اطلاعات روز

زنان تنها؛ تپیدن‌ها و نرسیدن‌ها

آوازه‌ی ورود طالبان به سراسر کشور پیچید و همه از جنایات این گروه می‌گفتند. این آوازه‌ها سرنوشت دختران زیادی را تغییر داد. دختران سرمست به یک‌بارگی محصور شدند و شماری نیز کمی بعدتر خودشان را پشت گهواره‌ی کودکانی یافتند که آنان را زاده بودند.

اکنون بعد از ۲۵ سال، تاریخ تکرار شده و هراس از تکرار سرنوشت خواب را از چشمانش ربوده است. چنانچه یک‌ونیم سال گذشته بر او بیشتر از ده سال گذشته است. موهایش سفید و چهره‌اش چروکیده است. او می‌گوید که زندگی  برایش به‌عنوان یک مادر مجرد با پنج دختر آسان نیست و اکنون به «کابوس» تبدیل شده است. می‌گوید: «حکومت زن‌ستیز است و محیط از آن بی‌رحم‌تر.»

اسمش ذکیه گوهری است. ذکیه دانش‌آموز دوره‌ی متوسطه در دور اول حکومت‌داری طالبان بود که از مکتب محروم شد و اندکی بعد عروسی کرد. او می‌گوید که اکنون در حاکمیت دوباره‌ی طالبان او و فرزندانش از زندگی محروم شده‌اند.

تاریخ رنج

ذکیه به‌خاطر می‌آورد که خانواده‌اش تحت تأثیر آوازه‌های دخترربایی توسط طالبان در دوره‌ی اول حکومت این گروه، او را به شوهر داده است. او می‌گوید که خانواده‌اش در یکی از شب‌های خزان سال ۱۳۷۶ خورشیدی قرار ازدواج او و شوهرش که تازه از مکتب فارغ شده بود را گذاشتند و سال بعد در ۲۳ حمل سال ۱۳۷۷ مراسم ساده‌ی ازدواج برگزار کردند و ذکیه و معصوم‌علی گوهری را سر خانه و زندگی‌شان فرستادند.

به این ترتیب ذکیه نیز به یک‌بارگی به‌جای گرفتن قلم، جارو بدست گرفت و به‌جای حل مسائل درسی به حل مشکلات زندگی‌اش مشغول شد.

بعد از ازدواج، خانواده‌ی شوهرش راه مهاجرت و فرار از حکومت طالبان را در پیش گرفتند. آنان پاکستان را با توجه به امکانات اندک‌شان نزدیک‌ترین مکان تشخیص دادند و به‌صورت غیرقانونی، مانند هزاران مهاجر افغانستانی به این کشور پناه بردند. پنج سال در این کشور در انتظار بهبود اوضاع در افغانستان ماندند.

برگشت به افغانستان

ذکیه گوهری با حسرت عجیبی می‌گوید: «افرادی زیادی همان ۲۵ سال پیش از پاکستان به هر سمت رفتند، اما ما خاک به‌سر‌ها به فکر برگشت به افغانستان بودیم و امید و آرزو داشتیم. از همین رو حرف هیچ کسی را گوش نکردیم.»

تا سال ۱۳۸۲ زندگی‌شان را در پاکستان با کار سخت قالین‌بافی به پیش می‌بردند. اما وقتی از استقرار دولت در افغانستان اطمینان پیدا کردند، به افغانستان برگشتند.

ذکیه می‌گوید: «وقتی اطمینان از ثبات پیدا شد. ما در ۲۰ شبانه‌روز قالین شش متره را تمام کردیم و به افغانستان برگشتیم.» در افغانستان باری دیگر این خانواده زندگی را از صفر آغاز کردند.

شوهر ذکیه (معصوم‌علی) در کنار کار و حمایت از خانواده درس‌هایش را از سر گرفت و توانست در رشته‌ی حقوق در دانشگاه کابل تحصیلش را به پیش ببرد. او بعد از گذراندن دوره‌ی ستاژ دانشکده‌ی حقوق، به تشکیل قوه قضاییه حکومت حامد کرزی پیوست و به‌عنوان مدیر در دادگاه استیناف زادگاهش تعیین بست شد.

