من گاهی فکر میکنم اگر این طالبان محترم مثلا برای آباد کردن افغانستان این قدر سرسختی نشان میدادند، چه میشد؟ مثلا در برابر کل دنیا میایستادند و میگفتند، ما تا تمام سرکهای افغانستان را، حتا در دوردستترین روستاها، پخته نکنیم، از پا نمینشینیم. یا میگفتند هرکس که نمیتواند آزادی کامل زنان را تحمل کند، با ما طرف است. یا اعلام میکردند که اگر هزاران نفر کشته هم بدهند، دست از حمایت و ترویج آزادی بیان برنخواهند داشت. تصور کنید که طالبان تصمیم میگرفتند که در هر ولایت افغانستان دو دانشگاه معتبر و مدرن بسازند و این کارشان با مخالفت گروههای دیگر مواجه میشد. آنگاه طالبان با سر و جان و مال و آبروی خود وارد میدان میشدند و پروژهی خود را به هر قیمتی عملی میکردند.
ما روشن است که این خیال محالی است. تا طالب نباشی، نمیتوانی به کار و مسیری که برگزیدهای، این قدر مومن باشی. ولی وقتی که طالب شدی، دیگر نمیتوانی به ارزشهای بزرگ و شریف دنیای پیش رفته و توسعهیافته فکر کنی.
ایمان طالبانی تنها از منحطترین و جزمیترین خوانشها از دین میآید. به میزانی که آدمها از این رویکرد جزمی دور شوند، زندگی ماجرای مهمتر و جذابتری میشود و ایمان آدم برای از جان گذشتن را میلرزاند. برای همین هم هست که بدنهی اصلی طالبان را افرادی میسازند که هیچ چهرهی جذابی از زندگی ندیدهاند و نمیشناسند.
اینکه رییس جمهور این طالبان را مخالف سیاسی میخواند، شوخی بیمزهای بیش نیست. اینها مخالف سیاسی نیستند، «مخالف زندگی» اند. اگر بناست که مردم توصیف دقیقی از هویت طالبان بشنوند، باید آنها را برای مردم همان چیزی که هستند و جز آن نمیتوانند باشند، معرفی کرد: مخالف زندگی.