عکس: ارسالی

زندگی یک خبرنگار زن با دستان خالی

روی لبه‌ی پنجره، به دیوار تکیه زده است. دو ساعت مانده به غروب آفتاب؛ لیلا سلطانی، خبرنگار زن در غزنی از پشت شیشه‌های غبارگرفته، به تماشای زندگی بی‌رمق در شهر نشسته است. من که تماس گرفتم، خود را کوتاه معرفی کرد: «مجری، گوینده و گزارشگر بودم. اگر از کار منع نمی‌شدم، تا دو ساعت دیگر باید بسته‌ی خبری شامگاهی را می‌خواندم.»

محرومیت از کار

لیلا سلطانی کار خبرنگاری را پنج‌ونیم سال پیش شروع کرد. تجربه‌ی کار چهارساله در دو رسانه‌ی محلی خصوصی در شهر غزنی را دارد؛ ابتدا با رادیوی خصوصی «سما» کار کرد و سپس به رادیو و تلویزیون خصوصی «غزنویان» پیوست. از هنگامی که جنگ‌جویان گروه طالبان آتش جنگ با نیروهای امنیتی و دفاعی دولت پیشین را از حومه به کوچه و پس‌کوچه‌ی شهر کشاندند و ترور و تهدید خبرنگاران هم در این شهر به اوج رسید، از کار منع شد. دفتر لیلا سلطانی در یک اقدام احتیاطی برای حفاظت از جان تنها کارمند زن رسانه، تصمیم گرفت تا برای مدتی کار او را به تعلیق درآورد و با بهترشدن وضعیت، به او خبر دهد که دوباره به کارش برگردد.

چند هفته نگذشت که طالبان شهر غزنی و سپس کابل را سقوط دادند. پس از بازگشت این گروه به قدرت، لیلا سلطانی دوباره با مدیر خود تماس گرفت. «گفتم با هر نوع شرایطی که طالبان تعیین کرده‌اند، حاضرم کار کنم. مدیرم در پاسخ گفت دفتر شرایطی را که طالبان برای زنان تعیین کرده، هنوز فراهم نتوانسته است. منتظر تماس بعدی برای آمدن به کار باش.» از آن زمان تا اکنون چشم‌به‌راه تماس مدیر و دفترش برای برگشت به گویندگی و گزارشگری مانده است. در بیش از یک‌ونیم سال گذشته، هیچ تماسی از این دفتر دریافت نکرده است. در این مدت منتظر مانده و به این امید شب سر را بر بالین گذاشته و صبح از بستر برخاسته است که شرایط برای حضور و کار زنان در رسانه‌های غزنی فراهم شود. عکس آن اما، طالبان محدودیت‌های شدیدتر بر زنان وضع و آنان را مرحله‌وار از فعالیت‌های عمومی در سطح جامعه حذف کرده‌اند.

لیلا سلطانی چهار سال با رسانه‌های محلی غزنی کار کرده است. عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

ذبیح‌الله مجاهد، سخن‌گوی طالبان سه روز پس از بازگشت این گروه به قدرت، از حق کار و تحصیل زنان مشروط به تعیین چارچوبی از سوی طالبان حمایت کرد. این گروه همچنین یک طرزالعمل ۱۱ ماده‌ای را برای فعالیت رسانه‌ها وضع کرد. در بیش از یک‌ونیم سال گذشته، طالبان فعالیت زنان در بخش‌های مختلف را در مغایرت با «ارزش‌های افغانی و اسلامی» تشخیص داده و محدود کرده‌‌اند. در بسیاری از موارد هم که طالبان به زنان اجازه‌ی فعالیت داده، همراهی محرم شرعی مرد را شرط گذاشته‌اند. سازمان گزارشگران بدون مرز و انجمن خبرنگاران آزاد افغانستان در ماه قوس با نشر یک نظرسنجی در مورد فعالیت رسانه‌ها پس از تسلط طالبان، اعلام کردند که به‌دلیل هدف‌قرارگرفتن خبرنگاران زن توسط طالبان، تنها پنج درصد آنان در کابل زندگی و کار می‌کنند و متباقی ترک شغل کرده‌اند. افزون بر این، مسئولان محلی این گروه در بسیاری از ولایت‌ها رسانه‌های دیداری و صوتی را از نشر و پخش صدا و چهره‌ی زنان منع کرده‌اند.

اقدامات طالبان علیه زنان، آنان را در وضعیت ناگوار اجتماعی و اقتصادی قرار داده است.

از گزارشگری تا سوژه؛ خبرنگاری که جا برای زندگی ندارد

وقتی از لیلا سلطانی پرسیدم که زندگی‌ات شبیه کدام سوژه‌ی گزارش‌هایی که خوانده‌ای، بوده است. در پاسخ گفت: «آوارگان جنگ. نه، کودکان خیابانی. نه، معتادان طردشده که در دریای غزنی شب‌وروزشان را می‌گذرانند. نه، ما مثل هیچ کدام نیستیم. مادر و دختری هستیم تنها و با قصه‌ها و رنج‌های خود. نه در خیابان می‌توانیم باشیم و نه آواره‌ی جنگ هستیم. اما قربانی و بازمانده‌ی جنگیم.»