ذکیه می‌گوید: «وقتی از پاکستان آمدیم زندگی ما رونق گرفت و هر روز بیشتر از پیش به آینده‌ی زندگی برای بچه‌ها امیدوار می‌شدیم. علی در بخشی که دوست داشت، شغل پیدا کرد و بچه‌ها به مکتب می‌رفتند. اما عمر این روزگار طولانی نبود.»

او توضیح می‌دهد: «شوهرم مسئولیت رسیدگی به قضایای مجرمان خطرناک [تهدید امنیت ملی] را داشت و مجرمان تلاش می‌کردند که مسیر رسیدگی به دعوی را به هر ترتیب تغییر دهند. آنان [مجرمان] سفارش و تهدید می‌کردند، اما معصوم به سفارش‌ها و تهدید‌های هیچ یک توجه نمی‌کرد.»

معصوم‌علی گوهری، مدیر محکمه استیناف ولایت میدان‌وردک در دفتر کارش. عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

قصر

او آخرین تهدید را به‌خاطر می‌آورد و می‌گوید که روزهای قبل از حمله بر موتر کارمندان دادگاه استیناف، شوهرش زنگی از فرد ناشناسی دریافت کرده بود. فردی که از شوهرش خواسته بود، مجرمی را بی‌گناه ثابت کند و صاحب قصری در بهترین موقعیت کابل شود یا منتظر عاقبت عدم همکاری با آنان باشد. می‌گوید: «آن نفر می‌گفت خانه‌ی گلی‌ات را قصر می‌سازم؛ در بهترین موقعیت کابل. معصوم‌علی بدون آن‌که چیزی بگوید، تلفن را قطع کرد و سرش را تکان داد.»

به‌گفته‌ی او، این تهدید‌ها و سفارش‌ها درست زمانی بود که حملات انتحاری هدفمند برای از بین‌ بردن کارمندان دولت شدت گرفته بود. او می‌گوید: «زنگ‌ها و پیام‌ها ما را نگران می‌کرد. افراد زنگ می‌زدند که فرزندان‌تان در این ساعت‌ها از خانه بیرون می‌شوند و به فلان جا می‌روند و تو در این ساعت. همه به علی زاری می‌کردیم که کار را رها کند، اما او نکرد و من خودم را دل می‌دادم که نگرانی‌هایم بیهوده است.»

صدای مهیب

ذکیه با اندوه از آخرین روز شوهرش یاد می‌کند و می‌گوید: «هرچند ازدواج ما به خواست خانواده‌ها و در یک زمان بسیار بد صورت گرفته بود، اما زندگی خوبی ساختیم. او یار و همکارم بود.»

به‌گفته‌ی ذکیه، چند مدت از تماس ‌تهدید‌آمیز گذشته و ده روز به ماه رمضان مانده بود و مردم برای استقبال ماه رمضان آمادگی می‌گرفتند. او نیز تصمیم گرفته بود که برای استقبال از ماه رمضان دستی به خانه‌اش بکشد و فرش‌هایش را بشوید، اما شوهرش از او خواسته بود که به هفته‌ی بعد بگذارد. می‌گوید: «او گفت که شستن فرش کار سنگین است و به تنهایی انجام ندهم، اما من قبول نکردم. آه اکنون نیست که ببیند زندگی چقدر بر من و دخترانش طاقت‌فرسا است.»

ذکیه ادامه می‌دهد که شوهرش برای همکاری با او فرش‌ها را روی حویلی گذاشت و خودش آماده و راهی ولایت میدان‌وردک شد و این آخرین کاری شد که برای او انجام ‌داد.

هنوز نیم‌ساعت از رفتن معصوم‌علی نگذشته بود که صدای مهیب انفجار کابل را فرا گرفت و زندگی افرادی زیادی را متأثر کرد. سحر می‌گوید: «روز چهارشنبه بود و من هنوز خواب بودم. پدرم صورتم را بوسید و چاکلیت به دستم گذاشت و رفت. من بیدار شدم و رفتم به مادرم کمک کنم. روز غیرمعمول بود. در جریان فرش‌شویی آشناها در می‌زدند و احوال‌پرسی می‌کردند و می‌رفتند.»

