عکس: شبکه‌های اجتماعی

«شبِ تاریک و بیمِ موج» (۲۵)؛ از روزگار کاکاعلی، پیرمردِ سالخورده‌ی کابل

پریروز ۶۰ افغانی کار کرده بود. دیروز (شنبه، ۲ میزان) حتا یک افغانی هم کار نکرده است. از ساعت هفت صبح تا ساعت شش شام، یعنی به مدت ۱۱ ساعت تقریبا بیشتر از نصف دشت برچی را با کراچی‌اش بالا و پایین گشته است، چندبار از پل خشک تا سرپل و چندبار از سرپل تا پل خشک رفت‌وبرگشت کرده است، کاری اما نبوده است.

کاکا علی، پیرمرد حدود شصت‌ساله است. موی‌سفید و پیر و ضعیف شده است. دیشب آب‌گرمی‌اش خراب شده بود و گاز هم نداشت. اگر روزگار مجبورش نمی‌کرد که لااقل نان خشکش را پیدا کند، یا لااقل اگر آب‌گرمی‌اش خراب شود گاز چند وقت چایش را بتواند بخرد، از ظاهرش به نظر می‌رسد که به کمک عصا به سختی از خانه بیرون شود. روزگار است اما مجبورش کرده است.

سال‌ها کارهای شاقه، بالاکردن خاک و خشت در چند منزله‌های کابل و کارکردن دو تایم در کانکریت‌کاری، او را چنان پیر و فرسوده کرده است که شاید اگر هم‌سن‌وسالانِ در رفاهش او را ببینند بسیار به سختی بشناسند.

فرزندان کاکاعلی پس از سقوط کابل مهاجر شدند. دو فرزندی که دارد هردو مجبور شدند ترک وطن کنند. به ایران رفته‌اند و آن‌جا نیز کاری که انتظارش را داشتند، نیست.

کاکاعلی اما در کابل تنها مانده است. روزها کراچی می‌برد تا اگر فرزندانش نتوانستند پول بفرستند، لااقل نان خشکش را کار کرده باشد. زور گرسنگی در کابل پیرمردی را که اگر در جاهای دیگری بودی به کمک عصا به سختی راه می‌رفت و نیاز داشت یکی دستش را بگیرد و یکی هم آب و نانش را بیاورد، مجبور کرده است که در سرک‌های شلوغ غرب کابل برای لقمه‌نانی کراچی ببرد. مجبور کرده است گاهی روزها تا ۱۱ ساعت بالا و پایین بدود، در خوراکه‌فروشی‌های کابل در انتظار این‌که فلان‌کسی یک بوری آرد بخرد و او در بدل ۲۰ افغانی انتقال بدهد ساعت‌ها گرسنه ایستاد شود، آخر شب اما بدون حتا یک افغانی به خانه‌ای که کسی در آن نیست و گاهی نان خشکی هم ندارد، برگردد.

سال‌ها پیش کاکاعلی کارگری می‌کرد. در چوک‌های کابل می‌رفت و بالاخره یکی پیدا می‌شد که هرچند نظر به سن‌وسالش با کرایه‌ی کم‌تر، ولی او را می‌بُرد. زیاد بی‌کار نمی‌مانده است. یکی دو سال می‌شد که به‌دلیل پیری و ناتوانی دیگر توانایی رفتن و ایستادشدن در چوک‌ها و کارگری ساختمانی را نداشت، در مکاتب کار پیدا می‌کرد. دو سال بود که صفاکار مکتب بود.

از حمل امسال (۱۴۰۱) اما دیگر صفاکاری میسر نمی‌شود. پس از آمدن طالبان بسیاری از مکتب‌ها سقوط کرد و یا هم دانش‌آموزان از نصف هم زیادتر کم شدند و نهایتا نیازی به صفاکاری پیرمردی تقریبا از کارافتاده نداشتند. کاکاعلی که می‌بیند بیکاری مطلق حاکم شده است و فرزندانش هم کار درست‌حسابی پیدا نتوانسته و گاهی هفته‌ها بی‌کارند، مجبور می‌شود کراچی‌ای پیدا کند و در جاده‌ها برود.

شش ماهِ تمام است که کاکاعلی در جاده‌های برچی کراچی‌وانی می‌کند. نظر به آنچه که او می‌گوید در اوایل باز هم کار خوب‌تر بوده است. «در اوایل بهار امسال کار باز هم هرچه نبود از حالا بهتر بود. روزانه یک مصرف نان خشک خود را کار می‌کردم. گاهی از نان خشک اضافه می‌کرد و شب‌ها میوه هم می‌شد. مثلا در کنار نان خشک گاهی یک بسته کیله یا یکی دو کیلو سیب هم می‌شد که با خود به خانه بیاورم.»

از همان اوایل بهار که بگذریم، دیگر کار و کاسبی نبوده است. کاکاعلی می‌گوید از حمل بدین‌سو، بسیاری از روزها یک بسته کیله و یک کیلو سیب که هیچ، بسیار بوده است شب‌هایی که نان خشکش را هم کار نکرده است. «چند ماه می‌شود که گاهی حتا نان خشکم را هم کار نکرده‌ام. دیشب که آمدم آب‌گرمی خراب شده بود حیران ماندم. یک آب‌گرمی تقریبا ۲۰۰ افغانی است. با کاری که من می‌کنم شاید یک هفته هم نتوانم آب‌گرمی بخرم.»

کاکاعلی می‌گوید که پس از ماه حمل که روزانه گاهی تا ۱۵۰ افغانی هم کار می‌کرده است، دیگر در تمام امسال به‌طور متوسط روز ۳۰ افغانی هم کار نکرده است. او می‌گوید که «از ماه حمل به بعد، در تمام این پنج ماه پنج هزار افغانی، یعنی ماه یک هزار افغانی هم کار نکرده است.»

این گرسنگی و بی‌کاری و تنهاییِ این پیرمرد در حالی است که قیمت‌ها روز‌به‌روز گران‌تر شده می‌رود و احتمالا زمستانِ سردی هم در راه است.