سمانه حسینی
پس از تشکیل حکومت جدید در افغانستان، زنان افغان تا حدود زیادی در ساختار نظام افغانستان جای خود را باز کردند، ولی آنچه را که زنان افغان از حکومت انتظار داشتند، برآورده نشده است. هرچند که سهمگیری زنان در صفحهی سیاست، اقتصاد و اجتماع، خود یک دستآورد نسبتا خوب در تاریخ معاصر افغانستان است و انتظار عمدهای که زنان افغان دارند، حمایت سیاسی از سوی حکومت است که تاکنون رضایت این بخشی از پیکرهی ملت افغانستان حاصل نشده است.
قبل از آنکه به چالشهای موجود پرداخته شود، باید به خشونتهایی که در سهدههی اخیر علیه زنان صورت گرفتهاند و زمینههایی که برای عملی کردن این خشونتها هموار شدهاند، اشاره کرد:
بیش از سهدهه جنگ و خشونت در افغانستان، خود زمینهساز بروز هرنوع رفتارهای خشونتآمیز در جامعهی افغانی شده است و افراد جامعه با الگوپذیری از فرهنگ جنگ، عملا در برخورد با همدیگر خشنترین رفتارهای ممکن را برای سرکوبی زنان بروز دادهاند که از این ناحیه زنان افغان بیشترین آسیب را متحمل شدهاند.
اکنون بستر مناسبی برای حل این چالشها در افغانستان فراهم شده، زمینهی رشد و دستیابی زنان به خواستههایشان در افغانستان هموار گردیده است. با این حال، میتوانند با فعالیتها و تحرکات مدنی برای تحقق اهدافشان دادخواهی کنند، ولی نباید فراموش کرد که هنوز هم آثار جنگها و خشونتهای سهدههی گذشته در نقاط مختلف افغانستان بهشدت مشاهده میشوند، که با توجه به این فرهنگ یا هم سنتی بودن جامعهی افغانی، تلاشهای غیرمستقیم در راستای محکومیت زنان صورت میگیرند، اما حالا این ممانعتها از مشروعیتهای سیاسی و مردمی در افغانستان برخوردار نیستند.
چالشهای جدی سد راه زنان افغان را باید جدی گرفت و راهحلهای اساسی و بنیادی را برای ریشهکن کردن این چالشها جستوجو کرد. چالشهای موجود برای تهدیدهای زنان افغان، مخالفان مسلح دولت، عدم موجودیت حکومت مرکزی در نقاط دوردست و بیسوادی در جامعهی افغانستان از چالشهاییاند که در طول ده سال گذشته بیشترین تهدید علیه زنان افغان بودهاند.
معضل بیسوادی، حاکمیت حکومت مرکزی و اجرایی کردن قوانین نافذه در خصوص زنان افغان قابل حلاند، اما چالش عمدهای که باقی میماند، بحث مخالفان مسلح و ترویج فرهنگ خانوادهها در نقاط مختلف افغانستان است. ترویج فرهنگ خانوادهها از مسئولیتهای دولت است که تاکنون نتوانسته است کارهای مؤثری را انجام دهد و عدم جدی گرفتن این مسئله، بیشترین قربانی را از زنان افغان میگیرد.
در این جا نمیتوان نقش حکومت افغانستان را در افزایش چالشهای زنان افغان نادیده گرفت. عدم طرح استراتژی شفاف برای رشد زنان افغان، تطبیق نکردن قانون، عدم تأمین عدالت و روی دست گرفتن قوانین نادرست از اشتباهاتی بودهاند که نه تنها این چالشها را حل نکردهاند، بلکه دامنهی این خشونتها را تا حد زیادی گسترش دادهاند.
بحث دوم، مخالفان مسلح دولت افغانستان است که هیچگاه در افکار این گروه در خصوص زنان افغان تغییری رونما نشده و نخواهد شد و حل این چالش از عهدهی هیچنهادی در نظام افغانستان بر نمیآید. پس با درک چنین شرایطی، میتوان به صراحت بیان کرد که از هماکنون راه رشد زنان افغان فراهم شده است، اما تاریک و این زنان خود باید با چراغهای خاموش به سوی آیندهیشان حرکت کنند.
در شرایط حاضر، با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری فرصت بیشتری برای دستیابی زنان در نظام افغانستان و خواستههایشان مساعد گردیده است. این خواستهها فقط و فقط در طرحریزی نامزدان انتخابات ریاست جمهوری در قبال زنان افغان دیده خواهد شد که با طرحهایشان در جهت حمایتهای سیاسی و اقتصادی، زنان را امیدوار ساخته و آیندهی آنان را تضمین کنند.
اما ضمانتی وجود ندارد که حمایتهای همهجانبه از زنان افغان پس از انتخابات صورت گیرد، چون اینگونه شعارها بارها و بارها برای امتیازگیری از زنان از سوی حلقات مشخص سیاسی و انتخاباتی برای زنان داده شدهاند، اما این زنان هستند که بار دیگر منتظر تحقق این شعارها باشند.
امیدواریهای زیادی وجود دارند که سهمگیری زنان در حکومت و صحنههای سیاسی و کاهش گراف خشونتها علیه زنان افغان پس از انتخابات وجود دارد و حال دیده شود که آیا در نظام بعدی افغانستان به خواستههای بعدی این زنان لبیک داده خواهد شد یا خیر؟
در پاسخ به این پرسش، باید منتظر زمان بود.