من دیشب روز قیامت را خواب دیدم. همهی ملتها از خواب مرگ برخاسته بودند و آمده بودند تا بر اساس نامههای اعمال خود یا به دوزخ بروند یا به بهشت. همهی ملتها را دیدم؛ حتا سودان جنوبی و شمالی با هم آمده بودند. جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی با هم آمده بودند (ظاهراً استقلال شان در بالاجای پذیرفته نشده بوده). پاکستان و هند جدا بودند، اما میان شان یک دانه شال سبز گذاشته بودند و افراد هر دو ملت پیوسته به همدیگر لبخند میزدند. ایرانیها نشسته بودند و خود را به آهستهگی به چپ و راست خم میکردند؛ همهی آهنگهای علیرضا افتخاری همزمان در میان شان پخش میشد. فلسطینیها سنگ نیاورده بودند. اسرائیلیها مسلح به کلاشینکف ایستاده بودند. ملتهای اروپایی در صحرای محشر سایبان بزرگی زده بودند و در سایهی آن دیگ بار کرده بودند و غذای چاشت خود را میپختند. افریقاییها خاک بر سر و روی همدیگر میپاشیدند و میخندیدند…
ملت افغان را ندیدم. از کسی پرسیدم: «ببخشید، افغانها خبر نشدهاند که قیامت شده، یا نخواستهاند بیایند؟». جواب داد: «آمدهاند ولی در آخر این صحرا در چندین محل جمع شدهاند. یکجا نیستند. بین هر گروه شان فاصله است، یعنی سربازان ناتو به عنوان حایل محشور شدهاند.»
به آخر صحرا رفتم و کسی را نیافتم. به زبان انگلیسی از یکی که موهای خود را سفید رنگ کرده بود و لباس کاملاً سفید پوشیده بود و سربند سفیدی بر پیشانی داشت، پرسیدم که در آن حوالی جماعت افغان ندیده است؟ عصبانی شد و به زبان فصیح فارسی گفت: «من الحمدلله مسلمان، افغان و انسان هستم و شکر زبان مادری خود را هم فراموش نکردهام. از آدمهایی که چهار روز در خارج زندگی کردهاند و اصلیت خود را فراموش کردهاند، نفرت دارم. تُف بر غیرت تان. مرگ بر اجنبی. زنده باد اسلام عزیز… .»
گفتم: «دیگران کجایند؟ عصبانی نباش لالا. نشناختمت. خوشحال شدم.»
به سمت راست خود اشاره کرد و گفت که کمی که پیشتر بروم اعضای «شورای دفاع از مقاومت در برابر تهاجم ثقافت اغیار ملت متدین افغانستان اسلامی» را میبینم. بعد از بگلادشیها و بوتانیها که بگذرم، افغانملتیها، شاخهی موافق با پخش تذکرهی الکترونیکی، را میبینم. روبهروی شان…
از خواب بیدار شدم. فوراً به فیسبوک رفتم تا ببینم واقعاً قیامت شده یا نه. دیدم خبر دادهاند که قیامت شده. خاطرم جمع شد و دوباره خوابیدم؛ چون مطمئن بودم خبر فیسبوکی امکان ندارد راست باشد.