من گاهی فکر میکنم که اگر فیسبوک پا به عالم هستی نمیگذاشت، ما خبرهای خود را از کجا میگرفتیم و قضاوتهای عمیقمان را به کجا میبردیم. حالا مردم رسما از همدیگر میپرسند «در فیسبوک چه خبر؟». چندی پیش کسی اطلاعیهی اشکآوری چاپ کرده بود دربارهی سفر ِ نابههنگام یکی از بزرگان. سفر ِ نابههنگام را که میدانید؛ منظور همان شتافتن به جهان باقی است. اسم آن جناب را نوشته بود و گل و شمعی هم بر گرد نامش گذاشته بود. بعد، آن آقا آمده بود و زیر آن خبر جانگداز نوشته بود که چرا خانواده و دوستان آدم را پریشان میکنید، من زندهام! اصرار کرده بود که این خود منم که این چیزها را مینویسم. ولی شما فکر میکنید کسی به او گوش میداد؟ هی به خانوادهی او تسلیت میگفتند و برایشان صبر جمیل میخواستند. آخر آن جناب مجبور شد اطلاعیهی مذکور را در صفحهی خود بگذارد و به مردم بگوید که من از همدلی و غمشریکی شما بینهایت سپاسگزارم، اما من زندهام و امیدوارم این ادعای ناقابل را از این برادر ناچیزتان بپذیرید.
نه. نشد. اگر تصور میکنید که این یادداشت آن مرحوم ِ زنده باعث شد که مردم نظر خود را تغییر بدهند و دیگر از سر ماجرای مردن او دست بردارند، اشتباه میکنید. وقتی که او چنان یادداشتی نوشت، میزان غم و اندوه مردم چند مرتبه بالاتر رفت. گفتند ببینید که آن بیچاره اگر زنده میبود با چه ادب و متانتی مرگ خود را تکذیب میکرد و از مردم بهخاطر همدلیشان ابراز امتنان مینمود. آن جناب که دید مردم با هیچ روشی متقاعد نمیشوند و نمیپذیرند که او نمرده باشد (حقشان هم بود، چون مرگ او در فیسبوک اعلان شده بود)، اطلاعیهی مذکور را از صفحهی خود برداشت و بهجای آن مقالهی تندی در نقد جنبش روشنایی نوشت و در نوشتهی خود به سخنان همان روز رهبران جنبش روشنایی استناد کرد تا مثلا نشان بدهد که نمرده است. این تدبیر او هم کار نکرد. چرا که مردم بهجای اینکه فکر کنند او زنده است و در نزد فامیل خود روزی میخورد، فقط تغییر جهتِ عاطفی دادند. یعنی بهجای ابراز همدلی شروع کردند به دشنام دادن به او. یکی نوشت: «خوب شد این بیناموس مرد، وگرنه خدا میداند چه چیزهای دیگری دربارهی جنبش مینوشت»!
فیسبوک بعضی را به آسمان میبرد، و بعضی دیگر را زنده بهگور میکند. متوجه عرضم هستید؟