لبِ دریای کابل

حمزه واعظی

بخش نهم

لذت زنده ماندن و جاذبه‌ی سیاست

لقمه‌ها را که بالا می‌برد، ناگهان یادش می‌آید که نکته‌ای از تحلیلش جامانده. آن‌قدر سیاست می‌جود تا معده‌اش لبریز می‌شود و لقمه‌اش یخ می‌کند. این، حدیث نسل و عصر ماست در جزیره‌ی جدا‌ افتاده‌ای که نامش را «افغانستان» می‌خوانیم. چه در کابل باشی ‌یا مزار، هرات باشی یا قندهار، خوست باشی یا غور، بامیان باشی یا بدخشان، «سیاست» ساجق پیر و جوان و جلوه‌ی سفره‌ها و زینت رستوران‌هاست. مُلا و مُلاک، عالِم و جاهِل، بقال و نقال، شاعر و شاطِر، جنرال و جوالی، عاشِق و عابِد همگی شیفته‌ی سیاست و اهل تحلیل سیاسی اند.

قلمروِ سیاست، تمام خلوت خانه‌ها و خاطره‌ی خویشاوندی‌ها را درنوردیده است. فکر کردن به سیاست، پرجاذبه‌تر از نماز، لذت‌بخش‌تر از هر پرواز و حساس‌تر از هر راز گردیده است. بیش از هفتاد کانال تلویزیونی و 100 کانال رادیویی، بیست و چهار ساعت یک‌سره تحلیل سیاسی تولید می‌کنند و تحلیل‌گر کیلویی اشاعه می‌دهند.

سیاست در جوامع مدرن، هنری است در اختیار دولت‌مردان و رهبران حرفه‌ای، و شاخص عمل و اراده‌ی سیاسی برای شهروندان اما، ساز‌وکاری است که در فرایند رای دادن، مظاهره، نقد و تأثیرگذاری بر اصلاح سیاست‌گران تبلور می‌یابد. در این جوامع، شهروندان عادی دغدغه‌ی سیاسی چندانی ندارند تا خوراک روزانه‌ی‌شان اندیشیدن به سیاست باشد. زندگی‌شان را می‌کنند و کیف‌شان را از سلامتی، شغل، خانواده و دل‌بستگی‌های روز‌مره‌ی‌شان می‌برند.

در افغانستان اما سیاست، یک دغدغه‌ی همگانی برای زندگی است. دغدغه‌‌ای برای مردن و زنده ماندن. دغدغه‌ای نسبت به انتحار و انفجار. دغدغه‌ای برای رفتن به دانشگاه و زایشگاه. دغدغه‌ی خوردن و آشامیدن. دغدغه‌ی قومیت و هویت. دغدعه‌ای به‌خاطر مذهب و مرجعیت. دغدغه‌ی فرهنگ و هنر. دغدغه‌ای برای عشق ورزیدن و نفرت اندوختن.

سیاست در این دیار یک کالای لوکس و ادای شیک روشنفکری نیست، بهانه‌ای برای چگونه زیستن و زمانی برای «کی» مردن است. نه پای گریز از سیاست است و نه قدرت ستیز با تقدیر. سیاست برای هر شهروند افغانستان، عین زندگیست. متنِ تقدیر ‌شده است و نفسی برای زنده ماندن. خوراک شب است و پوشاک روز.

جاذبه‌ی سیاست برای شهروندان عادی نه به خاطر چشیدن طعم شیرین قدرت، بلکه به خاطر لذت زنده ماندن است. بدین‌رو، سیاست برای ما «چرا» فکر کردن نیست، «چگونه» باقی ماندن در زندگی و چسان فرار کردن از مرگ است؛ مرگی که هر صبح به سراغ‌مان می‌آید. هر شب مهمان اجاق سرد‌مان می‌شود و هر لحظه در کوچه و خیابان تعقیب‌مان می‌کند.

سیاست در زندگی ما، هنری برای بهتر زیستن نیست؛ اعتیادی برای بدتر زیستن است. راهی برای تنازع بقاست. تسکینی برای ترس از هم‌نوع و برادر است. چاره‌ای برای فراموش نشدن در جهان و گریز از قتل عام نشدن به دست هموطن است.

کابل، پایتخت ماست؛ تخته‌ی خیز بزرگان برای رسیدن به قدرت و ثروت و منزلت. و چنین است که سیاست در این شهر مانند دریای کابل، گاهی جاری و توفانی و گاهی راکد و متعفن است. گاهی با خود سیل می‌آورد و گاهی مسیل «بد‌رفت»‌های شهر می‌گردد.

… و چنین است که زیادتر از درختان کابل، تحلیل‌گران سیاسی روییده است. عنوان «تحلیل‌گر» برای گروهی، الزاما نه به عنوان یک تخصص علمی-فرهنگی، بلکه به مثابه یک حرفه و هنر سیاسی تلقی می‌شود. بدین رو، گروهی تحلیل‌گر حرفه‌ای می‌شوند. تحلیل‌گران حرفه‌ای‌، بازاریاب‌های ماهرِ سیاسی هم‌ هستند. لقب‌شان را «آگاه سیاسی» گذاشته‌اند؛ از این مدرک برای خویشتن خویش شهرت می‌خرند، به بینندگان و شنوندگان خود «آگهی» می‌فروشند و برای جناح و مرجع سیاسی خود اعتبار ذخیره می‌کنند.

تحلیل‌گران، ترازوی تحولات سیاسی نیز می‌باشند. هرچه اوضاع مِلک و مَلِک بحرانی‌تر گردد، ترافیک تحلیل‌گران سنگین‌تر، متاع تحلیل‌های‌شان بیش‌تر و جوهر سخن‌های‌شان پریشان‌تر می‌گردد. از این‌رو، طول و عرض تحلیل‌ها را می‌توان نشانه‌ی جزر و مد اوضاع سیاسی دانست.

تحلیل کردن مسایل سیاسی برای بسیاری‌ها مانند ساجق جویدن است. هم برای هضم معده خوب است و هم فک را تمرین می‌دهد. هم دندان‌ها را سفید می‌کند و هم بوی بد د‌هان را می‌پوشاند. برخی از تحلیل‌گران اما بوی دهان‌شان با هیچ ساجقی فرو‌نمی‌نشیند و زردی دندان‌شان با هیچ جویدنی روشن نمی‌گردد!

بسیاری از تحلیل‌گران، با نکتایی‌های رنگین و عینک‌های سنگین، برحریفان خود چون شاهین می‌پرند. برخی با چهره‌های خندان، سخن‌های ارزان می‌پراکنند. گروهی هم هستند که با بال‌های دانش آفاقی خویش، فراتر از افق‌ها پرواز می‌کنند؛ از شاخ آفریقا تا دیوار چین، از تنگه‌ی هرمز تا دماغه‌ی آتلانتیک و از انتهای سایبریا تا ابتدای آمازون در حوزه‌ی تخصص و در حیطه‌ی دانش‌شان می‌گنجد. عده‌ای هم هستند که در هیبت علامه‌های دهر فضل می‌فروشند و در ردای مفتی‌های شهر، فتوای سیاسی صادر می‌کنند!

القصه، کابل شهر قصه‌گویان قساوت، قصیده‌سرایان قدرت، قصاب‌های ثروت، قافیه‌سازان شهرت، تحلیل‌گران عاشق‌منزلت و شهروندان شهیدِ سیاست است.