او با بغض توضیح می‌دهد که آن روز، آنان در جریان شستن فرش‌ها از انفجار و ویرانی آن بی‌خبر مانده‌اند و مردم نیز جرأت دادن این خبر را به آنان نداشته‌اند. او می‌گوید: «متعجب شده بودیم که چرا آن روز همه به احوال‌پرسی می‌آیند و می‌روند؟ با عجله فرش‌ها را شستیم و به خانه رفتیم. تلویزیون را روشن کردم که خبر از انفجار موتر کارمندان محکمه استیناف میدان‌وردک بود. مادرم با عجله تلفن را گرفت و هی به پدرم زنگ می‌زد.»

ذکیه، مادر سحر حساب دقیق تماس‌های بی‌پاسخش را به‌خاطر ندارد. او می‌گوید: «نمی‌دانم چند بار زنگ زدم. زنگ می‌خورد، اما جواب نمی‌آمد و نفسم بند می‌شد.»

سحر دخترش می‌‌گوید که در نهایت ساعت یازده‌ونیم کسی تلفن پدرش را جواب داد و از آنان خواست که مردانه‌ی‌شان را برای مواظبت از زخمی به شفاخانه ایمرجنسی بفرستند. سحر گفت: «مادرم دوباره زنگ زد و به آن مرد پشت خط قسم داد و گفت که راست بگوید. در نهایت آن مرد گفت آری صاحب تلفن زنده نیست و اکنون در سردخانه‌ی شفاخانه ایمرجنسی است. این صدا تا اکنون به گوشم می‌پیچد. به همین راحتی زندگی‌مان را تباه کردند.»

تلافی

ساعت هشت‌ونیم صبح پنجم جوزای ۱۳۹۵ خورشیدی یک مهاجم انتحاری پیاده در شهرک محمدداوودخان، از مربوطات حوزه‌ی پنجم شهر کابل به موتر حامل کارمندان ریاست دادگاه استیناف ولایت میدان‌وردک حمله و موتر را با سرنشینانش منفجر کرد.

در این حمله ۱۱ نفر از کارمندان دادگاه استیناف ولایت میدان‌وردک جان‌شان را از دست دادند و چهار نفر دیگر به‌شدت زخمی ‌شدند. معصوم‌علی گوهری یکی از قربانیان این رویداد بود. طالبان مسئولیت این حمله را بر عهده گرفتند و در اعلامیه‌ای گفتند که این حمله را در تلافی به اعدام شش عضو این گروه انجام داده‌اند.

پیش از آن در ۱۹ ثور همان سال حکومت با پخش‌ نام و مشخصات شش نفر، آنان را هراس‌افکن معرفی کرده و از اعدام شان خبر داده بود. در فهرست منتشر شده از افرادی که اعدام شدند، چنین آمده بود:

یک: خان‌آغا مشهور به عبدالرحمان، عضو گروه القاعده به جرم حمله‌ی تروریستی بر عبدالله لغمانی، معاون ریاست عمومی امنیت ملی و حمله بر حمیدالله، مدیر ۲۵ امنیت ولایت لغمان که در اثر این حملات هر دو جان باخته‌اند.

دو: حمیدالله، عضو گروه طالبان به جرم حمله بر برهان‌الدین ربانی، رییس پیشین شورای عالی صلح.

سه: محمداسماعیل، عضو شبکه حقانی به جرم حمله بر سوپرمارکت «فاینست» در وزیراکبرخان کابل که در اثر آن شمار زیادی غیرنظامیان کشته و زخمی شدند.

چهار: حجت‌الله، عضو گروه طالبان به جرم جاسازی و انفجار ماین بر موتر نوع کاستر در ولسوالی پغمان ولایت کابل که در اثر آن نُه غیرنظامی جان باختند و شمار زیادی زخمی شدند.

پنج: محمدعثمان، عضو گروه طالبان به جرم جاسازی و انفجار ماین در ولسوالی خیرکوت ولایت پکتیکا که در اثر آن هفت افسر پولیس جان باختند.

