یکی از جوانان ِ به بینیرسیده از دست میهن در فیس گفته بود: «کاشکی در افغانستان متولد نمیشدم». البته او مشخص نکرده بود که در چه کشورهای دیگری متولد میشد خوب بود. مشخص کردن این مساله مهم است؛ چرا که متولد شدن در نوار مرزی غزه، مناطق سیلابخیز بنگلادش، سودان، گامبیا، جمهوری کنگو، سومالیا و بعضی دیگر از جاهای دنیا نیز چندان دلچسپ نیست.
در ضمن، کاشکی کل گپ همین یک کاشکی میبود. خود این کاشکی این برادر جوان از دل هزار کاشکی دیگر برخاسته که فعلا تامین و ترمیمشان ناممکن است. چرا که وقتی میگوییم کاشکی در افغانستان متولد نمیشدم، در واقع میگوییم کاشکی افغانستان اینگونه که هست نبود. برای این که افغانستان این چنین که هست نمیبود، کاشکیهای زیاد دیگری باید ردیف شوند:
– کاشکی تاریخ پنجهزار ساله نمیداشتیم. این سابقهی سنگین تاریخی روز ما را سیاه کرده. مثل کلاغ مینشینی و سرت را خم میکنی تا بند کفشات را محکم کنی. یکی نهیب میزند: «این چه قسم بند بوت محکم کردن است؟ پدرم از پدرکلان خود روایت داشت که محکم کردن بند کفش در دهلیز خانه باعث فقر و قرضداری میشود».
– کاشکی کوههای وطن اینقدر سربهفلککشیده نمیبودند. چرا؟ برای اینکه ما تا همین چند سال پیش پرواز هر پرندهیی بر فراز این کوهها را اهانتی به عظمت این کوههای افتخار آفرین میدانستیم. به همین خاطر، هر بار که کسی خواست طیاره به مملکت وارد کند، ما رژیم سیاسی بر سر قدرت را ساقط کردیم. دلمان سر طیاره پُر بود؛ گفتیم چرا سر داوود خان کل است و چرا امیر حبیبالله هشتاد و هفت زن داشت.
– کوههایمان که سر به فلک کشیده بودند، کاشکی دریاهای وطنمان خروشان نمیبودند. ما ساده بودیم، نعوذ بالله خداوند که ساده نبود. درست است که ما از خروشان بودن دریاهای کشور خود چنان هیجانزده بودیم که این مساله را در کتابهای جغرافیه، تاریخ، کیمیا، ادبیات، تفسیر قرآن، ریاضی، هندسه و بیولوژی خود نیز ذکر کردیم، اما یکی باید به ما میگفت که این دریاها خروشان نباشند بهتر است. چون اگر خروشان نمیبودند میتوانستیم در زمینهایمان کچالو و جواری بکاریم (البته در آنصورت از داشتن صحراهای وسیع که مایهی افتخار دیگری بودند، محروم میشدیم).
این لیست کاشکیها به بیش از هزار میرسند. چه سرتان را به درد بیاورم؟ حداقل کاشکی در تاریخ درخشان خود اینقدر متجاوز و اشغالگر خارجی شکست نمیدادیم. از بس شکست دادیم، وقتی دیگر کسی نیامد که تجاوز و اشغال کند، حوصلهیمان سر رفت و شروع کردیم به شکست دادن همدیگر. دستمان که گرم شد فراموش کردیم که تمرین است و زدیم مملکت را به ویرانه تبدیل کردیم…
کاشکی این جوان آن سخن را در فیسبوک نمیگفت. کاشکی فیسبوک هیچ ساخته نمیشد. هر کس هر چیزی گفت اوقات ما تلخ میشود.