ذکی دریابی
دهههای اخیر تاریخ افغانستان مملو از حوادث و عملکردهایی است که تاریخ افغانستان را غمناک و وحشتزده ساخته است. هرچند که این وحشتزدگی را میتوان در سراسر تاریخ کشوری به نام افغانستان یافت؛ اما در دهههای اخیر این وحشتزدگی با قباحت بیشتری جریان دارد. ختم جنگی که آن را «جهاد» میدانیم، شروع این وحشت، دلزدگی و گسست قومی است. جهادی که به تعبیر اکثریت افغانها شوروی را زمینگیر کرد، سرانجام به مسیری منتهی شد که بینی افغانها را نیز برید. تلاشهای بیرحمانه و غیرانسانی جریانهای دینی–سیاسی برای کسب قدرت یا حفظ آن پس از نبردی که آن را جهاد بزرگ مینامیم، بدون شک بزرگترین درد مشترکی ملتی است که بر اثر این تلاشها هنوز متولد نشده است. جنایاتی که رژیمهای وابسته به ایدیولوژی کمونیستی بر مردمان این سرزمین روا داشتند، به هیچعنوان بزرگتر از جنایاتی نیست که مسلمانان و عالمان دینی تحت عنوان شریعت بر گلوی این ملت به کار بستند. هرچند که رنج جنایت و آدمکُشی و ترور کمونیستها بزرگ و دردناک بود، اما قساوت و قصابی متنقذان داخلی و جریانهای دینی و جهادی نیز چنان گسترده و ریشهدار بود که اکنون رنج این نابودی و انسانکُشی بر رنج آن ترور و آدمکُشی غالب شده است.
در این میان اما جفایی که بر سر انسانهای این سرزمین روا داشته شد، بخش وسیع این جنایات و کشتار به آنانی بر میگردد که سالهاست از نام دین نان میخورند و نام کشیدهاند. آنانی که علمای دین خوانده میشوند، یکی ازعوامل اصلی کشتارها و درگیریهای قومی سالهای پس از نظام کمونیستی در کشور بودهاند. البته بدیهی است که منظور تمام علمای کشور نیست. علمایی که سالها برای تعریف و ترویج دین تلاش کردهاند، از این حکم مبرهناند. اما همچنان تردیدی نیست که نفرهای اصلی، آنانی که جنایتهای سالهای اخیر را مرتکب شدند، چهرههایی بودند که از آدرس دین صاحب نان و نام شده بودند.
حالا نمیدانم چطور میان آن جنایت و این شفقت جمعبندی کرد؟ آنانی که سالها برای قدرت انسانکشی کردهاند، امروز مدعی صلح و آشتی با کسانیاند که همچنان انسانهای این سرزمین را میکشند. آیا واقعاً میتوان میان این دو عملکرد متناقض به جمعبندی منطقی رسید؟ چطور میتوان توقع داشت که عبدالرب رسول سیاف به عنوان یک عالم دین و یک جهادی که بخشی از کشتار کابل را انجام داده است، برای صلحی تلاش کند که منافع خودش را متضرر میکند؟ و از همه مهمتر، آیا چنین افرادی میتوانند کمکی برای صلح باشند؟
تجربیات تلخ از بزرگان این علمای دین دست کم در افغانستان از این امیدواری کاسته است. جنایتهای بزرگی که از آدرس علمای دین بر حق این ملت انجام شدند، حتا دایرهی ناامیدی از کارآیی این چهرهها برای تأمین صلح و ثبات در کشور را وسیعتر کرده است. اکنون نسل جوان افغانستان چشم به توافقی برای صلح ندوخته است که از آدرس علمای دین ایجاد شود. جوانان بیش از این که امیدوار به کارسازی علمای دین برای صلح و تأمین ثبات باشند، نگران کارشکنی آنان در راستای تأمین این امر مهم و ملتسازی در افغانستاناند. اگر مدل دموکراسی انجمنی، بهترین راهحل برای عبور از بحران قدرت و ختم نزاعهای قومی و تنشهای مذهبی است، در آن صورت علمای دینی قدرت بالقوه در برهم زدن و مانع جدی پیاده کردن این اصول و توافق به شمار میرود. یکی از تهدیدهای جدی که همیشه در سطوح تحلیلهای امنیتی و سیاسی در نظام و بیرون از نظام مطرح است، قدرت فتنهاندازی بالقوهی نیروها و شخصیتهایی است که سالها از آدرس دین بر گردهی مردم سوارکاری کردهاند. این تهدیدها هنوزهم برای نظام و حکومت افغانستان محسوس و جدیاند. از اینرو حکومت همواره سعی کرده است که این زنگ خطر را در گوشههایی از قدرت و نظام با دادن امتیازهای سیاسی و اقتصادی حفظ کند. یکی از دستآویزهای خطرناکی که همیشه در اختیار علمای دینی هست و در اختیار سایر رهبران قومی و جهادی نیست، توطئهگرایی زیر نام دین و ارزشهای مذهبی و اسلامی است. این حربه نه در افغانستان، بلکه در تمام جهان اسلام، مایهی آشوبها و تنشها و حتا کشتارهای فجیعی بوده است. علمای دین با این حربه هرازگاهی دشمنان سیاسیشان را از دم شمشیر اسلامی گذراندهاند.