لیلا ۲۳ سال سن دارد. زلیخا، مادرش هم ۴۷ سالگی خود را پشت سر می‌گذراند. زلیخا لیلا را هفت‌ماهه حامله بود که محمدتقی، شوهرش ناپدید شد. از آن روز تا اکنون از محمدتقی که در منطقه‌ی «سراب» ولسوالی جغتوی غزنی، نظامی یکی از احزاب درگیر بود، سرنخی نیافته‌اند. این مرد نظامی و آشنا با سنگر و تفنگ، در دور اول حاکمیت طالبان در پی ورود جنگ‌جویان این گروه به سراب، ناپدید شد. زلیخا برای یافتن شوهر، تن به هر کوه و کمر سایید و دست به دامان هر دوست و دشمن شد، اما هیچ نشانی از او نیافت. پس از ۲۳ سال هنوز نمی‌داند که محمدتقی را کدام خاک بلعیده است. هنوز چشم به در دارد تا محمدتقی بر سر خانه و زندگی برگردد. وقتی که از لیلا پرسیدم که اگر پدرش زنده برگردد، چه حسی خواهد داشت، در پاسخ گفت: «مادرم می‌گوید اگر برگردد، موی سپیدم، چین‌خوردگی پیشانی‌ام و شماها را نشانش می‌دهم و می‌گویم در نبود او چه سختی‌ها را که نکشیده‌ام.»

او این سال‌ها را با امید برگشت محمدتقی به تنهایی با سختی‌ها دست‌وپنجه نرم کرده است؛ زندگی او گاهی بر نوک سوزن چرخیده و گاهی هم با زدودن خاک و غبار از در و پنجره‌ی اهالی شهر ادامه یافته است. با درآمد این شغل‌ها، سه فرزند را پس از ناپدیدشدن شوهر خود بال‌وپر داده است. اکنون تنها لیلا با او است. لیلا پنج‌ونیم سال پیش که هنوز صنف دوازدهم مکتب بود، کار خبرنگاری را شروع کرد. سپس در دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه غزنی قبول شد و دو سال را در آن‌جا «اداره و منجمنت» خواند. همزمان به کارش در رسانه‌های محلی غزنی هم به‌عنوان مجری برنامه‌های آموزشی، گوینده‌ی خبر و گزارشگر ادامه داد. او می‌گوید عاشق کار خبرنگاری است و در هنگامی که اجازه‌ی کار داشته، تلاش کرده تا وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان و کودکان در شهر غزنی را گزارش کند. با روایت از وضعیت زنان و کودکان، قصه‌ی زندگی خود را نیز بازگو کرده است. با بازگویی قصه و رنج‌هایش، درد خود را «التیام» داده است.

لیلا سلطانی با تسلط طالبان بیکار شد. عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

تحولات در افغانستان به‌گونه‌ای چرخید که طالبان پس از دودهه دوباره به قدرت بازگشتند و با وضع محدودیت از سوی این گروه بر فعالیت زنان و به‌ویژه زنان خبرنگار، لیلا و مادرش بیکار و بی‌خانه شدند؛ چنانچه که در دور اول حاکمیت این گروه پدرش ناپدید شد.

لیلا سلطانی یک‌ونیم سال را بیکاری کشید. در این مدت، مادرش به سختی از نوک سوزن، نان بخور و نمیری را پیدا کرد. او هم مادرش را در دوختن و بافتن کمک می‌کند. در فصل سرمای گذشته نتوانستند از پس پرداخت کرایه‌ی یک اتاق در «حیدرآباد» شهر غزنی، مواد سوخت و وسایل گرمایشی برآیند. هر دو مجبور شدند به خانه‌ی دختر بزرگ‌تر زلیخا پناه ببرند. لیلا می‌گوید: «این‌جا در خانه‌ی خواهرم یک اتاق است. ما جمعا شش نفر در همین یک اتاق زمستان را گذراندیم. خانواده‌ی خواهرم چهار نفر اند و وضعیت اقتصادی خوبی ندارند.»

لیلا در این یک‌ونیم سال به ده‌ها نهاد اجتماعی و آموزشی مراجعه کرده تا برای او کار بدهد، اما هیچ نهادی تا اکنون نتوانسته محدودیت طالبان بر زنان را دور بزند و او را به کار بگمارد. به‌تازگی یک مرکز آموزشی وعده داده است که برای تدریس زیرزمینی دانش‌آموزان دختر او را استخدام می‌کند. با همین وعده، برای یافتن یک سرپناه با مادرش در شهر غزنی کوچه‌به‌کوچه می‌گردند. در چند روزی که هم گشته، چند خانه‌ی مناسب با کرایه‌ی حدود ‌هزار افغانی را یافته، اما هیچ کدام را به‌دلیل این‌که مردی همراه خود ندارند، به کرایه گرفته نتوانسته‌اند. به‌گفته‌ی لیلا: «مردم نسبت به زنانی که مردی همراه‌شان ندارند، نگاه تحقیرآمیز دارند و از خانه‌های خود می‌رانند.» او گفت که برای به ‌کرایه‌گرفتن سرپناه، مجبور اند تا از اعتبار افراد معتبر و متنفذ استفاده کنند.

او و مادرش هنوز سرپناهی ندارند و برای یافتن سرپناه ابتدا باید دست به دامان متنفذان جامعه شوند و سپس به اعتبار آنان، از خانه‌داران خانه به کرایه بگیرند: چون دو زنی اند که سرپرست مرد ندارند و نان‌شان هم در سر سوزن است.