شش: اکمل، عضو گروه طالبان به جرم حمله بر شفاخانه سردار محمدداوودخان که در اثر آن چهار نفر از نیروهای امنیتی و دفاعی کشور جان باختند و ۲۲ نفر دیگر زخمی شدند.

برخی از این حمله‌ها حد اقل «هفت سال پیش از سال ۱۳۹۵» انجام شده بودند. ذکیه می‌گوید که طالبان تاوان رویداد‌های انتحاری و عملکرد خودشان را نیز از مردم می‌گیرند. ذکیه و دخترانش اکنون به‌دلیل زن بودن و محدودیت‌ها حق کار ندارند و گرفتار فقر اند.

ذکیه که تعهد کرده بود برای فرزندانش پدر و مادر باشد، اکنون با وضع محدودیت‌های طالبان می‌گوید که او حتا نمی‌تواند عهد مادری‌اش را به‌جا آورد. او شکایت روزگار را بر مزار شوهرش می‌برد. عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

خانه‌ی گِلی

بعد از این رویداد انتحاری، ذکیه با خود تعهد کرد که آرزوهای شوهرش را برآورده کند و فرزندان او را به‌عنوان مایه‌ی افتخار جامعه بزرگ کند. او می‌گوید: «معاش دولتی را می‌دانید که زیاد نبود. کار من هم درآمدی زیادی نداشت. از همین رو،  معصوم‌علی هر ماه، اول هزینه‌ی آموزش بچه‌ها را جدا می‌کرد. او می‌گفت سحر باید بخواند، استاد دانشگاه شود و بقیه هم باید بخوانند و به رشته‌های دلخواه‌شان راه بیابند. برای او گرسنه‌ بودن مهم نبود، اما نیازهای آموزشی فرزندانش مهم بود. وقتی او را از ما گرفتند. من عهد بستم که از فرزندانش مراقبت کنم.»

ذکیه می‌گوید که بعد از ختم مراسم تدفین شوهرش، او به این فکر شد که چگونه خود را به زندگی بدون شوهرش عیار کند و برای فرزندانش پدر و مادر باشد؟

او بعد از بررسی وضعیت به این نتیجه رسید که ابتدا یک درآمد ثابت برای حمایت فرزندانش مهیا کند. او با فروش طلا و با پول اکرامیه‌ی شوهرش، خانه‌ی گلی‌اش را بزرگ‌تر کرد. ذکیه می‌گوید: «حویلی بزرگی نداریم و من مجبورا در بام خانه دو اتاق کوچک ساختم و خانه‌های پایین را به کرایه دادم و خودم با این دختران به منزل دو رفتیم. به این ترتیب یک منبع عاید برای تأمین هزینه‌های روزانه به‌وجود آمد.»

ذکیه با پول اندک کرایه‌ی خانه و معاش تقاعدی شوهرش از چهار فرزندش حمایت کرد و نگذاشت که در نبود پدر از آموزش محروم شوند. می‌گوید: «از خرج نان و لباس، از همه چیز گذشتم؛ فقط برای درس بچه‌ها.»

این در حالی است که در افغانستان به‌طور معمول کودکان با از دست‌ دادن سرپرست‌شان یا به‌دلیل داشتن «سرپرست بد» از آموزش محروم می‌شوند. اما فرزندان معصوم‌علی با حمایت مادر درس‌شان را ادامه داده‌اند.

انفجار

دو سال بعد از رویداد انتحاری بر موتر حامل کارمندان دادگاه استیناف ولایت میدان‌وردک و جان‌باختن معصوم‌علی، ذکیه بار دیگر دنبال دختر جوانش که بعد از پدر تکیه‌گاهش بود، گشت.

او از نزدیک شفاخانه‌ی محل رویداد شروع کرد و بعد از جست‌وجو حوالی شام دخترش را روی تخت شفاخانه صد بستر تانک تیل در غرب کابل در حالی یافت که او میان مرگ و زندگی دست‌وپا می‌زد و توان صحبت نداشت.

