. وقتی که قرار می‌شود به یک تقاضا پاسخ مثبت داده شود (یعنی وقتی قرار می‌شود که جنس یا خدمتی عرضه شود)، این کار نیاز به کسانی دارد که این پاسخ مثبت را عملی کنند. این یعنی اشتغال.

اشتغال از درون شبکه‌یی از نیازهای گسترده‌ی یک جامعه زاده می‌شود. اما این نیازها در خلاء خلق نمی‌شوند و در خلاء امکان برآورده شدن نمی‌یابند. زمینه می‌خواهند. «زمینه» در این‌جا همان فضایی است که در آن اولا تقاضا خلق می‌شود؛ ثانیا، صدای تقاضاکننده به گوش عرضه‌کننده می‌رسد؛ ثالثا، عرضه‌کننده می‌تواند به نیاز تقاضاکننده پاسخ مثبت دهد. ایجاد چنین فضایی به ثبات، امنیت و تضمین‌های قانونی نیاز دارد. به عبارتی دیگر، ایجاد این زمینه و فضا نیاز به یک حکومت مشروع و مردمی دارد که کارش نظارت بر اجرای عادلانه‌ی قانون و داوری عادلانه برای رفع منازعات باشد.

تصور کنید که حکومتی در کشور من برقرار باشد که بسیاری از نیازهای جامعه را اصلا به رسمیت نشناسد و اسم آن نیازها را «انحراف» بگذارد؛ تصور کنید که مردم یک جامعه به‌خاطر عقب‌ماندگی پیشین و تاریخی خود غالبا ندانند که یک زندگی خوب به چه چیزهایی نیاز دارد؛ تصور کنید که وقتی تقاضا برای خدمات یا اجناس ایجاد می‌شود، هیچ راهی وجود نداشته باشد که عرضه‌کنندگان به آن تقاضا پاسخ مثبت دهند؛ یعنی به‌خاطر فساد اداری، اخاذی و راه‌زنی،  تعصب قومی و مذهبی، نبود امنیت، نبود ساختارهایی چون بانک و جاده و میدان هوایی و… امکان برآورده ساختن آن تقاضا نباشد؛ تصور کنید که نیروی انسانی یک کشور به‌خاطر نداشتن تحصیل و تجربه یا به‌خاطر نداشتن امنیت فیزیکی و روانی نتوانند در زنجیره‌ی عرضه و تقاضا وارد شوند؛ تصور کنید که سرمایه‌ی انسانی یک کشور هر روز ریزش و کاهش بیشتری پیدا کند…

در چنان فضایی، ایجاد اشتغال چه‌گونه ممکن است؟ چه‌طور ممکن است در یک کشور اشتغال ایجاد شود وقتی که حکومت تمام مجاری اشتغال را ببندد؟ چه‌گونه ممکن است در یک ملک توسعه‌ی اقتصادی پدید بیاید وقتی که حکومت آن ملک با تمام جهان در جنگ باشد؟ چه‌گونه می‌توان نیمی از جمعیت کشور را پشت دیوارها زندانی کرد و انتظار داشت که حداقل نیمی از فرصت اشتغال و توسعه در آن مملکت آسیب نبیند؟ یک حکومت چه‌گونه می‌تواند دانشگاه‌ها را تعطیل کند، کورس‌ها را ببندد، معلمان را زیر فشار بگذارد، درس‌های اساسی را حذف کند و ساختارهای رشد علمی یک سرزمین را از بین ببرد و در عین حال انتظار داشته باشد که در آن کشور اشتغال افزایش یابد؟ مگر می‌شود امنیت روانی شهروندان را گرفت و با روشن‌ترین نیروهای انسانی یک ملک با میله‌ی تفنگ سخن گفت و در عین حال امیدوار بود که کسی در چنین مملکتی سرمایه‌گذاری کند؟

اشتغال نه از آسمان نازل می‌شود و نه با فرمان حکومت به دنیا می‌آید. اشتغال وقتی رخ می‌نماید که احمد بخواهد برای رفتن به مکتب بایسکل داشته باشد و محمود مطمئن باشد که اگر آن بایسکل را در داخل کشور تولید یا از بیرون وارد کند، می‌تواند از فروختن آن به احمد سودی ببرد. اگر یک میلیون احمد بخواهند برای رفتن به مکتب بایسکل داشته باشند، محمودها ناگزیر کارخانه‌ی بایسکل‌سازی خواهند ساخت یا افرادی را استخدام خواهند کرد که از خارج از کشور بایسکل وارد کنند. مدتی که بگذرد، دکان‌های تعمیر و پنچرگیری بایسکل هم از همه جا سر برمی‌آورند.

در صورتی که حکومتی بایسکل‌سواری را «حرام» اعلام کند و متخلفین را به سزای عمل‌شان برساند، این حوزه‌ی اشتغال نابود خواهد شد. اگر همان حکومت کلا دروازه‌ی مکتب را هم ببندد و به احمدها بگوید که از این پس در خانه بنشینند، باز حوزه‌ی شغلی مورد بحث آسیب خواهد دید. حکومت طالبان می‌خواهد زندگی را در افغانستان تعطیل کند اما بر میزان اشتغال مردم بیفزاید و به توسعه‌ی اقتصادی کشور کمک کند. شاعر گفت: «یکی بر سر شاخ، بُن می‌برید.»