فتوای مفتی اسلامی برای مبارزه با حکومت بشار اسد، دهها دختر جوان و زن را وادار به تنفروشی در سوریه کرده است. آنان با برقراری ارتباط جنسی با مخالفان بشار اسد، نیروهای قابل ملاحظهای را وادار به جنگ علیه بشار اسد کرده است. طالبان به نام دین سر میبرند و تجاوز جنسی میکنند. این جنایتها همه از آدرس دین یا با توجیه دینی صورت میگیرند. حالا با این وجود، آیا میتوان قبول کرد که علمای دین میتوانند به تأمین صلح با تکیه بر ارزشهای اسلامی کمک کنند؟
برنامه و استراتژی حکومت افغانستان در راستای تأمین صلح در افغانستان و وادار کردن طالبان به گفتوگو، در رگههای مختلفی قابل مشاهده است. یکی از سرمایهگذاریهای کلان صلحخواهی حکومت در محوری صورت گرفته که لب و لباب آن را دین اسلام تشکیل میدهد. گردهمآیی کشورهای جهان اسلام و علمای این جهان پرجنجال، بخشی از این محور است. اما تجربهی سالهای گذشته نشان میدهد که عالمان دینی نه تنها نقش مثبتی در این روند ندارند، بلکه در بسیاری موارد نشانههایی وجود دارند که همین علمای دین مایهی تحرک و پویایی طالبان و شورشگریهای پراکنده در افغانستان و شماری از کشورهای جهان اسلام میباشند. در چندسال اخیر، پاکستان محراق خشونتهای مذهبی و فرقهای بوده است که علم برافراشتن این نفاق و کشتارها به دست علمای دینی این کشور بوده است. در جریان جنگهای داخلی افغانستان، کشتارهای بیرحمانهای از آدرسهایی صورت گرفتند که عالمان دین رهبری آن جریانها را برعهده داشتند یا این که رهبران آن جریانها، مریدان و مقلدان بیرویهی اسلامی بودند که از آدرس همین عالمان دینی تعریف و تفسیرشده بود.
حالا هرچند که علمای دخیل در کشتارهای دوران جنگهای داخلی و تنظیمهای جهادی، امروز عملاً و تماماً در جبههی جنگ نیستند؛ اما شرارت آنها برای تداوم جنگ و دفاع از مرام و نیات طالبان، گسترده و افغانستانشمول است. این علما توانایی بالقوه در راهاندازی جنگهای دیگری نیز دارند. ده سال گذشته فرصتهای نادری را در اختیار زمامداران جهادی و علمای دینی داد تا زر بیاندوزند. همین اکنون زیستگاهها و زادگاههای علمای دینی کشور، تهدید بالقوهی امنیتی به شمار میروند. نیروهای مسلح و پیروان خشونتپرور، اگر انگیزه داده شوند، آمادهی یک جنگ دیگر نیز هستند. از اینرو است که نمیتوان آنچه را که سیاف میگوید، نیات صلحجویانه و رویهی مسالمتآمیز و خشونتستیز پنداشت.
و برحقیم که فرض را براین بگیریم که گفتههای سیاف ناشی از مشکلات شخصی او با گروه طالبان است. طالبانی که زعامت رشتهداری و حمایتی عربستان و پاکستان را ربوده است، نمیتواند مقبول سیاف و همفکران او باشد. گفتههای تند سیاف با تکیه بر آیات، احادیث و روایات، بیانگر دیدگاه و باور سیاف به صلح و خشونتزدایی نیست. حضور مکرر او در نشستها و مناسبتها و تکیه و تأکید او بر تقدسزدایی و حقانیتزدایی از عملکرد طالبان هرچند که نیک باشد، نمیتواند دلیلی بر ادای تکلیفی باشد که ناشی از اعتقادات دینی او میشود. این تأکیدها بر صلح و آن گفتهها برای مشروعیتزدایی از جنایتهای طالبان، نه به معنای فراموش کردن جنایتهای شخصی وی است و نه دال بر انگیزهها و مسئولیتهای دینی سیاف. این همه تلاش و تأکید، جدا از جنگ روانی سیاف علیه طالبان، ابزار انتخاباتی و تبلیغاتی سیاف برای انتخابات بعدی است.
از اینرو، مشق علمای اسلامی در اکثریت کشورهای اسلامی در مقاطع مختلفی از تاریخ درونی این کشورها، مشق جنگجویانه بوده تا صلحجویانه. هرچند که اکثریت علمای اسلام از صلح گفتهاند و برای صلح سخنرانی کردهاند؛ اما همچنان به همان اندازه و شاید هم بیشتر در جنگ درگیر بوده و برای جنگ راه رفتهاند. کردههای آنها برای جنگ بیشتر از ناکردههای آنها برای صلحاند. از اینرو، علمای دینی در افغانستان بیش از این که برای صلح تلاش کرده باشند، در جنگها نقش داشتهاند. لذا عالمان جنگجوی ما کردههای جنگشان سنگین بر گفتههای صلحشان است و صلح با چنین سرشتی، سرشتِ ناسازگار دارد.