تناقض استراتژی و عمل؛ پاکستان با طالبان چگونه می‌جنگد؟

نویسنده: سید معظم هاشمی

برگرداننده: جواد زاولستانی

منبع: فارن پالیسی

پیش از حمله‌های 11 سپتامبر، در یکی از محله‌های مجلل شهر کراچی در هنگام مزمزه‌ی نوشیدنی در خانه‌ی یکی از دوستان نزدیک که با خانواده‌ی رییس جمهور پاکستان، آصف علی زرداری، همکار بود مسئله‌ی طالبانی‌ساختن پاکستان به مثابه یک مفهوم بیگانه رد گردید.

من با اتکا به مشاهدات خود از مناطق، تأکید داشتم که رشد سمارق‌وار مدرسه‌های دینی به ویژه در مناطق لیبرال و آرام جنوبی مانند ایالت سند و در امتداد کمربند ایالت جنوب‌غربی بلوچستان، تهدید بالقوه هستند. رشد لجام‌گسیخته‌ی این پدیده همز‌یستی بین مذهبی را که پیش از سهم گرفتن پاکستان در جهاد افغانستان وجود داشت، برهم زده است.

با پف کردن سیگارهای کیوبایی، سیاست‌مداران فصلی حزب مردم پاکستان (PPP)  در دیدن اشباح تندروان و پیکارجویان که در دهلیز عقبی خانه‌های شاهانه‌ی شان پرسه می‌زدند، مشکل داشتند. به ویژه، آنان نمی‌توانستند درک کنند که تصور زیر کنترل دانستن یک منطقه توسط یک ارباب-فیودال غایب، سرابی بیش نیست. یک ارباب غایب چطور می‌تواند بر یک منطقه کنترل کامل داشته باشد؟

در یک دهه‌ی گذشته که فضای سیاسی توسط انگیزه‌ها و احساسات مذهبی به گروگان گرفته شده بود، نه تنها سنگینی این موضوع افزایش یافته است بلکه تبدیل به تهدید وجودی در برابر پاکستان شده است. «عدم تحمل» تروریزم در پاکستان به شعار بی‌معنا تبدیل شده است.

ارتش پاکستان استراتژی، پالیسی و عزم لازم را برای رسیدن به اهدافش ایجاد کرده، اما آنان باید هماهنگ با یک دستگاه غیرنظامی کارآمد کار کند. با این حال، بدون دخالت سیاسی قابل اعمال نیست. در پاکستان حتا اگر سیاست‌مداران خواست شان را برای اعمال استراتژی لازم برای از بین بردن طاعون پیکارجویی و تندروی ابراز کنند، تلاش آنان با مخالفت مواجه می‌شود. احتمال قوی این است که این موانع  جلو ریشه‌کن شدن بنیادگرایی و پیکارجویی در این کشور را بگیرند.

موانعی را که بر سر بازگشت پاکستان به حالت عادی قرار دارند، می‌توان به موارد زیر خلاصه کرد:

1. حلقه‌ی وهابی/عربستان سعودی: حلقه‌ی شدیدا مطلق‌اندیش و بنیادگرای سنی که توسط عربستان سعودی تشویق می‌شود تا آتش نفرت‌افگنی مذهبی را در بیرون از خاک عربستان سعودی و کشورهای خلیج روشن سازند، در کشورهای پاکستان، یمن، سومالیا، عراق، سوریه و افغانستان رونق یافته است.

2. ترس: در میان حلقه‌های سیاسی پاکستان، سیاست‌گذاران و سیاست‌مداران ترس عمومی از روبرو شدن با طالبان وجود دارد. طالبان با استفاده از راه‌های وحشیانه‌ی آدم‌کشی، به آسانی کسانی را که آنان را به چالش می‌کشند، از سر راه بر می‌‌دارند. کشتار کودکان مکتب در پشاور که جان 149 دانش‌آموز را گرفت، آشکارترین نمونه‌ی این روش وحشیانه‌ی طالبان است. حمله‌های متعدد بر مراکز حساس نظامی پاکستان همه شواهدی اند برای سنگینی ترس از طالبان. این حمله‌ها نشان می‌دهند که ترس از آنان چقدر ریشه‌ی عمیق دارد. ترس سبب خاموشی و سکوت می‌شود، اشتباها بعضی فکر می‌کنند که این سکوت نشانه‌ی همنوایی با طالبان است. برعلاوه، حمله‌های انتحاری اخیر که برخاسته از تنفر اند، به چالش‌های فراه راه ایالت پنجاب بعد دیگری می‌دهد. ایالت پنجاب مرکز ثقل حکومت پاکستان است.

3. سازش‌های سیاسی: سازش‌های سیاسی در پاکستان و افغانستان، یک اقتصاد غیرقانونی چندین ملیارد دالری از تولید و قاچاق مواد مخدر و اسلحه و دیگر فعالیت‌های اقتصادی غیرقانونی را به کار انداخته است. این اقتصاد، زمینه‌ساز سازش‌های سیاسی و استراتژیکی‌ای می‌شود که اکثر استراتژی‌های مبارزه با تروریزم را به سایه می‌راند.

