هیچ کس عزیز!
در سایهی تورات بود که آیههای توت نازل شدند. توتهای نازل شده قبل از این که به زمین برسند، به یقین رسیدند. یعنی که ایمان شان از جان شان کاملتر شد. بعد هم با ایمان کامل شیرینی شان را به خاک بخشیدند و دستان شان را به آفتاب. آیات بلند توت اصلا خطاب به تنهایی بشر آمده است؛ خطاب به تلخکامی بشر. پیامبر این آیات شیرین، بشر است؛ بشری که جز بشارت دادن کار دیگری ندارد. در تاریخ آورده اند که بشر پیش از آن که به دنیا بیاید، بشیر بود و گفتهاند که این بشیر هیچربطی به شیر ندارد. نه میتوان آن را نوشید و نه هم میشود در جنگل رهایش کرد. میگویند بشر پس از آن که دنیا را با خود آورد، بشر شد و درست به همین دلیل دندانهایش تیز تر شد. بشر با دندانهای تازه تیز شدهاش، بشارت داد که دیگر هیچدرختی بدون توت نخواهد ماند و هیچتوتی در درخت. بشر قرنها با دندانهایش تمرین توت کرد. تمرین توت البته که با تمرین دموکراسی فرق دارد. یکی از فرقهایش این است که چهارراه ملک اصغر، هنوز که هنوز است برق ندارد.
هیچکس عزیز!
از نظر تاریخی، نمیتوان توتها را به توتهای قبل از میلاد و توتهای بعد از جشن تولد تقسیم کرد. توتها را میتوان تنها در سبد تقسیم کرد. به همین دلیل، توتها همیشه احساس تنهایی میکنند. به نظر بعضی از توتها، خداوند، فقط توتها را آفریده و دیگر موجودات بعد از تولد توتها دچار توهم شدهاند؛ دچار تولد شده اند. توتهای شاعر باور دارند که توتها اشرف مخلوقات اند. به همین دلیل، بشر با این که اول بشیر بود و بعد هم یکچیز دیگر شد، در هنگام ملاقات با توتها، تا میتوانند خم میشوند. آن قدر خم میشوند که شیطان بر جنازهی حضرت آدم خم نشده بود. میگویند شیطان اصلا از توت ساخته شده است. قضیه از این قرار است که حضرت حوا میخواست توت تناول کند، آدم حسودی اش شد و به خدا گفت که هوا بسیار بهتر از حوا است. ایکاش همین هوای آزاد را به جای آن حوا میآفریدی. حوا، هوای توت دهانش را سرشار از عشق کرده است. آدم چگونه میتوانست هم بشر باشد و هم حوا را با توت تنها بگذارد. همین شد که آدم دلش را به دریا زد و دریا را به درختی آیزان کرد تا توتها تشنه شوند و توتها از تشنگی بمیرند. آدم اصلا تصمیم گرفت که همهی توتهای جهان را برای صرف سکوت و ختم خستگی به خانهاش دعوت کند و بعد زیرکانه درخانه را قفل کرده و کلیدش را به حوا بدهد. نه نه، اشتباه از من است، اشتباه از آدم نیست. یعنی منظورم این است که اشتباه از توت نیست. اگر حوا در یک خانهی پر از توت حبس شود، همهی مردان جهان شاعر خواهند شد.
هیچکس عزیز!
از عمل چهارگانه، توتها فقط به ضرب ارادت دارند. همهی توتها میدانند که توت ضرب در توت، مساوی میشود با یک سبد توت. به همین دلیل توتها نه سیب را دوست دارند و نه سبد را و هیچوقت سُرفه هم نمیکنند که صدای شان به گوش نامحرمان نرسد. البته توتها اگر سُرفه هم کنند، صدای شان به صرافی حاجی رجب نمیرسد. میگویند که حاجی رجب در نزدیکی توتها به تأمل و عبادت میپردازد و به هیچصدایی جز صدای جیبش جواب نمیدهد. در تاریخ توتها، در فصل سبد آمده است که حاجی رجب از خدا خواست که جیبش را به اندازهی یک جوال، پُر از توتِ سرخِ بزرگ گرداند. حاجی رجب نذرها داد و گوسفندان زیادی را به جای اسماعیل قربانی کرد. سرانجام روزی از روزها خدا صدای حاجی رجب را شنید و گفت: «جاجی رجب! در عجبم از تو، در حالی که کابلبانک در نزدیکی حویلیات شعبه دارد، تو هنوز به فکر جیب و جوالی ای، صراف هم همان صرافان قدیم». حاجی رجب از خواب که برخاست، با خبر شد که زن چهارمش تازه به دنیا آمده است. به او گفتند که زن چهارمش در گهواره لبخند بر لب دارد. حاجی رجب از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد؛ اما نمیدانست چگونه نُه سال صبر کند تا زن چهارمش نه ساله شود و او بتواند گردن گوسالهای را با دستهای خودش ببرد و بعد با خیال راحت شب را تا صبح به عبادت با زن چهارمش مشغول شود… در تاریخ توتها آمده است که این گناه گوسالههاست که حاجی رجب باید نه سال صبر کند تا بتواند بوجیاش را در زیر حجلهی زن چهارمش بگذارد.
در روایتها آمده است که تاریخ توت بایک تارِ مقدس آغاز شده است، با تاری یخزدهی مقدس؛ اما هیچکس نمیداند که این تار یخزده چه نسبتی با لخندهای حضرت حوا دارد.
میرحسین مهدوی