درد دندان و دوای سندان

حتما شنیده‌اید که یکی از شعرای گم‌نام و بزرگ کشور گفته است:

درد دندان دارم و دندان به دندان می‌زنم

طاقت انبر ندارم، سر به سندان می‌زنم

در آن دوره علم پیش‌رفت نکرده بود و هنوز چیزهای نرم‌تر از سندان اختراع نشده بودند که آدم در مواقع درد سر خود را بر آن‌ها بکوبد.

یا این قضیه‌ی کودکان بی‌تربیت را در نظر بگیرید. یکی از اقوام ما به اسم «گل نظر» سه طفل داشت. این سه شیطانک به حدی بی‌تربیت بودند که قبله‌گاه‌شان چندین بار رو به قبله نشست و از صمیم قلب از مسئولان تقاضا کرد که او را از شر آن اطفال رهایی بخشند. خوب، باز همان بحث پیش رفت نکردن علم بود.

امروز وضعیت تغییر کرده. من کسی را دیدم که در سراسر گیتی دهانش یک دندان نبود. تعجب کردم. گفت، تعجب نکن. من از اول هیچ دندان نداشتم. پدرم که خود سال‌ها از درد دندان عذاب دیده بود، نخواسته بود که من نیز به این درد مبتلا شوم. این بود که در همان دو ماهگی دوایی به من داده بود که اصلا دندان نکشم. حالا از درد دندان کاملا بی‌غمم و از قبله‌گاه محترم خود تشکر می‌کنم.

یک نفر دیگر تازه عروسی کرده بود و اسم فرزندان خود را پنیرا، اعجم و سلفی گذاشته بود. البته هنوز این سه نفر به دنیا نیامده بودند. اسم‌شان را گذاشته بود تا از نظر علمی آن‌ها را زیر نظر بگیرد که چه‌طور رفتار می‌کنند. بعد که دید هر‌سه‌شان بی‌تربیت اند، به هیچ‌کدام‌شان اجازه نداد به دنیا بیایند.

حالا حکایت قوماندان امنیه‌ی جاغوری است. ایشان از جوانان غیور جاغوری خواهش کرده که آن قسمت‌های روز که بیم سایه می‌رود، یا خورشید غمگین است، اصلا از غار‌های خود بیرون نیایند. این‌طوری راه ارتکاب جرم از بیخ بسته می‌شود. به نظر من، این تدبیر علمی کارآمدی است. اما همان‌گونه که پیامبران بزرگ با شک و بدگمانی عوام زمانه‌ی خود رو‌به‌رو شدند، این اقدام قوماندان صاحب نیز موجی از اعتراض در میان خفاشان شب‌پرست بر‌انگیخته است. امیدوارم مسئولان قوماندانی امنیه تحت تأثیر این اعتراضات عقب‌نشینی نکنند و هم‌چنان مردم را در روز روشن در قرنطینه نگه دارند تا باشد که دیگر دست از جرایمی که ممکن است مرتکب‌شان شوند، بردارند و رستگار شوند.