4. اتحاد ملا و جنایت‌کار: این اتحاد که تولید نابرابری‌های عمیق اجتماعی و جهاد زیر نظر دولت در دهه‌ی 1980 است و به کنترل در آوردن سرمایه‌های استراتژیک از میان عناصر سرسخت و تندرو در دهه‌ی 1990، هزارها عالم سنی منکوب‌شده را بیش از پیش تندرو ساخته است. این پدیده سبب تولید گروه‌های ضد و نقیض مرتبط با طالبان گردید که مقام‌های پاکستانی آن را بزرگ‌تر از آن یافتند که بتوانند را کنترل کنند.

5. نیروهای مذهبی سنتی در مقابل گونه‌ی جدیدی از اسلام‌گراها: نهادهای محافظه‌کار سنتی در پاکستان دارای رفتارهای معتدل بودند که با قانون اساسی پاکستان مطابقت داشتند. نمونه‌های از این گروه‌ها جماعت اسلامی و جمعیت علمای پاکستان ( گروه فضل الرحمان) اند. این گروه‌ها با طالبان همدلی دارند اما در جریان اصلی سیاست پاکستان دخیل اند و در کابینه از خود وزیر دارند. اما ماهیت پرخاش‌جویانه و خشن نسل جدید اسلام‌گراها، چالش جدی‌ای در برابر دیدگاه‌های این گروه‌ها خلق می‌کند. این نسل جدید اسلام‌گراها به شیوه‌ها و ابزارهای گوناگون خشونت، پیکارجویی و تندروی باور دارند. این برداشت از دولت اسلامی با برداشت گروه‌های محافظه‌کار سنتی خیلی متفاوت است.

6. مناطق قبایلی فدرال بیرون از کنترل حکومت: برادری پشتون‌ها که در شمال‌غرب پاکستان و جنوب افغانستان موقعیت دارند، توسط روابط قومی و زبانی متحد و یک‌پارچه باقی مانده است. خط دیورند که در سال 1893 توسط استعمار بریتانیا به منظور برآوردن اهداف اداری کشیده شد، آنقدر قوی نبود که این روابط قومی و زبانی را از هم جدا کند. مناطق قبایلی فدرال که در رابطه به حفظ تمامیت ارضی، فرهنگ، و رسم‌ و رواج‌های خود خیلی حساس و در برابر نفوذ هر پدیده‌ی بیرونی کاملا بی‌بردبار است، از هفت منطقه‌ی قبیله‌ای تشکیل شده که با افغانستان مرز مشترک دارند. این منطقه به خط مقدم بی‌قانونی، قاچاق، تولید مواد مخدر و قاچاق اسلحه تبدیل شده است.  حکومت پاکستان خیلی کم توانسته است که در این منطقه نظم و قانون را حکم‌فرما بسازد و به جای آن بر مقابله با هند و کنترل مرز مشترک با آن کشور، تمرکز کرده است.

خیلی ساده‌اندیشانه است که اعلام کنیم که سیاست‌مداران پاکستانی نمی‌خواهند علیه طالبان و بنیادگرایان مذهبی بجنگند.

به نظر می‌رسد که در شرایط کنونی مبارزه با طالبان کار دشواری برای سیاست‌مداران است، چون، چون فضای سیاسی پاکستان توسط بنیادگرایان و پیکارجویان به گروگان گرفته شده است. بزرگترین مشکل در برابر دولت پاکستان حفظ باورهای مذهبی تمام شهروندان بدون آسیب‌رساندن به باورهای آنان است. اما مشکل این‌جاست که ظاهرا حکومت پاکستان ظرفیت مقابله با پیکارجویان را بدون نقض احساسات مذهبی گروه‌های سنتی محافظه‌کار ندارد.

با توجه به دلایل فوق، آینده‌ی نزدیک نامطمئن و نامعلوم است. اما به این معنا نیست که ما همه چیز را رها کنیم. طالبان از پاکستان زمانی ریشه‌کن می‌شوند که تمام گروه‌ها و جناح‌های پاکستانی به دیدگاه مشترک دست یابند. ظاهرا به نظر می‌رسد که حکومت و ارتش به دیدگاه مشترکی رسیده اند، اما واقعیت چیز دیگری است.

آیا تداوم این «اراده‌ی سیاسی ضعیف و متزلزل» به برهم خوردن روند دموکراتیک در پاکستان خواهد انجامید؟ یا اینکه آیا فشارهای منطقه‌ای بر منافع یک سازمان یا حزب برتری داده خواهد شد؟ با ادامه‌ی خروج سربازان خارجی از افغانستان و با توجه به اوضاع پرتنش، ام‌سال، سال سرنوشت ساز خواهد بود؛ سال موفقیت یا شکست.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *