روایت دیروز و امروز؛ زن بودنش کافی است تا زنده بماند

احمد برهان

برای راحله زن بودنش کافی است تا زنده بماند. به میزانی که از مردها مدام آسیب دیده است، به زن بودنش بیشتر اهمیت می‌دهد. این باور همان نیرویی است که به او جان می‌بخشد. همان انگیزه‌ای است که به او قوه‌ی تحرک می‌دهد. و همان چراغی است که به او در تاریکی‌های زندگی در جامعه‌ی مردسالار افغانستان روشنایی می‌بخشد. این اعتقاد او، یعنی قوی بودن در برابر هنجارهای زن‌ستیزانه، با حاکمیت دوباره‌ی طالبان بیشتر از پیش در وجود او زنده شده است. و او معتقد است که بی‌آن‌که مردی سایه‌ی سر او باشد، یک زن هست؛ و این زن مقتدر بودنش کافی است تا زنده بماند و تاریخ زندگی‌اش را به‌نام خودش رقم بزند.

دیروز؛ به‌نام دیگری بودن

راحله‌ (مستعار) سال‌ها مجبور بود که جبر این هنجار ناپسند فرهنگی را بر دوش بکشد. سنتی که ناشی از جامعه‌ی مردسالار و فرهنگ زن‌ستیز بوده است. بار این اعتقاد سنتی که «زن مال مردم است» را روی شخصیت زنانگی‌اش احساس کند و چاره‌ای جز تحمل نداشته باشد. راحله می‌گوید تا در خانه‌ی پدر بود به‌نام پدر و برادرهایش شناخته می‌شد. هرچه آنان می‌گفتند او از روی جبر فرهنگی حاکم در خانواده مجبور بود آن را انجام بدهد و در برابر آن «یکی-دو» هم گفته نتواند. می‌گوید هیچ‌ حقی نداشته است؛ نه حق آزادی، نه حق مکتب رفتن و نه حتا شخصیتی که به او هویت فردی ببخشد. صرفا با آنچه که شناخته می‌شد غذاهای پخته‌شده و لباس‌های شسته‌شده بوده است. بدون آن‌ها وجود او معنا نداشته است.

راحله در این مورد بیشتر می‌گوید: «پدرم خدابیامرز خیلی مذهبی بود. از همان مذهبی‌های به اصطلاح حزب‌اللهی که خودش را مرد (برتر) فکر می‌کرد و ما را زن‌ (فروتر). مرد باید کار کند و زن‌های خانواده بخورند. اگر او کار نمی‌کرد به ما می‌گفت اگر مرد نباشد تمام زن‌های خانواده از گرسنگی هلاک می‌شوند. ما (زن و دخترها)یش را یک رقم در مالکیت خود می‌گرفت. امر می‌کرد که باید نماز بخوانیم و حجاب خود را بیست‌وچهار ساعت رعایت کنیم. اگر قهر خدا بیاید زن‌ها خیلی زود به جهنم می‌روند.»

راحله به درس و مکتب علاقه‌ی بسیار داشت. دوست داشت در کارخانگی‌هایش از رنگ‌های گوناگون استفاده کند تا مگر بتواند اندک دل‌خوشی برای خودش خلق کند. برای او هنوز هم این موضوع رنج‌آور است. یادی از خاطرات دوران مکتب اشک ناخوشی را در چشم‌هایش حلقه می‌زند. و می‌گوید: «اول‌ها به درس شوق نداشتم. چون دختر کمرو و خجالتی بودم. هیچ‌وقت یادم نیست که پیش تخته درس را تشریح کرده باشم. از صنف ششم تا صنف هشتم که توانستم درس بخوانم، واقعا درس‌هایم را جدی می‌گرفتم. وقتی برادرم به دنیا آمد و مادرم بیمار بود، پدرم مرا مجبور ساخت تا مکتب را ترک کنم. بسیار گریان کردم. حالی که می‌بینم دخترها اجازه ندارند به مکتب بروند، دردشان را کاملا احساس می‌کنم. خیلی سخته.»

وقتی بیست‌و‌سه‌ساله شد، از روی ناچاری تن به ازدواج اجباری داد. البته او فکر نمی‌کرد که تجربه‌ی زندگی زناشویی، بدتر از زندگی زیر سایه‌ی پدر مذهبی و برادر سخت‌گیر باشد. وضعیت در خانه‌ی شوهر با گذشت هر ماه وخیم‌تر می‌شد و او احساس می‌کرد که روزی سقف آن خانه روی سرش خراب خواهد شد. سرانجام تصمیم گرفت که طلاق بگیرد و این نخستین تصمیم بزرگ زندگی‌اش بود. راحله در این زمینه با غروری که در صدایش موج می‌زند می‌گوید: «شوهرم هم عین پدرم آدم مذهبی و قیدگیر بود. بسیار بدگمانی می‌کرد و اجازه نمی‌داد که موبایل داشته باشم. نمی‌گذاشت برنامه‌های تلویزیون‌های داخلی را تماشا کنم. می‌گفت فقط تماشای کانال‌های ایرانی را اجازه دارم. به من مثل یک انسان احترام نمی‌گذاشت. حتا در سر نان خوردن نصیحت می‌کرد. فکر می‌کرد خودش یک مرد خوب و من یک زن خراب هستم. گاهی اگر بیمار می‌شدم و حالت افسردگی داشتم، باز هم سرم زور می‌گفت و مجبورم می‌کرد به دل او پیش بروم.»

امروز؛ به‌نام خود شدن

راحله امروز به تأکید و به تکرار می‌گوید که «بدون مرد هم زن هست». و همچنین، بدون مردی که با چند لقمه‌نان دادن به او، او را به اسارت خویش درآورد، می‌تواند زنده بماند. می‌تواند با همه‌ی چالش‌هایی که جامعه‌ی مردسالار افغانستان برای او به‌عنوان یک زن ایجاد می‌کند، مبارزه کند و به زندگی‌اش ادامه بدهد. راحله می‌تواند به‌صورت خستگی‌ناپذیر زحمت بکشد و برایش کاری دست‌وپا کند. روزهایی سختی را که سپری می‌کند او را در جهت «به‌نام خود شدن» سوق می‌دهد. او دیگر به‌نام دیگری- به‌نام پدر مذهبی یا برادران سخت‌گیر و یا شوهر ظالم- نیست. راحله هیچ‌گاه، نه در خانه‌ی پدر و نه در خانه‌ی شوهر خودش را پیدا نکرده بود، اما در حال حاضر می‌گوید که به‌نام خودش است و می‌تواند آزادی مبتنی بر استقلالیت فردی را تجربه کند. و همین امر آزادی، برای او کافی است تا بتواند زنده بماند و تاریخ زندگی‌اش را به‌نام خودش رقم بزند.

راحله می‌گوید در این چهار سال که از شوهر سابقش جدا شده و استقلالیت تصمیم‌گیری‌اش را به‌دست آورده، شغل‌های مختلفی را به تجربه گرفته است. نخست در یک خوابگاه دخترانه آشپزی کرده است. بعد چند ماهی را آموزگار صنف‌های اول یک مکتب خصوصی بوده است. با وجودی که تحصیلات عالی نداشته، اما توانسته به دانش‌آموزان، زبان دری را تدریس کند. پس از چندین شغل دیگر به خیاطی رو آورده است که سه سالی می‌شود با چرخ خیاطی چرخ زندگی‌ خود و دختر خردسالش را می‌گرداند. شش ماه پیش به دوره‌ای آموزشی هنر آرایش‌گری که از طرف یک نهاد فرهنگی برگزار شده بود، اشتراک کرد و از این طریق نیز مخارج زندگی‌شان را تأمین می‌کند.

راحله با درنظرداشت شرایط دشوار زندگی در حاکمیت طالبان، می‌گوید که بی‌نهایت سعی می‌کند تا ثباتی به بحران پساجدایی از شوهر سابقش برقرار کند و به یقین به همین باور است؛ «شرایطی که طالبان با خود آورده‌‌اند برای تمام زنان افغانستان دشوار است. ولی تحمل می‌کنم چون چاره‌ای نیست. تحمل کردن یک اخلاق زنانه است. بلاخره هر چیزی پایانی دارد. من که بسیار بی‌حس شده‌ام در مقابل دردهای زندگی. شرایط زیق در خانه‌ی پدر و شوهر را تحمل کردم. این روزگار بدبختی هم در گذر است. امید داشتن را تازه یاد گرفته‌ام و زندگی به امید داشتن قشنگ است. و من یک زن قوی هستم.»