او می‌گوید: «هنوز با مرگ علی کنار نیامده بودم که سحر را در شفاخانه با بدن تکه‌پاره یافتم. وضعیت‌اش قابل دیدن نبود. بدتر از همه چَره در قسمت پشتش خورده بود و داکتران می‌گفتند که او را درمان نمی‌توانند. من می‌مردم و زنده می‌شدم…»

او به‌خاطر می‌‌آورد که آن شب دخترش را به شفاخانه‌های دور و نزدیک برده بود، اما شفاخانه‌ها از پذیرش خودداری کرده بودند و در نهایت شفاخانه تدریسی علی‌آباد پذیرفته بود. داکتران در این شفاخانه چره‌‌های به‌جامانده از انفجار را از بدن سحر بیرون کردند، اما همچنان به مادر سحر گفته بودند که او شاید دیگر هرگز نتواند روی پای خودش بی‌ایستد.

۲۴ اسد سال ۱۳۹۷ یک مهاجم انتحاری مواد همراهش را در داخل یکی از صنف‌های مرکز آموزشی موعود منفجر کرد. این رویداد دست‌کم ۴۸ کشته و ۶۷ زخمی برجای گذاشت. تمام این افراد دانش‌آموزان زیر بیست سال بودند. سحر نیز یکی از زخمی‌های این رویداد است.

داروهای آرام‌بخش

سحر می‌گوید که این رویداد سبب شد که او ماه‌ها به‌جای یادگیری و گرفتن آمادگی برای آزمون کانکور، برای صحت‌یاب‌شدن مجادله کند. او می‌گوید: «نه تنها از زخم‌های فیزیکی رنج می‌بردم، بلکه هر لحظه در شوک و کابوس بودم. همه‌ی دوستانم در انتحاری جان‌شان را از دست داده بودند و اضافه به این، ترسم از این‌که برای همیشه زمین‌گیر شوم، چیزی که از مرگ بدتر است، بیشتر آزارم می‌داد. اما به‌خاطر می‌آوردم که پدرم از من خواسته بود استاد دانشگاه شوم.»

سحر اضافه می‌کند که در آن شرایط به یاد پدر و دوستانش افتاده و قسم خورده است که تسلیم شرایط نشود. می‌گوید: «دارو‌ها را نمی‌خوردم تا مرا گیچ نسازد. درسم را می‌خواندم و بعد از بازشدن آموزشگاه، من نیز با ولچر به صنف برگشتم.»

در آستانه‌ی آزمون کانکور، در حالی‌که سحر با این وضع آماده ‌شده بود، مرگ عزیز دیگر خانواده، نتایج آزمون او را تغییر داد. او می‌گوید: «[فردای] شبی که قرار بود آزمون بدهم مادربزرگم که تکیه‌گاهی ما در روزهای دشوار بود، فوت کرد. من از اندوه زیاد روز آزمون ندانستم چه نوشتم و چه شد؟»

ممنوعیت آموزش زنان

سحر در آزمون کانکور به رشته‌ی دلخواهش [حقوق و علوم سیاسی] راه نیافت، اما با حمایت مادرش تحصیل در این رشته را در یکی از دانشگاه‌های خصوصی  آغاز کرد. ذکیه، مادر او می‌گوید: «ما با مشکلات زیادی دست به گریبانیم. اما همیشه برای من آموزش فرزندانم در اولویت است.»

هزینه‌ی هر سمستر برای سحر ۱۵ هزار افغانی است. پولی که در ابتدا قرار بود با معاش تقاعدی پدرش پرداخت شود، اما شیوع کرونا و تغییر نظام برنامه را به هم زد. سحر می‌گوید: «وقتی آزمون کانکور خراب شد. مادرم گفت تو دانشگاه برو. من مثل پدرت، ابتدا فیس دو سمستر را جدا می‌کنم. او مرا شامل دانشگاه کرد، اما در جریان درس مشکلات زیاد بود.»

در دوونیم سال گذشته سحر همیشه فیس دانشگاه را به‌صورت قسطی پرداخته است. بعد از آن‌که طالبان معاش تقاعد پدرش را قطع  و زمینه‌ی کاری زنان را نیز محدود کردند، سحر نیز نتوانست که فیس سمستر اول سال ۱۴۰۱ را حتا قسطی  بپردازد. او سمستر اول را تعجیل گرفت و با کارهای کوچک به سختی توانست فیس سمستر دوم را مهیا کند. او می‌گوید: «سمستر اول نشد. سمستر دوم را من، خواهرانم که از مکتب مانده‌اند و مادرم با فروش صنایع دستی و قرضه ‌گرفتن تکمیل کردیم.»

او به دانشگاه برگشت و خوشحال بود که سمستر چهارم را تمام می‌کند، اما طالبان با اعمال ممنوعیت تحصیلی برای دختران، حتا مانع اشتراک دختران در آزمون پایان سمستر نیز شدند. آزمون قانون مدنی هفت را داشتیم و بعد آن تنها سه مضمون دیگر می‌ماند، اما اجازه ندادند که آزمون را سپری کنیم.»

دختران ذکیه سال سوم دانشگاه، صنف دوازدهم، صنف دهم، هفتم و  فرزندش که تنها دو‌ونیم ماه پدرش را دیده بود، صنف دوم مکتب است. همه از آموزش باز مانده‌اند و تنها پسر او که ده سال دارد و صنف سوم است به مکتب می‌رود.

ذکیه می‌گوید برای او این ممنوعیت‌ها و بازماندن دخترانش از آموزش به مثابه‌ی گرفتن جانش است. می‌گوید: «یکی را با انتحاری می‌کشد و اما ما را با این ممنوعیت. من برای تحصیل فرزندانم زندگی کرده‌ام و زنده‌ام.»

یادآوری: طالبان به‌تازگی ورود دانشجویان زن را در تمام نهادهای آموزشی به حالت تعلیق درآوردند و از کارمندان زن این نهاد‌ها نیز خواستند که تنها یک روز در هفته به‌خاطر امضای حاضری، حاضر شوند.

امدادرسان

ذکیه با از دست ‌دادن شوهرش در یک نهاد امدادرسان برای زنان کار گرفت. وظیفه‌ی او شناسایی زنان آسیب‌پذیر بود و از آن درآمد اندکی نیز داشت، اما طالبان با بدست گرفتن قدرت، مثل تمام چیز‌های دیگر همین منبع عاید را از ذکیه و مرجع کمک‌رسان را از زنان گرفته‌اند.

ذکیه می‌گوید: «طالبان نهادهای حامی زنان را منحل کردند و افرادی که در قسمت کمک‌رسانی کار می‌کردند، از ترس انتقام‌جویی این گروه متواری شدند.»

افزون به این، کرایه‌نشین‌های او نیز به‌دلیل نبود کار و هزینه‌های بالای زندگی در کابل، خانه‌های او را در حالی‌که از کرایه قرضدار بوده‌، رها کرده‌اند. ذکیه می‌گوید: «طالبان نه تنها دفتر ما، بلکه تمامی کسب‌وکارهای زنان را فلج کرده‌اند. این دختر در شهربازی کار می‌کرد و یک عاید ناچیز داشت. آن را طالبان بستند. خانه‌ها را هم کسی کرایه نمی‌گیرد. حیران این وضع مانده‌ام. آسمان دور و زمین سخت.»

افزون به این وضع، مردم از او می‌خواهند که دخترانش را به شوهر داده و خود نیز شوهر کند. او می‌گوید: «تا قبل از فروپاشی حکومت دل ما به قوانین گرم بود و مردم نیز جرأت مزاحمت را نداشتند، اما حالا افراد به بهانه‌ی بی‌سرپرستی و مشکلات ما، تلاش می‌کنند که دخترانم را به جبر به شوهر بدهم.» به‌تازگی «خانه آزادی» امریکا نیز گزارش داده است که مدافعان حقوق بشر در افغانستان و خارج از این کشور با تهدیدهای مداوم، از جمله بازداشت‌های خودسرانه، آدم‌ربایی، شکنجه، زندان و خشونت علیه اعضای خانواده‌های‌شان مواجه هستند.